منافقین طلسم خشونت در جمهوری اسلامی را شکستند

Maadikhah

«اساسا خشونت در جمهوری اسلامی طلسم شده بود و همه کسانی که در رأس بودند، همان نگاه عفو عمومی در ذهن‌شان بود، سازمان مجاهدین خلق این طلسم را شکست.»

حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه ازجمله روحانیون مبارز در زمان رژیم طاغوت است که در جریان مبارزات چند مرتبه دستگیر و حتی تبعید شد.

او پس از پیروزی انقلاب -بنا بر گفته خودش- بر اثر یک اتفاق وارد پرونده محاکمه اعضای گروهک تروریستی فرقان شد و بعدا دو نفر از آنها ازجمله رئیس این گروه یعنی «اکبر گودرزی» را محاکمه کرد.

معادیخواه، ریاست دادگاه محاکمه «تقی شهرام» -از اعضای رده بالای سازمان مجاهدین خلق- را نیز برعهده داشت اما به دلیل آغاز به کار مجلس شورای اسلامی، این مسئولیت را نیمه تمام گذاشت چون نمایندگی مردم تهران در مجلس را برعهده داشت و قانونا نمی‌توانست در مسند قضاوت بنشیند.

معادیخواه دوره کوتاهی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و اکنون نیز ریاست بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران را برعهده دارد.

آنچه در ادامه خواهید خواند، گفتگویی است تفصیلی با این سیاستمدار 70 ساله پیرامون شهید لاجوردی که به بررسی برخی مقاطع تاریخی در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 نیز کشیده شد.

 

یک تصادف پای من را به پرونده فرقان باز کرد

 

شما در موضوع پرونده فرقان و محاکمه اعضای آن، به نوعی با شهید لاجوردی همکار بودید، بفرمایید چطور به این پرونده ورود کردید و رابطه تان با شهید لاجوردی به چه شکلی بود؟

البته آشنایی بنده با شهید لاجوردی از پرونده فرقان نبود. ما با هم از سال‌های پیش از انقلاب آشنا بودیم و اتفاقا در سیستم قضایی چندان برخوردی با هم نداشتیم.

سر قضیه فرقان هم یک تصادف من را به این پرونده کشاند در حالیکه قبل از آن، آقای ناطق نوری، از شهید لاجوردی به عنوان دادستان پرونده دعوت به همکاری کرده بود و من در این ماجرا نه دعوت کننده بودم و نه طرف مشورت قرار گرفتم.

من هم تنها 2-3 ماه با این پرونده درگیر بودم که درباره‌اش قبلا صحبت شده و درمورد شخص آقای لاجوردی هم بهتر این است تا دوستان دیگر که بیشتر با ایشان کار کردند، صحبت کنند.

 

هیچکس جز لاجوردی داوطلب نشد

 

قبل از انقلاب چطور با هم آشنا شدید؟

حضرت امام پیش از انقلاب، «ولایت فقیه» را در نجف تدریس می‌کردند و خبر آن به ایران هم رسیده بود. من به مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی پیشنهاد کردم که کاری کنیم تا این دروس در ایران هم پخش شود چون امام خمینی در تدریس ولایت فقیه، بحث‌هایی را مطرح می‌کردند که حیف بود در داخل به دست افراد نرسد.

آقای هاشمی ابتدا گفتند ما در حال حاضر چاپخانه‌ای که بتواند همکاری کرده و این جزوه را چاپ کند نداریم. من پیشنهاد کردم برای این کار از دستگاه‌های پلی‌کپی استفاده کنیم. آقای هاشمی گفتند آقای [شهید] سعیدی 6 جلسه از این درس‌ها را از رادیو عراق پیاده کرده‌اند. بعد از مدتی فردی به نام آقای مقدم -که مرحوم هم شدند- از طرف آقای سعیدی آمد و آن دفترچه پیاده شده را به من داد.

شاید این نخستین تجربه‌ای بود که ما از دستگاه پلی‌کپی برای تکثیر کتاب استفاده می‌کردیم. آن زمان خیلی رایج نبود. معمولا روزی یک صفحه پشت و رو را تایپ و آماده می‌کردیم و شب تکثیر می‌شد. فردای آن روز، شخصی به نام آقای حاج‌ناصری از چیذر می‌آمد و اینها را می‌برد تا به اصطلاح، خانه عادی‌سازی شود.

 

بودن دستگاه پلی کپی در خانه چیز عادی بود؟

بودن دستگاه پلی‌کپی در خانه توجیه داشت چون ما جلسات قرآنی داشتیم که آن را به صورت جزوه منتشر می‌کردیم و اگر احیانا از ساواک می‌آمدند، به نظرمان می‌رسید که توجیه دارد. اما ترجیح می‌دادیم این جزوات در خانه نباشد تا غافلگیر نشویم.

این شش درسی که از ولایت فقیه در ایران منتشر شد، حدود چهل و چند صفحه شد که احتمالا نمونه‌های آن باید در اسناد و پرونده آقای لاجوردی در ساواک باشد.

اواخر کار من دیدم وضعیت کمی مشکوک است.

آن زمان پشت بازار تجریش، مکانی بود که به آن سه راه ملک‌آباد می‌گفتند. در آنجا منزلی بود که دو اتاق آن را اجاره کردیم و هنوز هم هست.

یک روز من احساس کردم افراد غیرعادی در کوچه تردد می‌کنند. پیش آقای هاشمی رفتم و گفتم اگر بشود این دستگاه پلی‌کپی یک هفته در جای دیگری باشد. آن روز، روز عاشورا بود که تقریبا اکثر اعضای مؤتلفه بعد از هیأت به منزل آیت‌الله هاشمی آمده بودند و جمعیت زیادی آنجا بود.

گویا آقای هاشمی این موضوع را مطرح کرده بود ولی افراد حاضر نشدند آن را انجام دهند. چند دقیقه بعد دیدم آقای هاشمی با آقای لاجوردی آمدند.

آقای لاجوردی دستگاه را به خانه‌شان برد تا ظرف یک هفته کار به اتمام برسد.

 

این موضوع هم زمان با ماجرای فوتبال ایران و اسرائیل و «ال عال» نبود؟

بله. همان زمان بود و پیروزی ایران بر اسرائیل پیامدهای زیادی داشت. آقای لاجوردی با گروهی به نام گروه لشکری کار می‌کرد. آنها وقتی دیدند در خانه آقای لاجوردی یک دستگاه پلی‌کپی است، تراکت‌های ضداسرائیلی را هم با همان دستگاه چاپ کردند و در جریان مسابقه پخش کردند. بعد هم به سمت دفتر «ال‌ عال» (دفتر هواپیمایی اسرائیل در خیابان ویلا) حرکت کردند و آنجا را با کوکتل‌مولوتوف هدف قرار دادند و پس از آن دستگیر شدند.

آقای لاجوردی بعد از قضیه «ال‌ عال» پیغام دادند و گفتند که سریعاً بیایید و دستگاه پلی‌کپی را ببرید چون من در خطر هستم.

شاید در حال حاضر برای نسل فعلی خیلی آن فضا قابل درک نباشد. خود آقای هاشمی به اتفاق بنده با یک پژو به منزل آقای لاجوردی رفتیم و آن دستگاه را تحویل گرفتیم.

شما در نظر بگیرید فردی مانند آقای هاشمی رفسنجانی به دربِ منزل کسی برود که قرار است دستگیر شود. خیلی کار بی‌حساب و کتابی است. ولی این ماجرا حاکی از آن است که در آن مقطع، ما در چه تنگنایی بودیم و چقدر مبارزه غربت داشت.

چند قدمی که از منزل مرحوم لاجوردی فاصله گرفتیم، آقای هاشمی رفسنجانی جمله‌ای گفت که من گاهی در نقل این حرف‌ها تردید دارم. آقای هاشمی گفت: «ما عجب کارهای احمقانه‌ای می‌کنیم.» این تعبیر ایشان بود.

احتمال اینکه آقای لاجوردی را بگیرند و از این دستگاه نامی به میان بیاید، زیاد بود چون با این دستگاه، تراکت‌های ضداسرائیلی چاپ و پخش شده بود که آن گروه را گرفته بودند.

البته تصورم این است که دستگیری آقای لاجوردی بعد از قضیه «ال‌ عال» کمی طول کشید چون خود ایشان در پخش جزوات ولایت فقیه نقش داشت.

به هرحال این نخستین همکاری من و آقای لاجوردی بود.

ما کار تشکیلاتی مخفی به آن صورت نداشتیم و من هر دو روز یک بار به منزل آقای هاشمی می‌رفتم و در یکی از همان روزها آقای هاشمی به من گفت دیگر احتمال اینکه برای شما مشکلی پیش بیاید نیست.

 

شیخ حسن نصیری من بودم

گفتم چطور؟ آقای هاشمی گفت که ساواک به حسینیه ارشاد رفته و آقای مطهری را دستگیر کرده‌اند. بعد از دستگیری شهید مطهری، او را با شهید لاجوردی روبرو کردند و آنجا هم آقای لاجوردی در پاسخ به این سوال که تراکت‌های بازی با اسرائیل را چطور چاپ کرده، گفته بود آقای مطهری طلبه‌ای را از حسینیه ارشاد به من معرفی کرد و من به او این موارد را برای تکثیر می‌دادم. اسم آن طلبه هم «شیخ حسن نصیری» بود.

 

یعنی اسم دیگری را گفته بود؟

بله. آقای مطهری هم گمان نمی‌کرد که آقای لاجوردی دارد آنها را فریب می‌دهد. فکر می‌کرد این موضوع واقعا رخ داده اما خودش فراموش کرده است. طبعاً گفته است من یادم نمی‌آید. آنها هم بیشتر از این به ایشان فشار نیاوردند.

بعدا که بازجویی‌های آقای لاجوردی  از سوی ساواک منتشر شد، دیدیم 150 تا 200 سند به اسم شخصی به نام «حسن نصیری» وجود دارد اما این نصیری وجود خارجی نداشت و در واقع من بودم.

 

جدایی علما از مارکسیست‌ها

 

در سال 54  مارکسیست بودن سازمان مجاهدین خلق علنی شد و در مقطعی که هم شما و هم آقای لاجوردی در زندان بودید، برخی علمای زندانی فتوایی درخصوص نجس بودن مارکسیست‌ها صادر کردند. این درست زمانی بود که فکر می‌کنم گروه‌های مذهبی و غیرمذهبی با هم درگیر بودند. این اتفاق چطور رخ داد؟

در زندان‌هایی که آن درگیری‌ها وجود داشت، آقای لاجوردی حضور نداشتند. شاید 48 ساعت ایشان را به زندان قصر آوردند و پس از آن به زندان مشهد تبعید کردند. در آن 48 ساعت هم با هم گفت‌وگوی مختصری داشتیم.

ایشان عمده زمان زندانی‌شان را در مشهد و در کنار آقایان عسکراولادی و حیدری گذراندند و در زندان مشهد هم از طرف منافقین بایکوت بودند.

البته من مدتی در بند یک زندان اوین با آقای لاجوردی بودم. بند یک خصوصیت خاصی داشت. ابتدا 7 نفر در بند یک بودند که پس از آن، حدود 30 نفر را با سفارش خود آقایان به بند یک انتقال دادند.

 

یعنی مبارزان انقلابی از ساواک درخواست ‌می‌کردند و آنها هم می‌پذیرفتند؟

این بحثی است که باز کردنش امروز کمی سخت است. آن زمان هم مجاهدین خیلی بر روی این مسئله جوسازی می‌کردند.

همه زندانی‌ها سعی می‌کردند در مواردی از یک ترفند و تکنیک‌هایی برای مقاصدی که داشتند استفاده کنند ضمن اینکه آن شرایط، شرایط خاصی بود. قضیه ارتداد پیش آمده بود که فاجعه بزرگی بود. سازمانی که روزی بخش عمده‌ای از مبارزان از آنها کاریزمای آنچنانی ساخته بودند از اسلام برگشتند، اعلام مواضع مارکسیستی کردند و تعبیرهای زشتی نسبت به اسلام به کار بردند.

 

این فاجعه غیرقابل تحمل بود و ساواک حساسیت آقایان را نسبت به چنین اتفاقی می‌دانست و سعی می‌کرد به رخ اینها بکشد که نتیجه کارشان این شد.

مبارزین انقلابی هم سعی می‌کردند بگویند این نتیجه اختناقی بود که شما درست کردید و اگر شرایط آزاد بود این وضع پیش نمی‌آمد.

به طور طبیعی معلوم بود که اینها در مورد این حادثه مسئولیت خود را انجام می‌دهند، بدون اینکه برایشان مهم باشد ساواک چه می‌خواهد و چه نمی‌خواهد.

البته ساواک هم از این فرصت استفاده می‌کرد چون منافقین تبدیل به دشمن مشترک حکومت و علما شده بودند.

 

آن هفت نفر اولیه «بند یک» چه کسانی بودند؟

مرحوم طالقانی، منتظری، مهدوی‌کنی، انواری، لاهوتی، هاشمی، ربانی شیرازی.

 

و آن 30 نفر؟

عمدتاً اعضای مؤتلفه بودند مثل شهید عراقی، کچویی، لاجوردی، مرتضی تجریشی، حیدری (خواهرزاده لاجوردی) امانی‌ها، بادامچیان یکی دو نفر از گروه نهاوند که به گروه «ابوذر» مشهور بودند. طالبی، جلال رفیع (که الان در روزنامه اطلاعات است) محمدی گرگانی، کروبی، علیخانی و...

 

نظریه نجاست مارکسیست‌ها «کتبی» بود نه شفاهی

 

مدتی که گذشت آن اعلام موضع از طرف علما پیش آمد که به غلط به فتوا مشهور شد چون در بین آن آقایان کسی نبود که مقلّد داشته باشد. مبارزین هم از امام خمینی تقلید می‌کردند.

 

گویا این اعلام موضع شفاهی بود.

اتفاقا کتبی هم بود و آن را روی کاغذ نوشتند و خواندند.

 

ولی هیچ سند مکتوبی از آن وجود ندارد

قاعدتا می‌بایست در اسناد ساواک می‌بود منتها مجاهدین خیلی تلاش کردند که این نوشته گم شود و گم هم شد و این از عجایب است.

 

آقای طالقانی نجس بودن مارکسیست‌ها را امضا کرد

 

منافقین اینطور وانمود می کردند که آقای طالقانی این نظریه را امضا نکرده و یا درواقع قبول ندارد. نظر ایشان در این باره دقیقا چه بود؟

اعضای سازمان مجاهدین خیلی شیطنت کردند و سعی داشتند این طور جا بیندازند که این نظریه، یک مسئله ارتجاعی است.

بعد هم شایعه کردند که آقای طالقانی اصلا این نامه را امضا نکرده است و حرف‌های بی‌ربطی هم زدند.

این را هم بگویم که آنها در آن مقطع به لحاظ هیاهو و جار و جنجال، دست بالا را داشتند. نهایتا هم کاری کردند که اصلا برای کسی مشخص نشد که این اصلا چه هست! نه جایی چاپ شد و نه سندش در حال حاضر وجود دارد. در حالی که آن متن، یک متن امضا شده‌ای بود و اصلا یک شب همه جمع شده بودند و خود آقای طالقانی قبل از خواندن آن، بیست‌ دقیقه‌ای سخنرانی کردند و تاریخچه مبارزات و خیانت‌هایی که مارکسیست‌ها انجام داده بودند را تشریح کردند و بعد این متن را خواندند.

پس آقای طالقانی نه تنها این متن را امضا کردند بلکه با یک مقدمه‌ای، خودشان این متن را خواندند. با چنین اتفاقی به گونه‌ای رفتار شد که اصلاً کان لم یکن تلقی شد. این نمونه‌ای است که تاثیر هیاهوها را بر وضع تاریخ شفاهی ما مشخص می‌کند.

 

زیر شکنجه از لاجوردی حرفی درنمی‌آمد

 

اتفاقا یکی از دلایل ما هم برای انتشار پرونده شهید لاجوردی همین است. چون ایشان ازجمله مصادیقی است که شخصیتش تحت تاثیر همین هیاهوها برای نسل جدید ناشناخته است؛ درواقع همان عوض شدن جای شهید و جلاد که رهبری فرمودند. قصد ما از این گفتگوها روایت واقعی از شخصیت شهید لاجوردی است.

شما در مصاحبه‌ای در خصوص شهید کچویی گفته بودید که کچویی در برابر زندانیان آدم خیلی عاطفی بود اما لاجوردی سخت‌گیر بود.

یکی از نکاتی هم که مجاهدین خیلی روی آن مانور می‌دهند، این است که می‌خواهند از او یک چهره جلاد و خشن بسازند. شما چه تعریفی از شخصیت آقای لاجوردی دارید؟ این سخت گیری که گفتید، چه مصادیقی داشت؟

خب اینها که البته حرف‌های دشمن است. آقای لاجوردی قبل از انقلاب از معدود مبارزانی بودند که بین اهل مبارزه به تحمل شکنجه معروف شدند.

در واقع دو نفر از دوستانی که در بازار و عضو مؤتلفه بودند خیلی به این عنوان مشهور شدند. یکی آقای حاج سید اسدالله لاجوردی بود و دیگری حاج خلیل حیدری. البته شهید عراقی هم چنین خصوصیتی را داشت اما آن دو نفر مشهور بودند که هرگز کسی از ناحیه اینها زندانی نشد. منتها مواضع سیاسی این دو، بعدها درست مقابل هم قرار گرفت.

 

چرا؟

اساسا مؤتلفه یک روزی دو شاخه شد. بعدا دوباره یکی شدند اما در مرحله‌ای برخی اعضای آن به مجاهدین سمپاتی پیدا کرده بودند. من در دوره «ملی کِشی» مدتی با آقای خلیلی در زندان بودم. نسبت به مجاهدین بسیار حساس بود و موضع داشت منتها  پسرش جذب مجاهدین شد و عواطف پدر و پسری بی‌تاثیر نبود. البته آدم محکم و قرصی بود اما بعدها با آقای دکتر پیمان همکاری کرد و به او نزدیک‌تر شد و به خاطر همین در مؤتلفه کمتر نامی از او برده می‌شود.

مخلص کلام اینکه لاجوردی و خلیلی در بین مبارزین معروف بودند که زیر شکنجه نمی‌شود از آنها حرف کشید و کسی به وسیله اینها زندانی نشد و این یک امتیاز بود. یادم است مرحوم آقای طالقانی در مورد شهید لاجوردی می‌گفتند: «ایشان سید بزرگواری است.»

 

ملی‌کشی چه دوره‌ای بود؟

دوره‌ای در زندان‌های رژیم شاهنشاهی بود که حتی وقتی زندانی دوران حبسش تمام می‌شد، او را آزاد نمی‌کردند. زندانی‌ها این دوره را «ملی‌کشی» نامگذاری کرده بودند. ملی‌کشی معنایش این بود که همه در زندان به عنوان کمون زندگی می‌کردند و کسی چیز شخصی نداشت و همه چیز برای همه بود. فرض کنید پیش از ظهر میوه می‌دادند و چند نفری می‌خورد و مقداری زیاد می‌آمد. میوه‌هایی که زیاد می‌آمد را در ظرفی می‌گذاشتند و می‌گفتند اینها «ملی» است و هر کسی خواست، برود استفاده کند و دیگر سهم مطرح نیست.

 

لاجوردی می‌خواست خطر منافقین را از سر انقلاب کم کند

 

آقای لاجوردی از قبل از انقلاب و در زندان منافقین را می‌شناخت و بعد از انقلاب هم یکی از اصلی‌ترین افرادی بود که با آنها مقابله کرد. این مقابله با مجاهدین «خشونت‌بار» بود؟

بعد از پیروزی انقلاب، مسئولیتی به مرحوم لاجوردی محول شد [دادستانی] که خود ایشان هم چندان علاقه نداشت و حتی آن ابتدا که مطرح شد استدلال می‌کرد که این مسئولیت برای من درست نیست چون حافظه من در حال حاضر خیلی قوی نیست و این کار حافظه قوی می‌خواهد.

زمانی که این مسئولیت را پذیرفت، گروه مجاهدین را صددرصد دشمن می‌دید و در واقع از نگاه آقای لاجوردی این یک سازش ناپذیری بود نه هیچ عنوان دیگری.

«سازش ناپذیری» امر بدی نیست و هر انسان محکمی «سازش ناپذیر» است. منتها در این بحث، اختلاف سلیقه پیش آمد و علت اینکه من خیلی مایل نیستم وارد این حوزه شوم این است که به این بحث‌ها نمی‌توان مجرد از باقی مباحث پرداخت و باید در دل تاریخ انقلاب روشن شود و اگر آدم تکه‌ای را جدا کند، مشکل ایجاد می‌شود. مشکل این است و الا اگر تاریخ انقلاب دیده شود در قسمتی از آن به آقای لاجوردی با خصوصیات مثبت و احیاناً منفی هم پرداخته می‌شود.

ایشان فکر می‌کرد خطر مجاهدین را باید از سر انقلاب بردارد و در این قسمت به هیچ وجه نرمش نداشت و این خصوصیت آقای لاجوردی بود.

 

یعنی هیچ تفاوتی هم بین سطوح بالای مجاهدین و افرادی که سطح پایین و فریب خورده بودند قائل نمی‌شد؟

پیش نیامد در این حوزه گفت‌وگو و کار مشترک کنیم. کاری که ما انجام دادیم در مورد گروه فرقان بود.

 

رفته بودم که قاتل آقای مطهری را ببینم

 

در مورد فرقان می‌دانیم که شهید لاجوردی چگونه وارد شدند شما خودتان چطور وارد شدید؟ فرمودید یک اتفاق پای شما را به این پرونده باز کرد. آن اتفاق چه بود؟

من مفصل این موضوع را گفته‌ام و یک شماره از شماره‌های یاد هم در خصوص این بحث است.

 

حکم شما را آقای منتظری زد؟

من اصلا با حکم نرفتم. در واقع وقتی شنیدم گروه فرقان -که طبعاً قاتل آقای مطهری هم جزوشان بود- دستگیر شدند، خیلی حساس شدم بروم ببینیم این چطور آدمی است که حاضر شده کسی مثل آقای مطهری را بکشد. گفتم می‌خواهم او را ببینم. منتها وقتی که آنجا رسیدم به من گفتند او کشته شده است. [اعدام شده است]

 

آقای نقاشیان گفته بودند؟

بله. حالا فکر می‌کردند من نباید ایشان را ببینم یا هر چیزی. گفت: «همه را می‌کشیم» من گفتم: «این خدمت به دشمنان جمهوری اسلامی است چون اصلا دیگر کسی باور نمی‌کند چنین چیزی بوده است.» او گفت: «کسی [برای قضاوت] نیست». من گفتم: «خودم می‌ایستم.» کسی من را دعوت نکرده بود. من خودم اعلام آمادگی کردم و طبعاً وقتی من می‌خواستم بایستم، کسی جلوی من را نمی‌گرفت. البته کار اصلی من، گفت‌وگو با اینها بود و دو نفر را هم بیشتر محاکمه نکردم.

 

آن دو نفر چه کسانی بودند؟

گودرزی و یکی دیگر که اسمش را الان یادم نیست.

 Maadikhah1

قضیه تقی شهرام چه بود؟ او را هم شما محاکمه کردید.

بعد از همکاری در قضیه فرقان، من را برای دادگاه «تقی شهرام» خواستند که من آن را نیمه کاره رها کردم. دلیلش هم این بود که نمایندگان مجلس کامل انتخاب شده بودند و من نماینده بودم و شائبه دخالت قوا به وجود می‌آمد.

 

در گفتگوهایتان با اعضای فرقان بر سر چه موضوعاتی صحبت می‌کردید؟

ابتدائاً به نظر می‌رسید که این گفتگوها شدنی نیست و آنها قبول نمی کردند که بیایند و گفتگو کنند. من اتفاقی شخصی را در بین آنها دیدم که بچه جالبی بود و اتفاقا همین باعث شد که آنها بیایند گفتگو کنند و این طلسم را بشکند. اسمش «عباس عسگری» بود و من هنوز هم متاسفم که بچه‌های اینچنینی گرفتار چنین مسائلی شدند.

بچه بسیار بسیار خوبی بود و سعی می‌کرد با امکاناتی که داشت، دیگران را هم متوجه اشتباهات خود کند. البته از اینکه عنوان همکاری با حکومت داشته باشد، پرهیز داشت منتها خیلی صمیمانه این را وظیفه خود می‌دانست.

زمانی هم که قبول کرد با بقیه صحبت کند و وادارشان کند که اشتباه خود را بپذیرند، شرطش این بود که در حکم من تخفیفی قائل نشوید و دلیلش این بود که من کسانی را به این گروه آوردم و آنها چند نفر آدم کشته‌اند.

 

خودش تروری انجام نداده بود؟

خیر. می‌گفت اگر من اعدام نشوم زندگی برایم خیلی سخت می‌شود.

بارها پیش آمده بود که شب‌های زمستان بعد از نماز مغرب و عشا در سلول اینها می‌نشستیم و تا صبح صحبت می کردیم. گاها جلسات، 10-11 ساعت طول می‌کشید.

اینها نهایتا تواب واقعی شدند و این تواب سازی که در اوین مطرح شد، کپی‌ای از این کار بود که البته ناقص هم انجام شد چون واقعا در آن مقطعی که به من مربوط می‌شود، در بحث با این افراد از آنها نمی‌خواستیم که برای ما کاری کنند، می‌خواستیم خودشان واقعا متنبه شوند.

 

تعداد اعدامی‌های فرقان کمتر از ترورهایشان بود

 

چند نفر از فرقان اعدام شدند؟

دقیق نمی‌دانم اما این را اطمینان دارم که قطعا اعدامی‌های این گروه کمتر از ترورهایشان بود.

 

جایی خواندم  6 نفر اعدام شدند.

احتمالا همین عدد است. خیلی کم بود. آنها هم که آزاد شدند نشنیدم که بعدها مشکل پیدا کنند.

 

فرقان فریب خورده بودند ولی منافقین سازماندهی داشتند

 

شما فرمودید که شهید لاجوردی مجاهدین را صد در صد دشمن می‌دانست. این موضع را راجع به فرقان نداشت؟

احتمالا آن موضع را نداشت. به دلیل آنکه مجاهدین در دشمنی با جمهوری اسلامی خیلی سازماندهی شده و تشکیلاتی بودند ولی فرقانی‌ها ساده و هیاتی عمل می‌کردند و فریب خورده بودند.

حالا اینکه اینها از اول شالوده‌شان بر انحراف بوده و یا انحراف وارد اعتقاد آنها شد، بحث‌هایی است که هنوز هم به نتیجه‌ای نرسیده است.

افراد یا از موضع ستایش وارد این مباحث شدند یا از سر ستیز، هر دو هم با تعصب. ولی اصل این است که این بحث‌ها باید در فضایی مورد بررسی قرار گیرد که افراد بتوانند تا حدی خود را بی‌طرف جلوه دهند.

 

مگر چنین امکانی وجود دارد؟

بی‌طرفی کامل که هیچ‌گاه اتفاق نمی‌افتد ولی باید سعی کنند که گرایش‌های خود را در فهم و درک موضوعات دخالت ندهند. این در همه جا سخت است و در اینجا سخت‌تر. داوری حتی در مورد کسی مثل گودرزی [رئیس گروه فرقان] هم سخت است. من بارها گفته‌ام که آن روزها فکر می‌کردم که اگر در دو محاکمه هیچ شبهه‌ای نباشد، حتما یکی محاکمه گودرزی است که باعث این همه قربانی شد و فکر می‌کردم در اعدام کسی که پایه‌گذار این انحراف است، هیچ شبهه‌ای نیست اما اگر امروز دعوتم می‌کردند تا قضاوت دادگاه گودرزی را قبول کنم، قبول نمی‌کردم. به خاطر اینکه آن موضع منفی که نسبت به او دارم در حدی است که شاید مانع از دادرسی عادلانه شود. یعنی وقتی نسبت به فردی بیش از حد منفی هستید نمی‌توانید بر کرسی داوری بنشینید.

 

و شما آن زمان به گودرزی چنین حسی داشتید؟

بله. خیلی خیلی از او نفرت داشتم و الان هم همین‌طور است.

 

مجاهدین طلسم خشونت در جمهوری اسلامی را شکستند

 

همان طور که اشاره کردید موضوعات را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کنیم؛ به عنوان مثال ورود کردن به موضوع فرقان در این مقطع با زمانی که در دل بحران بودیم متفاوت است. برخورد‌هایی که در آن زمان با سازمان مجاهدین و گروهک‌های مبارز می‌شد را درست می‌دانید؟

آن زمان ما خودمان جزو سخت‌ترین مخالفین آنها بودیم. در حال حاضر هم می‌توانم بگویم که این سازمان نقش اول را در آلوده کردن نظام جمهوری اسلامی به «خشونت» داشت.

اساسا خشونت در جمهوری اسلامی طلسم شده بود و همه کسانی که در رأس بودند، همان نگاه عفو عمومی در ذهن‌شان بود.

مثلا یادم هست در همان اوایل پیروزی انقلاب که امام در مدرسه رفاه حضور داشتند، اعلام شد که یک جمع 200-300 نفری از گاردی‌ها را دستگیر کردند و به اینجا آوردند و دست‌هایشان هم بسته است.

اینها افراد کارکشته و زبده ارتشی بودند که تا آخر هم مقاومت کردند و حتی به سمت مردم هم تیراندازی کرده بودند. افراد خطرناکی بودند.

اینها را در یک حیاطی در کنار مدرسه نگهداشتند که هیچ امکان ویژه‌ای هم برای حراست نداشت.

همین که خبر به گوش امام رسید که گاردی‌ها را آوردند و دست‌هایشان هم بسته است، ایشان به شدت عصبانی شدند و دستور دادند تا دست آنها باز شود. بعد هم پیگیری کردند تا مطمئن شوند این کار شده است. در حالیکه واقعا کار خطرناکی بود.

 

چه شد که این طلسم شکست؟

کسانی که از نرمش جمهوری اسلامی و عفو زندانیان ناراحت شدند، همین سازمان مجاهدین خلق بود. آنها برخورد به اصطلاح انقلابی را توصیه می‌کردند و خواسته‌شان برخورد انقلابی بود. اینها در واقع تشنه خون بودند و این تازه شروع قضیه بود.

متأسفانه در حال حاضر هم شرایطی است که گفت‌وگو کار سختی شده و نتیجه این است که ما جامعه هیاهو زده‌ای شدیم و با هیاهو زندگی می‌کنیم. اینکه از هیاهو وارد گفت‌وگو شویم کار سختی است.

 

متهم کردم لاجوردی به خشونت کار راحتی نیست

 

آقای لاجوردی در دوره دادستانی چند پرونده مشهور دارد که یکی از آنها پرونده محمدرضا سعادتی از اعضای رده بالای منافقین بود، شما در جایی گفته‌اید سعادتی در زندان یک شبکه داشت و این شبکه با مجاهدین بیرون هم ارتباط داشت. کمی بیشتر توضیح می‌دهید که مستنداتتان در این باره چیست؟

من فکر نمی‌کنم چنین حرفی زده باشم چون من اساساً اطلاعاتی نداشتم در مورد سعادتی.

 

ما با یکی از اعضای گروه سه نفره بازرسان اوین که صحبت می‌کردیم مطلبی را در خصوص شهید لاجوردی عنوان می‌کرد و  فحوای کلامش این بود که ذات برخی آدم‌ها تند است. می‌گفت لاجوردی روحیه تندی داشت و در جایگاهی هم قرار گرفت که باعث شد این روحیه تند تقویت شود. او می‌گفت کینه‌ای که ایشان از زندان نسبت به مجاهدین داشت باعث شد تا این میزان سختگیری کند.

اما از سوی دیگر می‌بینیم طبق برخی گزارش ها، لااقل یک پنجم از کسانی که به دروغ تواب شده و از زندان آزاد شدند، در عملیات مرصاد دوباره اسلحه کشیدند. با توجه به سخنان شما که تاریخ را باید در همان برهه بررسی کرد، این سخت‌گیری لاجوردی منطقی بود یا خیر؟

من در مقام داوری چنین چیزی خود را صالح نمی‌دانم برای اینکه نظرات افراد مختلف است. مثلا اگر از همسر آقای لاجوردی سؤال کنید اصلاً نمی‌پذیرد ایشان آدم تندی بود.

 

البته ما با پسرشان هم که صحبت می‌کردیم روحیه سخت‌گیرانه حتی در خانواده را تأیید کردند. سخت‌گیری در مقابل استفاده از بیت‌المال یا سفارش‌پذیر بودن.

سخت‌گیری درست است ولی با تندی فرق می‌کند. کسی که به اصول پایبند است لزوماً آدم تندی نیست و متهم کردن کسی که دارای چنین ویژگی‌ای است کار بسیار مشکلی است. انسان، موجود پیچیده‌ای است و به این راحتی نمی‌شود به اسرار آدم‌ها پی برد و انگیزه خوانی کرد.

آقای لاجوردی آدم متدین و معتقدی بود و متهم کردن چنین انسانی با این خصوصیات کار راحتی نیست.

منبع: فارس


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

مصاحبه رادیویی دبیرکل بنیاد هابیلیان در سالگرد حادثه تروریستی شاهچراغ (ع)

ریشه واقعه شاهچراغ به قدرت های استکباری برمی گردد

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان