شهید حجتالاسلام والمسلمين محمد خواجهبمي 1فروردین1309 در شهرستان بم و در خانوادهاي مذهبي به دنیا آمد. او در چهار سالگي پدرش را از دست داد و از 15سالگی با وجود مشکلات مالی و تأمين معاش خانواده و كار روزانه در كارگاه نمدمالي، به تحصيل علوم ديني پرداخت. او تحصیلات خود را تا سطح یک دروس حوزوی ادامه داد، سپس ملبّس به لباس روحانيت شد و به تبليغ و تدريس پرداخت. او در سال 1335 ازدواج کرد كه ثمره اين ازدواج هشت فرزند است.
وی بعد از پیروزی انقلاب به عنوان امامجماعت سپاه پاسداران شهرستان بم و مدرس حوزه علميه قائميه بم خدمت کرد.
سرانجام منافقین حاج شيخ محمد خواجهبمي را در 6اسفند1362 به بهانه خواندن نماز ميت به در منزل خود کشاندند، سپس با شلیک چند گلوله او را به شهادت رساندند.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با فرزند شهید حجتالاسلاموالمسلمین محمد خواجهبمی(محمدعلی خواجهبمی):
«پدرم قبل از انقلاب از نخستين روحانيونی بود كه در شهرستان بم، مردم را نسبت به رساله و متن سخنرانیها و اعلامیههای امامخمینی(ره) آگاه میکرد. او در جلسات هفتگي كه در مساجد و منازل برگزار ميشد، سعی داشت به بیدارسازی و صحبت علیه رژیم پهلوی بپردازد؛ به همين دليل به وسيله مأموران رژيم بازداشت شد.
منزل ما زیرزمینی داشت که افراد و علمای سیاسی که به بم میآمدند، در این مکان با پدرم ملاقات میکردند و اینگونه اعلامیهها و نوارهای سخنرانی و نسخههای رساله امامخمینی(ره) را به او تحویل میدادند.
زمانی که آيتالله خامنهاي به جيرفت و ایرانشهر تبعید شده بودند، خفقان خاصی حاکم بود و ارتباط مستقیم با ایشان تحت نظر بود؛ با اینحال پدرم از طریق رابطهایش چندین ملاقات با ایشان ترتیب داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان امامجماعت سپاه پاسداران شهرستان بم خدمت کرد. او معمولا قبل از اذان به سپاه میرفت. با عصا راه میرفت. وقتی پاسداران صدای عصای پدر را میشنیدند، متوجه میشدند که وقت اذان نزدیک است. همگی جهت اقامه نماز آماده میشدند. پدرم بین دو نماز صحبت میکرد. گاهی احکام میگفت و گاهی تفسیر قرآن بیان میکرد.
او در ماههاي مبارك رمضان براي تبليغ به شهرهاي محروم از جمله ميناب و ايرانشهر ميرفت. بسیار مهربان بود و با تمام مشغلههایی که داشت، در کار خانه کمک میکرد. گاهی حتی باغداری و دامداری هم انجام میداد.
با شروع جنگ تحمیلی جوانها را برای حضور در جبهه تشویق میکرد. داماد و فرزندان خودش را به جبهه فرستاد. یکی از فرزندان او و دامادش به شهادت رسیدند و من هم مجروح شدم.
آخرینبار که پدرم را دیدم، عازم جبهه بودم. وقتی به منطقه رسیدم، به جزیزه مجنون اعزام شدم. آنجا خبر دادند که پدرم در منزل به شهادت رسیده است. بلافاصله خودم را به بم رساندم. دو نفر از عوامل گروهک تروریستی منافقین با موتور به منزل ما آمدند و به بهانه خواندن نماز ميت، پدر را تا در منزل کشاندند و به ضرب چند گلوله به شهادت رساندند.
مراسم تشییع پیکرش با استقبال مردم در بم برگزار شد. او را در گلزار شهدای بم به خاک سپردیم.»
بیشتر بخوانید:
منافقین جواب اندیشه را با گلوله میدادند
عملیات مرصاد(فروغ جاویدان)