شهید محمود پورنوروز 5دی1341 در شهرستان بم در خانوادهای مذهبی و سادهزیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها 2 برادر بودند و محمود فرزند دوم خانواده بود. او تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد. در کودکی پدرش را از دست داد و 15ساله بود که برای کمک به خانوادهاش، به موتورسازی مشغول شد.
وی در سال 1364 ازدواج کرد و پس از مدتی برای خدمت سربازی عازم اسلامآباد غرب شد.
سرانجام محمود پورنوروز 4مرداد1367 در عملیات مرصاد بر اثر اصابت ترکش به گلویش به دست عناصر گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید محمود پورنوروز (صغری بیدرانی):
«ما با هم نسبت فامیلی داشتیم. دخترخاله و پسرخاله بودیم. من 13ساله بودم و محمود 25سال داشت که با خانوادهاش به خواستگاریام آمدند. خانوادهام بخاطر سن کم من مخالف بودند؛ اما محمود آنقدر آمد و رفت تا خانوادهام را راضی کرد. سال 1364 ازدواج کردیم. جشن عروسی ما به سبک سنتی و در خانه برگزار شد. ما زندگی مشترکمان را در خانه پدری همسرم آغاز کردیم. زندگی ساده و معمولی داشتیم. محمود موتورساز بود. چهار ماه از زندگی مشترکمان میگذشت که محمود برای گذراندن خدمت سربازی به اسلامآباد غرب رفت. در مدتی که آنجا بود، چندین بار به مرخصی آمد و هر دفعه مدام از ناامنی منطقه صحبت میکرد. او بسیار مردمدار و خوشبرخورد بود. هر وقت به خانه میآمد دوستان وآشنایان برای دیدارش میآمدند.
آخرین مرخصی که آمده بود، از همه خداحافظی کرد. هیچ وقت از خاطرم نمیرود، لحظه آخر به من گفت: «من این بار که بروم، شهید میشوم و شما هم همسر شهید میشوی.» لحظه رفتن هر چند قدم که پیش میرفت، برمیگشت و به پشت سرش نگاه میکرد.
محمود 4مرداد1367 در عملیات مرصاد بر اثر اصابت ترکش به گردنش به دست عناصر گروهک تروریستی منافقین مجروح و به شهادت رسید. منافقین در عملیات مرصاد زیر سایه صدام دست به کشتار هموطنان خود زدند.
خبر شهادت را ابتدا یکی از دوستانش به برادرشوهرم داده بود. او هم برای پیگیری موضوع به اسلامآباد غرب رفت؛ اما کسی به من چیزی نگفت. وقتی جنازه محمود را به بم آوردند، آنجا تازه متوجه شدم که محمود به شهادت رسیده است. خبر شهادت همسرم آنقدر برایم سخت بود که به مدت یک هفته تب کردم و بیمار شدم.
مراسم تشییع پیکرش با استقبال مردم در شهرستان بم انجام شد و او را در گلزار شهدای بم به خاک سپردیم.»