مواضع شهید رجایی در برابر منافقین

Rajaiy02

به روایت همسر شهید رجایی:

- پس از انقلاب طبيعي بود به دليل فعاليت و تبليغات بعضي گروه‌ها و گروهكهاي سياسي، بعضي از جوانان و افراد فاميل نسبت به نظريات آنها، گرايشاتي پيدا مي‌كردند كه معمولاً در جلسات فاميلي كه خود آقاي رجايي مبتكر تشكيل آن بود، اين نظريات مطرح مي‌شدند. برخورد آقاي رجايي با اينها در صورتي كه تشخيص مي‌داد گرايش‌شان به فلان گروهك غير اسلامي به دليل جوان بودن آنها و از روي كم تجربگي است،‌ اين بود كه با استدلال و منطق و ملاطفت، آنها را نسبت به خط مشي غير صحيحي كه برگزيده بودند،‌ آشنا كند و نظرات و تجارب خود را در مورد آن گروهك براي آنها بيان نمايد. لذا ديده مي‌شد كه آنها پس از مدتي از آن طرز فكر بريده مي‌شدند. البته اگر هم گاهي احساس مي‌كرد اين انتخاب عقيده انحرافي آگاهانه و حساب شده است، برخوردش به گونه‌اي ديگر بود.

 

- در دوران نخست‌وزيري كه ترورهاي منافقين اوج گرفته بود، همسايه‌ها بدون اينكه به ما چيزي بگويند براي پنجره بيروني اتاق ما كه در كوچه باز مي‌شد توري فلزي خريدند و با ميخ به جلوي آن كوبيدند تا مبادا منافقين از طريق آن به داخل اتاق نارنجك پرتاب كنند. ما نمي‌دانستيم كار چه كساني است، ولي آنها خودجوش روي عشق و علاقه‌اي كه به آقاي رجايي داشتند اين كارها را مي‌كردند.

 

- آقاي رجايي با كادر مركزي و رهبري اوليه سازمان مجاهدين خلق در ارتباط بود، اما هيچ‌گاه عضو سازمان نبود، ولي سازمان به عنوان يك واسطه مهم روي او حساب مي‌كرد. زماني كه رضا رضائي از زندان فرار كرد و در خانه‌هاي تيمي مخفيانه زندگي مي‌كرد، آقاي رجايي مستقيماً با او رابطه داشت، به گونه‌اي كه يك شب به منزل ما پناه آورد و آقاي رجايي به‌رغم مخاطراتي كه اين كار داشت او را پناه داد. يك بار كه رضا به منزل ما آمده بود، چون مي‌خواست دنبال كاري برود و شك داشت كه ساواك او را تحت نظر گرفته است يا نه، آقاي رجايي لباس خود را به او داد، او هم قدري خود را گريم كرد و بعد من و آقاي رجايي او را به عنوان يك مريض از خانه بيرون برديم و جوري وانمود كرديم كه دنبال نسخه او هستيم. بارها مي‌شد كه به خانه مي‌آمدم و مي‌ديدم كه شرايط منزل تغيير كرده است و مي‌فهميدم كه به فرد يا افرادي پناه داده است.

 

- قبل از اينكه آقاي رجايي را دستگير كنند، يك شب كه در منزل،‌ نشريه مخفي سازمان مجاهدين را كه به دليل ارتباطي كه با كادر مركزي داشت، به او مي‌رساندند مطالعه مي‌كرد، ناگهان ديدم در فكر فرو رفته و حالت خاصي پيدا كرده است. پرسيدم، «جريان چيست؟» گفت، «اينها بسم‌الله الرحمن الرحيم را از روي نشريه خود انداخته‌اند.» بعد فهميدم به آنها تذكر داده و آنها كه داشتند جو بيرون را موقعيت سنجي مي‌كردند تا اگر حساسيتي نباشد كلاً بسم‌الله را حذف كنند، وقتي متوجه حساسيت آقاي رجايي شدند دستپاچه شده به او گفتند از دستمان در رفته و عمدي نبوده است،‌ ولي آقاي رجايي به اين حركت با ديده ترديد مي‌نگريست تا اينكه به زندان افتاد. پس از اينكه قضاياي انحراف عقيدتي سازمان بر همگان روشن شد، در زندان اوين در يك ملاقات به من گفت،‌ از قول من به محسن بگو از اين اتفاقي كه براي من پيش آمده است خيلي ناراحت نباشد. كار خدا بود، چون اگر من در بيرون از زندان بودم و اين قضيه تغيير مواضع سازمان پيش آمده بود،‌ سرنوشت من مثل مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف مي‌شد. من زير بار انحراف نمي‌رفتم و مرا هم مثل آنها از بين مي‌بردند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31