مواضع شهید دستغیب در مقابل منافقین

Dastqeybدر اوایل پیروزی انقلاب کمتر کسی خطر منافقین را درک می کرد، ولی آن شهید بزرگوار افشاگری را آغاز کرد. بسیاری از خانه های تیمی منافقین با ترغیب ایشان کشف شد و بسیاری از آنان (منافقین) به دادگاه سپرده شدند. شهید در خطبه 13 آذر 1360 یعنی آخرین خطبه خود اشاره کرد:« تا یک خانه تیمی باقی بماند، وظیفه همه مسلمانان است که آن ها را پیدا کنند و به مسئولین بسپارند.» آن ها هم در ترور شخصیت وی از هیچ کاری کوتاهی نکردند و با کمک روحانی نماها و ساواکی های سابق و تحت لوای انقلابی بودن، نقش منافقانه خود را ایفا کردند.

آن ها گاهی شایع می کردند که آیت الله دستغیب دستور داده مهاجرین مناطق جنگی را از شیراز بیرون کنند یا به آن ها کمک نکنند، در حالی که کمک های نقدی و کالایی دائما از طرف دفتر ایشان برای جبهه ها فرستاده می شد و پیوسته مردم را تشویق می کردند که به مهاجرین کمک کنند؛ اما آن ها دیدند که با این گونه شایعه پردازی ها نمی توانند غباری بر شخصیت ایشان بنشانند و لذا تصمیم گرفتند وی را از بین ببرند.

آیت الله سید محمد هاشم دستغیب

منافقین را قبل از انقلاب هم تائید نمی کردند. البته از ارتباطات ایشان با گروه های مبارز دانشجویی خبر نداشتم و بعدها شنیدم. از جمله یادم هست در سال 1357 که امام می خواستند به تهران بیایند، یکی از دانشجویان فعال آن موقع، نشریه ای را چاپ کرده بود و آمد که با آقا مصاحبه کند. او کلمه «خلق» را به کاربرد و آقا اعتراض کرد که کلمه «خلق» یعنی چه؟ این را بردارید. با گروه های مذهبی ارتباط داشت. معمولا اعلامیه های سیاسی که می آمد، ایشان به طریقی رد می کرد و می گفت که فردا همین ها مشکل ساز می شوند.

سید بهاءالدین دستغیب

ساده زیستی ایشان بی نظیر بود. گاه می شد که یک هفته کپسول گاز در منزل نبود و ایشان اجازه نمی دادند از دفتر بیاوریم و می گفتند اگر همسایه ها ببینند ناراحت می شوند و حق دارند که بگویند برای ما هم بیاورید. شما حق ندارید برای شخص من زنگ بزنید کپسول گاز بیاورند. گاه می شد که برای پذیرایی از مهمان ها قند هم نداشتیم. همه ما جذب ساده زیستی ایشان شده بودیم. ساده زیستی ایشان حتی منافقین را هم در دوره ای که هنوز وارد فاز مسلحانه نشده بودند، جذب می کرد.

موقعی که از مراسم نماز جمعه به منزل برمی گشتیم، اینها می آمدند و از آقا سوالاتی می کردند و آقا جوابشان را می دادند و نصیحتشان می کردند. آن موقع منافقین برخورد های سنگین و مسلحانه شان را آغاز نکرده بودند. خودم شاهد بودم چند دختر را که حجاب درستی هم نداشتند و وقتی با آقا صحبت می کردند، منقلب شدند و خودشان را از سازمان کنار کشیدند. آقا ساعت ها با این ها در دفتر صحبت می کردند و قانعشان می کردند که ما فقط یک حزب داریم، آن هم حزب الله.

بعد از جریان 30 خرداد که منافقین اعلام جنگ مسلحانه کردند دیگر زیرزمینی شدند و نزد آقا نمی آمدند. بعد از شهادت شهید مدنی، آقا بسیار منقلب و ناراحت شدند. در خطبه ها به این ها نصیحت می کردند و در عین حال از مردم می خواستند که در مقابل آن ها مقاومت کنند و هوشیار باشند. منافقین در مقابل «بیمارستان نمازی» و دانشکده مهندسی یک اتوبوس را آتش زدند و سه نفر جزغاله شدند. آقا خیلی ناراحت شدند و از آن به بعد آن ها را به کلی طرد کردند.

منافقین نامه هایی می فرستادند که ما دست آقا می دادیم. گاهی حتی به ائمه توهین می کردند. بعد هم قرار شد نامه ها را کنترل کنیم، چون قلب آقا ناراحت می شد. شهید دستغیب می گفتند مجاهدین خلق از کمونیست ها هم بدترند و هیچ چیز را قبول ندارند. کمونیست می گوید من خدا را قبول ندارم ولی اینها در لوای اسلام و خدا و پیغمبر (ص) ضربه می زنند و زن و بچه شیرخوار را ترور می کنند که نمونه های زیادی را شاهد بودیم.

اصغر صحرایی (محافظ شهید)

پس از پیروزی انقلاب، گروه های مختلفی در میدان بودند. شهید سرسختانه با آن ها مبارزه می کرد، مخصوصا با منافقین. این ها از همان اوایل هدفدار بودند. علما هم مثل ما که نیستند، نگاهشان تیز است. قبل از 30 خرداد سال 60 هم که اینها در خیابان ها ریختند و شلوغ کردند، شهید دستغیب مثل خود امام در صحبت هایشان به اینها اشاراتی داشتند، هرچند صراحتا اسم نمی آورند. شهید دستغیب دید سیاسی بالایی داشتند.

خليل (عطاءالله) جوانمردي

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31