معمای کشمیری؛ گذری بر سیر نفوذ عامل بمب‌گذاری دفتر نخست‌وزیری

Keshmirri

چند هفته پس از انفجار نخست‌وزیری در شامگاه ۲۲ شهریور ۱۳۶۰، آیت‌الله ربانی املشی دادستان کل کشور در تلویزیون حاضر شد و مسعود کشمیری را به عنوان عامل انفجار نخست‌وزیری معرفی کرد. آیت‌الله ربانی املشی گفت:‌‌

«عامل انفجار نخست‌وزیری همان شخصی بود که نام او در بین شهدا برده شد و روز اول در کنار شهیدان عزیز، رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر محبوب ما به عنوان شهید سوم قلمداد و جنازه‌ای به نام او به وسیله‌ی مردم تشییع شد. مسعود کشمیری که در نخست‌وزیری جا باز کرده بود، تقریباً از همه چیز اطلاع داشت و دبیر شورای امنیت بود. کشمیری از یک سال قبل وارد نخست‌وزیری شد و خیلی خوب نقش خود را بازی و چهره‌ی کریهش را مخفی کرد. به طوری که یکی از مسئولان امر در نخست‌وزیری می‌گفت در بین هزار احتمال، یک احتمال انحراف درباره‌ی او نمی‌دادیم.»

این سخنان دادستان کل کشور موجب حیرت بینندگان شد و این پرسش مطرح گردید که یک فرد می‌تواند تا مقام دبیری شورای امنیت کشور نفوذ کند و پس از عملیات انفجاری و کشتن رئیس‌جمهوری و نخست‌وزیر بگریزد؟ بدین سان بود که مسعود کشمیری تبدیل به یک معمای بزرگ در تاریخ انقلاب اسلامی شد. گزارش پیش رو از فصل سوم کتاب «پرونده‌ی مسکوت» منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگرفته شده است.

 

  • هویت مسعود کشمیری

مسعود کشمیری متولد ۱۳۲۹ در کرمانشاه دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود، وی از تاریخ ۲۳/۵/۵۱ تا اواخر سال ۵۳ با قراردادهای ۶ ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بود. پدر کشمیری در شرکت نفت شاغل بود و خانواده‌اش چندان تقیدی به احکام شرع نداشتند. او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در شرکت سایبرنتیک و شرکت انگلیسی رایدر هند با مسئولیت فردی معروف به «مستر نیشام» کار می‌کرد.

با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی‌ها به کشورهایشان، شرکت مذکور منحل شد و مسئول شرکت با بر جای گذاشتن اموال خود فرار کرد. شرکت سایبرنتیک متعلق به اسماعیل داوودی شمسی بود. وی معرف کشمیری، قدسی خرازیان و رضیه آیت‌الله زاده شیرازی از اعضای شاخص سازمان مجاهدین خلق بودند. از دیگر معرفین او علی‌اکبر تهرانی از متهمین اصلی در پرونده‌ی انفجار دفتر نخست‌وزیری در روز هشتم شهریور بود.

اسماعیل داوودی شمسی از مبارزان قبل از انقلاب بود و مسعود کشمیری مدتی در شرکت سایبرنتیک که متعلق به او بود، فعالیت داشت. او درباره‌ی فعالیت‌های مسعود کشمیری پیش از پیروزی انقلاب می‌گوید:

« رضیه آیت‌الله‌زاده از اعضای سازمان منافقین را می‌شناختم، ولی از این تیپ تنها مسعود کشمیری در شرکت با ما همراهی داشت. بعدها شناختم نسبت به او کامل شد. هنگامی که خواست به سپاه بیاید، ماجرای برادر زن او را که از اعضای فعال مجاهدین خلق بود، به گزینش گزارش دادم و در نهایت اجازه‌ی ورود او را به سپاه ندادیم.

در رفت و آمدهای خانوادگی می‌دانستیم که رضیه عضو مجاهدین خلق است. او ما را مرتجع می‌دانست. برادر رضیه یعنی احمد هم جزو مجاهدین خلق و از طرفداران مسعود رجوی بود و بنا بود برای وزارت صنایع انتخاب شود. من تلفنی با این امر مخالفت کردم و ماجرا را توضیح دادم. بنابراین در شرکت‌ها از این طیف تنها مسعود کشمیری بود که او را هم رضیه به ما معرفی کرد. هر چند که او ادعا می‌کرد من با اینها نیستم. یک بار هم بعد از ازدواج کشمیری به خانه‌ی آنها رفتم و در آن دیدار، پدرش را بسیار طاغوتی دیدم.

بنی‌اسدی و تقدس هم از دیگر کارمندان شرکت بودند. کشمیری در آن زمان به مجاهدین فحش و ناسزا می‌داد. همه جا هم نوشته‌اند که من معرفی کشمیری بوده‌ام؛ لکن من از ورود او به نخست‌وزیری اصلاُ خبر نداشتم. یک روز قبل از ۸ شهریور به نخست‌وزیری رفتم و دیدم در صف جماعت، کشمیری جلو ایستاده و شهید رجایی و بهزاد نبوی به او اقتدا کرده‌اند!‌

در روز ۸ شهریور هم چندین بار به من زنگ زد تا به عنوان معاون وزیر کشور در جلسه حضور پیدا کنم،  ولی من چون تازه و در ۵ شهریور این مسئولیت را پذیرفته بودم، کمی دیر راه افتادم و در راه بودم که خبر انفجار دفتر را شنیدم. کشمیری قبل از انقلاب جزو طیفی بود که از بازرگان و آیت‌الله طالقانی حمایت می‌کردند.»

داوودی شمسی درباره‌ی پاسخی که به او درباره‌ی گزارشش علیه مسعود کشمیری داده‌اند، می‌گوید:

« آنها در پاسخ گفتند می‌دانم زمانی با آنها بوده، ولی تنها برادر زنش یعنی [ابوالفضل] دلنواز جزو مجاهدین خلق بوده است، نه خودش. کشمیری در قبل و بعد از انقلاب بسیار به دینداری تظاهر می‌کرد. به هر حال بیش از سال ۵۵ تا ۵۷ در شرکت ما نبود. با توجه به روشنی ماجرا، حتی شورای نگهبان هم راجع به این قضیه از من پرس و جو نکرد، لکن در تبلیغات انتخاباتی،‌ گاهی نظیر این موارد مطرح می‌شود.»

قابل ذکر است اسماعیل داوودی شمسی چند روز پس از انفجار نخست‌وزیری در اظهارنامه‌ای که به دفتر اطلاعات نخست‌وزیری تحویل داد، درباره‌ی سابقه‌ی آشنایی‌اش با مسعود کشمیری نوشت:

« در سال ۵۴ که یک شرکت خصوصی دایر کرده بودم، خانم راضیه‌ آیت‌الله‌زاده شیرازی فردی به نام مسعود کشمیری را به عنوان همکار به ما معرفی کرد که مدتی مسئول پروژه‌های مدیریت ما بود. گویا خانم آیت‌الله‌زاده خود از طریق تهرانی‌ نامی که در دانشکده‌ی علوم درس می‌خواند (احیاناً علی تهرانی) با کشمیری آشنا شده بود. البته این خانم از همان موقع مجاهد بود و فعلاً هم دستگیر شده و در زندان اوین منتظر اعدام است. (چون حامله است هنوز اعدامش نکرده‌اند) خود کشمیری نیز فرد دیگری به نام حمید صادقی را که سمپات مجاهدین بود با خود به اداره آورد. حمید صادقی هم اکنون در سازمان صنایع ملی کار می‌کند.

به هر حال کشمیری در روزهای اول انقلاب از هواداران سازمان بود، در تظاهرات آنان شرکت می‌کرد و با اتومبیلش مصدومان و مجروحان سازمان را به مراکز امدادی می‌رساند. چندی بعد که او را دیدم، از سازمان انتقاد کرد و گفت که برگشته است؛ ولی من قانع نشدم تا این که یک هفته قبل از انفجار او را در نخست‌وزیری دیدم و فهمیدم که او با برادر [خسرو] تهرانی کار می‌کند. تصمیم گرفتم سابقه‌ی او را به برادر تهرانی گوشزد کنم که متأسفانه تهرانی در اتاقش نبود. من هم چون عازم سفر به شهرستان بودم، نتوانستم او را ببینم تا این اتفاق افتاد. متأسفم که چرا قضیه‌ را جدی‌تر پیگیری نکردم.»

کشمیری قبل از انقلاب توسط پسردایی خود، ابوالفضل دلنواز که برادر همسرش هم بود، جذب سازمان مجاهدین خلق شد. ابتدا در بحث‌های خانوادگی از آنها حمایت می‌کرد؛ لکن به مرور زمان چهره‌‌ای حزب‌اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و پیچیده‌تر عمل کرد. به گونه‌ای که از خواهرش که بی‌حجاب بود خواست رفت و آمدش را به خانه‌ی او کم کند، چون دوستان مؤمنی داشت که به خانه‌ی او رفت و آمد می‌کردند.

همچنین یک بار که تلویزیون آقای خلخالی را در حال محاکمه‌ی قاچاقچیان و معتادان نشان می‌داد، در واکنش به دلسوزی خواهرش به او تشر زد و گفت آقای خلخالی کار انسانی‌ای می‌کند. کشمیری قبل از انقلاب در سخنرانی‌های دکتر شریعتی در حسینیه‌ی ارشاد شرکت می‌کرد و پس از فوت او تا ۴۰ روز پیراهن مشکی پوشید. البته او پیش از آن که جذب فعالیت‌های مذهبی شود، در دانشگاه در کلاس رقص ثبت‌نام کرده بود!‌

کشمیری در دوران تحصیل در دانشگاه به همراه علی اکبر تهرانی و تحت مسئولیت محمود طریق‌الاسلامی در سازمان مجاهدین خلق حضور داشت. پس از انقلاب همچنان با اسامی مستعاری چون «حنیف» و «مجیب» عضو سازمان بود. منزل او در مهرشهر کرج از بزرگترین انبارهای سلاح و مهمات سازمان بود و افراد سطح بالایی از سازمان در این منزل تشکیل جلسه‌ می‌دادند. همسر او مینو (سرور) دلنواز نیز از اعضای فعال مجاهدین بود و برای ریاست جمهوری مسعود رجوی تبلیغ می‌کرد. در راهپیمایی‌های مجاهدین خلق شرکت داشت و پس از انفجار نخست‌وزیری به همراه کشمیری فراری شد.

  • پله‌های نفوذ

مسعود کشمیری در ماه‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی با معرفی علی‌اکبر تهرانی به عضویت کمیته‌ی مستقر در اداره‌ی دوم ارتش تحت سرپرستی محمدکاظم پیرو رضوی درآمد. علی‌‌اکبر تهرانی خود با معرفی حسن منتظر قائم از اعضای گروه فلاح به کمیته‌ی اداره‌ی دوم رفته بود، علی‌اکبر تهرانی از بستگان نسبی حسن منتظر قائم بود.

کشمیری در کمیته‌ی اداره‌ی دوم به سرعت رشد کرد. این کمیته‌ چهار نفر را به دفتر امور انقلاب نخست‌وزیری معرفی کرد که عبارت بودند از مسعود کشمیری، حبیب‌الله داداشی، سعید حجاریان و علی اژه‌ئیان. پس از مدتی این چهار نفر در احکامی به امضای ابراهیم حکیمی، رئیس دفتر نخست‌وزیری در تاریخ ۹/۴/۵۸ اجازه یافتند به یکی از نیروهای مسلح بروند و به اسناد تا رده به کلی سری دسترسی داشته باشند؛ بر همین اساس کشمیری به نیروی هوایی رفت.

این نخستین دسترسی رسمی کشمیری به اسناد سری بود، لیکن در برهه‌ی پنج ماهه‌ی ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، هیچ نشانه‌ای از فعالیت‌های مسعود کشمیری نیست؛  در حالی که سه نفر معرفی شده دیگر سوابق نسبتاً واضحی پیش از پیروزی انقلاب داشتند و عمدتاً به گروه‌هایی که بعداً سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند، وابسته بودند.

متن نامه‌ی معرفی مسعود کشمیری خطاب به فرماندهی ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که رونوشت آن به ناصر فربد، رئیس ستاد کل ارتش و سرهنگ حاتمی راد، رئیس اداره‌ی دوم ارتش ارسال شده بود، به این شرح است:

« بدین وسیله‌ آقای مسعود کشمیری از دفتر نخست‌وزیری برای بررسی اسناد و مدارک طبقه‌بندی شده تا رده‌ی به کلی سری تعیین گردیده‌اند، به آن نیرو معرفی می‌شوند. دستور فرمایید مسئولان امر در این زمینه تسهیلات لازم معمول و همکاری بایسته به عمل آید.»

همچنین مهدی هادوی دادستان کل انقلاب وقت، در نامه‌ای خطاب به سرهنگ فوقانی در معرفی مسعود کشمیری در تاریخ ۲۳/۴/۱۳۵۸ می‌نویسد:

« آقای مسعود کشمیری مأموریت دارند که پرونده‌های ضد اطلاعات و سایر اسناد را بررسی نمایند و جز ایشان و افرادی که از طر مشارالیه معرفی می‌گردند، پرونده‌ها و اسناد موجود را در اختیار دیگری قرار ندهید. چنانچه فرماندهی نیروی هوایی پرونده‌ای را برای مطالعه خواستند، می‌توانند در اختیار ایشان قرار دهند و مجدداً تحویل بگیرند.»

با این معرفی‌ نامه‌ها عملاً مسعود کشمیری بر اسناد و مدارد ضد اطلاعات نیروی هوایی ارتش، حتی بیش از فرماندهی این نیرو تسلط یافت. محمدمهدی کتیبه رئیس اداره‌ی دوم ارتش که در اوایل تیر ماه ۱۳۵۹ به این سمت منصوب شد، درباره‌ی فعالیت‌های مسعود کشمیری در نیروی هوایی می‌گوید:‌

« اواخر سال ۵۷ از طرف نخست‌وزیری عده‌ای را برای حفظ اسناد و مدارک سری و طبقه‌بندی شده در ارتش مأمور کردند. از جمله‌ی این افراد آقای کشمیری بود که با دستخط رسمی رئیس دفتر نخست‌وزیری وقت یعنی مهندس بازرگان به ارتش معرفی شد تا حفاظت از اسناد و مدارک نیروی هوایی را به عهده بگیرد. رئیس دفتر نخست‌وزیری آقای بازرگان، شخصی بود به نام آقای حکیمی.

بدین ترتیب کشمیری به تمامی اسناد سری و طبقه‌بندی شده نیروی هوایی، ضد اطلاعات و حفاظت اطلاعات دسترسی پیدا کرد. او تا کمی قبل از انفجار نخست‌وزیری در نیروی هوایی بود و با آقایان محمد رضوی و حبیب‌الله داداشی که آنها هم از نخست‌وزیری معرفی‌نامه داشتند و در ستاد مشترک فعالیت اطلاعاتی و ضداطلاعاتی انجام می‌دادند، کار می‌کرد.

کشمیری به این صورت وارد تشکیلات نظامی شد و بعد از مدتی کارش را در نیروی هوایی رها کرد و به شورای امنیت آمد. او قیافه‌ی حق به جانب و ریش توپی و قشنگ و صورت سرخ و سفید موجهی داشت، به طوری که هر کسی او را می‌دید فکر می‌کرد نماز شبش هم ترک نمی‌شود.»

فعالیت‌های کشمیری در ستاد نیروی هوایی و کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش کاملاً زیر نظر محمد رضوی، رئیس کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش صورت می‌گرفت. محمدحسین طائفه در این باره می‌گوید:‌

« همه‌ی مسئولان قسمت‌ها موظف بودند در مورد موانع و مشکلات و مواردی که در بخش خود داشتند، به آقای رضوی گزارش بدهند و برای انجام کاری هم که مستلزم تغییری بود، باید از ایشان کسب تکلیف کنند و کار را با مشورت ایشان انجام بدهند. طبیعی هم بود، زیرا تمام مسئولیت کمیته‌ی اداره‌ی دوم به عهده‌ی ایشان بود و اکثراً گزارش کار خود را به مسئولان کشور می‌داد.»

یکی از مهمترین بخش‌های رکن دو نیروی هوایی، بخش مربوط به فعالیت‌های جاسوسی مستشاران آمریکایی از شوروی و پروژه‌های آنها بود. کشمیری و تیم همراهش تا یک ماه ساختمان مرکزی ضد اطلاعات نیروی هوایی و قسمت مستشاری آمریکایی را انحصاراً در اختیار داشتند و طی این مدت اقدام به انهدام و مهمتر از آن سرقت اسناد، اسلایدها، فیلم‌ها و حتی دستگاه‌های مهمی کردند. برخی از این اسناد و نقشه‌ها به همراه یک دستگاه رمز کننده‌ی تلفن، پس از انفجار نخست‌وزیری از منزل کشمیری کشف شد. پس از تسخیر لانه‌ی جاسوسی نیز هنگامی که دانشجویان پیرو خط امام به برخی از اسناد مراجعه می‌کردند، جز یک کد سوخته و به درد نخور چیزی به دست نمی‌آوردند.

جالب این که در آخرین روزهای مأموریت کشمیری در رکن دو ارتش، به صورت اتفاقی مشخص می‌شود که او برخی از اسناد سری را خارج کرده است، ولی این اقدام او با اغماض مسئول مربوطه روبرو می‌شود. سیدرضا زواره‌ای، نماینده‌ی مجلس اول در بخشی از سؤالات خود از اصغری وزیر دادگستری وقت این موضوع را این گونه بیان می‌کند:

«‌ مسائلی که برادرانی از نیروی هوایی در همین چند روزه در مورد اقدامات کشمیری گفته‌اند، در خور توجه است. یک روز نزدیک به آمدنش به نخست‌وزیری، شخصی به نام ستوان یکم هرمز یعقوبی او را در کنار خیابان در صف اتوبوس می‌بیند و یقه‌اش را می‌گیرد و او را می‌آورد. بعد کیفش را می‌گیرد و باز می‌کند و می‌بیند اسناد سری در کیفش هست و دارد آنها را می‌برد. او را پیش آقای [سرلشکر امیربهمن] باقری [فرمانده‌ی وقت نیروی هوایی ارتش] می‌برد، ولی او می‌گوید که آقای کشمیری نادم است و این آخرین بارش هست و رهایش کنید! صدای قضیه را هم در نیاورید.»

کشمیری در مدتی که در ضد اطلاعات نیروی هوایی بود،‌ با اعمال نفوذ خود مانع اخراج عناصر بدنام و مرتبط با ساواک و ارتشیان ضد انقلاب می‌شد.‌ جلوگیری از به جریان افتادن پرونده‌ی عاملان کشتار ۱۷ شهریور و محاکمه‌ی آنان نیز از اقدامات او در زمان کار در اداره‌ی دوم و محل تأمل فراوان است. قابل ذکر است که سرهنگ آصف، فرمانده‌ی ضد اطلاعات نیروی هوایی شاهنشاهی پس از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در نامه‌ای به فرماندهی نیروی هوایی، خواستار تشویق پرسنل این واحد به دلیل حضور در این ماجرا شد. متن این نامه به این شرح است:

« پرسنل اطلاعات و ضد اطلاعات وابسته به ستاد نیروی هوایی شاهنشاهی در جریانات اخیر به نحو مطلوبی انجام وظیفه نموده و علاقه‌مندی و روحیه‌ی آنان چشمگیر بوده و با وظیفه شناسی کامل و تشخیص حساسیت زمان، چه در ساعت خدمت و [....] روزهای تعطیلی و نیمه تعطیلی در طرح‌های جوش، لوطی و زنجیره به نحو مطلوب شرکت نمودند. در اجرای اوامر صادره صورت اسامی ۲۵۵ آنان به ترتیب انتخاب و برابر صورت به پیوست به عرض می‌رسد.»

در این فهرست نام چند نفر از همکاران کشمیری در نیروی هوایی دیده می‌شد و همین مسئله سبب گردید تا کشمیری این فهرست را با وجود دستور شهید فکوری، فرمانده‌ی وقت نیروی هوایی ارتش مبنی بر اخراج تمام این افراد، از دستور کار خارج کند. ناصر زلفی از همکاران کشمیری در این باره می‌گوید:

« سرگرد طلوعی و سرگرد محمدی از اداره‌ی دوم مخالفت می‌کردند و می‌گفتند بررسی پرونده‌ی این ۲۶۲ نفر را کمیسیون باید انجام بدهد، نه دادگاه؛ ولی من و همافر عباسی و ستوان دوم فرخزاد و کشمیری مخالف بودیم و می‌گفتیم دادگاه باید تصمیم بگیرد. مسئولان دادگاه هم از کمیته‌ی اداره‌ی دوم و نام یکی‌شان سعید [حجاریان] بود و کارهایشان را با کشمیری هماهنگ می‌کردند. بعد از مدتی تعدادی سؤال درباره‌ی ۱۷ شهریور توسط کمیسیون تنظیم و به ۲۶۲ نفر داده شد و آنها هم جواب دادند.

چند روز بعد افتخارپور و عباس تاجیک، به کمیسیون آمدند و گفتند که فهرست ۲۶۲ نفری چندان اعتباری ندارد و حتماً افراد آن در ۱۷ شهریور شرکت داشته‌اند. جهانی می‌گفت من در روز ۱۷ شهریور در مرخصی بودم. اسم من چرا در فهرست است؟ خلاصه هر کدام چیزی گفتند. بالاخره با مخالفت سرگرد طلوعی و سرگرد محمدی و سروان خلیلیان، فهرست ۲۶۲ نفری از دادگاه بیرون کشیده شد و حقوق‌شان هم پرداخت گردید. من فکر می‌کنم کشمیری فهرست را از دادگاه بیرون آورده است، چون او و سعید [حجاریان] و یک نفر دیگر که در دادگاه بودند، جزو کمیته‌ی اداره‌ی دوم بودند.

نام اصلی سعید حجاریان و نام اصلی طرح، جوش بود. محمدعلی دهقان و جواد عباس‌زاده واقفی، از اعضای فهرست ۲۶۲ نفره به وسیله‌ی عباس تاجیک به کشمیری معرفی شدند. تاجیک می‌گفت آنها انقلابی هستند. بعداً‌ هم با اطلاعات و ارشاد همکاری کردند. اطلاعات و ارشاد هم خبر داشت که این سه نفر جزو پرسنل ضد اطلاعات هستند و کمیسیون آنها را انتخاب نکرده است. کمیته‌ی اداره‌ی دوم هم از این جریان خبر داشت که اینها جزو ضد اطلاعات هستند، ولی من فکر می‌کنم عباس تاجیک به آنها گفته بود که این دو نفر جزو افرادی هستند که مستقیماً‌ در صحنه‌ی عملیات [۱۷ شهریور] درگیر بوده‌اند.»

محمدحسین طائفه هم درباره‌ی این ماجرا می‌گوید:

« روزی ناصر زلفی از میان اسناد و مدارک، سندی را پیدا کرد که افرادی را که در طرح جوش (۱۷ شهریور خونین) شرکت داشتند، نشان می‌داد. او سند را به کشمیری ملعون داد. چندی بعد نامه‌ای از دادگاه آمد که مشخص کرده بود افراد شرکت کننده در آن طرح باید از خدمت برکنار و حقوق‌شان قطع شود. افتخارپور که نامش جزو پرسنل از آن طرح بود،‌ شدیداً ناراحت شد که چرا این نامه در اختیار شهید فلاحیان قرار گرفته و او اقدام کرده است؟

می‌گفت اصلاً‌ ما در این طرح شرکت نداشتیم و فلاحیان (شهید) با ما دشمن است. به هر حال با کشمیری ملعون صحبت کردند (جهانی و افتخارزاده) و فلاحیان توسط کشمیری مجاب شد و با دخالت‌های آنها در دادگاه، مسئله منتفی گردید و افراد فوق دوباره استخدام شدند و حقوق‌شان را دریافت کردند.

نکته‌ای که در این طرح حائز اهمیت است و اینجانب الان متوجه آن شدم،‌ این است که دو نفر به نام‌های واقفی و دهقان که مستقیماً در عملیات درگیر شده بودند، برای عضویت در گروه تعقیب و مراقبت‌، توسط عباس تاجیک به آقای فرخزاد معرفی شدند. آقای فرخزاد نیز آنها را پذیرفت و از کار آنها اظهار رضایت و کمیسیون پاکسازی نیز این افراد را به خدمت اعاده کرد.

توضیح این که عباس تاجیک با هماهنگی کشمیری ملعون و فرخزاد به عضویت گروه تعقیب و مراقبت اطلاعات و ارشاد در آمد و چون اطلاعات و ارشاد به نیروی بیشتری احتیاج داشت، دهقان واقفی نیز از طرف تاجیک با هماهنگی با کشمیری معلون به آن گروه تعقیب و مراقبت پیوستند.»

اقدامات مسعود کشمیری در نیروی هوایی موجب اعتراض فرماندهان نیروی هوایی ارتش شد. در این میان چند گزارش درباره‌ی خروج اسنادی مانند گزارش همافر حسین عاشوری در تاریخ ۳۱/۲/۵۹ و گزارش خروج چند پاکت از قسمت بایگانی در طبقه‌ی دوم ساختمان ضداطلاعات، موجب نگارش‌ نامه‌ی فرماندهی نیروی هوایی به سرهنگ بیژن سائفه، فرمانده‌ی اطلاعات و ارشاد نیروی هوای شد. فرمانده‌ی وقت نیروی هوایی در این باره می‌نویسد:

« آقای کشمیری و افرادی که با نامبرده در این سازمان فعالیت می‌کنند، مسلماً مجوز دارند؛ اگر هست، آن مجوز به اتفاق آقای کشمیری و شما نزد من آورده شود و اگر مجوزی نیست، از تردد نامبردگان تا تعیین تکلیف و حدود وظای جلوگیری شود.»

 پس از این نامه بیژن سائفه در نامه‌ای خطاب به کشمیری، خواستار تحویل ساختمان ضد اطلاعات نیروی هوایی می‌شود:

« به عرض جنابعالی می‌رساند، تیمسار فرماندهی نیروی هوایی مقرر فرموده‌اند که تمامی کلیدهای ساختمان اطلاعات و ارشاد را که نزد شماست، به مسئولان این سازمان تحویل دهید و چنانچه لازم باشد پرونده یا مدارکی برای بررسی و مطالعه به خارج از این سازمان ارسال شود، منوط به کسب اجازه‌ی فرماندهی نیرو یا جانشین اوست.»

قابل ذکر است که از تاریخ ۹/۴/۵۸ تا ۳/۳/۵۹ تمام کلیدهای ساختمان ضد اطلاعات سابق نیروی هوایی ارتش و اداره‌ی مستشاری آمریکا در اختیار کشمیری بوده و پس از آن که سرهنگ بیژن‌ سائفه رسماً و قانوناً خروج اسناد و مدارک را ممنوع و استرداد کلیدها را طلب می‌کند، علی‌الظاهر این کار بلافاصله انجام می‌شود؛ ولی چند روز بعد سرهنگ بیژن سائفه از ارتش تسویه می‌گردد و نبض اطلاعات همچنان در دست کشمیری باقی می‌ماند!‌

فرماندهان بعدی یعنی سرهنگ محسنی و سرهنگ فرخزاد هم اختلاف پیدا می‌کنند. تیمسار باقری فرمانده‌ی نیروی هوایی ارتش هم پس از مدت کوتاهی برکنار و به سمت ریاست هواپیمایی جمهوری اسلامی منصوب می‌شود و چند روز بعد از کودتای نوژه، زمانی که برای شرکت در اجلاس ایکائو قصد سفر به کشور کانادا را داشت، توسط گروه ضربت قصر فیروزه به فرماندهی مهدی منتظری در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد.

تیمسار باقری چند سال بعد در دادگاه نظامی ارتش به اتهام جمع‌آوری توپ‌های ضد هوایی در زمان حمله‌ی آمریکا به طبس در اردیبهشت ۱۳۵۹ محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. جالب این که بسیاری از مستندات و محکومیت تیمسار باقری در دوران حضور کشمیری در کمیته‌ی اداره‌ی دوم تهیه شده بود.

  • ستاد خنثی سازی کودتا

مسعود کشمیری یکی از مهمترین ارگان ستاد خنثی‌ سازی کودتا در شب ۱۸ تیر ۱۳۵۹ بود و با دادن اطلاعاتی به کمیته‌ی اداره‌ی دوم درباره‌ی وقوع آن، همراه با بیژن تاجیک، ناصر زلفی، اکبر طاهری، تقی محمدی و محمدحسین طائفه مسئولیت تیم‌های دستگیری عوامل کودتا را به عهده داشت. گفته می‌شود در شب اول کودتا قرار بوده بنی‌عامری توسط کشمیری دستگیر شود و او برای دستگیری می‌رود، ولی اعلام می‌کند که از دست ما فرار کرد!‌

پس از فروکش کردن خطر اصلی کودتا، ستاد خنثی سازی از نیروهای اطلاعات سپاه پاسداران، کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش، کمیته‌ی انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی ارتش و گروه ضربت مستقر در قصر فیروزه تشکیل شد. با تشکیل این ستاد مسعود کشمیری از مجموعه‌ی نیروی هوایی خارج شد و به ستاد خنثی سازی پیوست. محمد رضوی درباره‌ی چگونگی راهیابی مسعود کشمیری به ستاد خنثی سازی کودتا می‌گوید:

«‌ در جریان حرکت شکوهمند امت مسلمان در روز ۲۲ بهمن، نهادها و ارگان‌های رژیم طاغوت از جمله اداره‌ی دوم به دست مردم فتح شدند. تعدادی از افراد پس از اشغال آنجا هم در آن باقی ماندند (برای نگهبانی و حفاظت) و به تدریج هر یک کسانی را که می‌شناختند برای کمک فرا خواندند. کشمیری هم به همین ترتیب و توسط علی تهرانی به آنجا آورده شد. زمانی که من پس از تحویل دادستانی کل انقلاب (دادگاه نظامی سابق) به برادر هادوی به اداره‌ی دوم آمدم، کشمیری در آنجا بود. پس از مدتی از طریق دفتر امور انقلاب، وظیفه‌ی افراد مستقر در این کمیته تعیین و حفاظت از اسناد و مدارک بین آنها تقسیم شد.

از آنجا که اداره‌ی دوم مرکز ضد اطلاعات ارتش بود، توافق شد تا از اینجا افرادی برای حفاظت اسناد و مدارک ضد اطلاعات ستاد نیروی هوایی، ستاد نیروی زمینی و ستاد نیروی دریایی اعزام شوند. مسعود کشمیری و علی ریاحی از افرادی بودند که برای حفاظت از اسناد و مدارک ستاد نیروی هوایی به آنجا اعزام شدند. پس از آن کشمیری در ستاد نیرو ضمن انجام وظایف محوله از طرف دفتر امور انقلاب، به اقتضای برخورد با رئیس نیروی هوایی و به اعتبار این که او را نماینده‌ی نخست‌وزیری و فرد متعهد و انقلابی‌ای تصور کرده بودند، با پرسنل متعهد نیروی هوایی ارتباط برقرار کرد؛ لذا تمام اخبار محدوده اطلاعاتی پرسنل متعهد از طریق او به دفتر امور انقلاب منتقل می‌شد.

این جریان ادامه داشت تا اواسط تیر ماه ۱۳۵۹ که برادران متعهد نیروی هوایی به دلیل هشیاری انقلابی و اسلامی خود، حرکت‌های مشکوکی را که در سطح نیرو مشاهده کرده بودند با وی در میان گذاشتند. از چند ماه قبل، رد شبکه‌ی سلطنت طلبان وابسته به بختیار، مشترکاً توسط کمیته‌ی اداره‌ی دوم و برادران اطلاعات سپاه دنبال و عده‌ای از آنها با همکاری دادگاه انقلاب ارتش دستگیر و زندانی شده بودند. مسعود کشمیری موارد فوق را جمع‌آوری و کمیته‌ی اداره‌ی دوم را از موضوع آگاه کرد و پس از جلسات متعدد،‌ موضوع کشف شد.

با کشف احتمال کودتا از طرف سلطنت طلبان، چون در سطح مملکت ارگان اطلاعاتی فراگیری که قدرت مقابله با این جریان را داشته باشد، وجود نداشت؛ با اطلاع مسئولان آن روز، توسط برادر محسن رضایی فرمانده‌ی اطلاعات سپاه پاسداران، ستادی از اطلاعات سپاه پاسداران، کمیته‌ی اداره‌ی دوم و اطلاعات و ارشاد نیروی هوایی تشکیل شد و رابط آنها هم مسعود کشمیری بود. این ستاد با کمک نهادهای انقلابی دیگری چون کمیته‌های انقلاب اسلامی و سایر برادران متعهد موفق شدند حرکت اولیه‌ی ضد انقلابیون را خنثی و عده‌ای از عناصر اصلی را بازداشت کنند.

چون بازجویی‌ها و اطلاعات رسیده از طریق وسایل ارتباط جمعی، حکایت از ریشه‌هایی عمیق جریان سلطنت طلب در ارتش و سایر نهادها را داشت، در نتیجه ستاد مذکور که بعداً خنثی سازی توطئه‌ی کودتا نام گرفت و برادرانی که بنا به ضرورت از همه جا برای کمک آمده بودند در جهت مقابله با ضد انقلابیون طیف راست و سلطنت طلبان و طرفداران بختیار و ... وارد عمل شدند.

مسعود کشمیری یکی از تشکیل دهندگان اولیه‌ی این ستاد بود و جریان نیروی هوایی را به کمیته‌ی اداره‌ی دوم و سپاه وصل کرده بود. در اواخر سال ۵۹ برای مقابله با جریانات ذکر شده، تغییراتی در شکل ستاد انجام شدند و کشمیری اظهار کرد کار او در ستاد بازدهی ندارد و درخواست انتقال به نخست‌وزیری را داد و با درخواست او مخالفت شد و در نتیجه در ستاد خنثی سازی به کار خود ادامه داد. در اوایل فروردین ۶۰ مسائلی در ستاد خنثی سازی به وجود آمد که موجب از هم پاشیدگی نسبی آن ستاد شد.»

محمد رضوی درباره‌ی نوع فعالیت‌های مسعود کشمیری در ستاد خنثی سازی کودتا اظهار می‌کند:

« چند نفر هم از سپاه در زمینه‌ی بازجویی کار می‌کردند که سرپرست آنها برادر ساجدی بود. یک یا دو نفر هم از طرف نیروی هوایی برای بازجویی معرفی شده بودند. به دلیل تراکم افراد در زندان توحید، قرار شد تعدادی از دستگیر شدگان به زندان اوین منتقل شوند و از آن به بعد کار پیگیری توطئه کودتا در اوین هم انجام می‌شد. بعدها کسانی که مدت محکومیت آنها معلوم شده بود، در زندان توحید بودند و بقیه با نظم بهتری به اوین منتقل شدند و همان بازجوها به اوین انتقال یافتند و کار را ادامه دادند تا این که کل پرونده‌ها و کارهای انجام شده در مورد خنثی سازی کودتای نوژه به اطلاعات سپاه پاسداران تحویل شد.

ستاد در محل پادگان خلیج مستقر بود و هم زمان چند کار در آنجا انجام می‌شد. یکی فیش‌بندی اطلاعات داده شده توسط کودتاچیان در بازجویی‌ها و دیگری پیگیری اطلاعات جدیدی بود که مرتباً از گوشه و کنار مملکت توسط کمیته‌ها و دیگران می‌ٰرسید. مسئول تنظیم و پیگیری این بخش مسعود کشمیری بود و چند نفر دیگر هم با او کار می‌کردند. یکی از آنها احمد شیخی که به ستاد منتقل شده بود و دیگر دو نفر از برادران بودند که قبلاً در صنایع دفاع با برادر اکرامی کار می‌کردند.

جمع‌بندی اطلاعات بازجویی‌ها و تکمیل نمودار ارتباط اعضا نیز کلاً به عهده‌ی برادران سپاه بود که از طرف برادر محسن رضایی معرفی شده بودند. فیش‌بندی را هم مسعود کشمیری در کنار کارهای اطلاعاتی جدیدی که مسئولش بود، انجام می‌داد. برادر مهدی منتظری هم، پرونده‌های تشکیل شده از اطلاعات جدید را تکمیل می‌کرد و آن را با توجه به وضع پرونده در مورد دستگیری‌ها یا هر عمل مقتضی دیگری برای اقدام می‌فرستاد.

در ادامه‌ی این کارها جواد قدیری و تقی محمدی که در اداره‌ی دوم مستقر بودند، مجدداً به کارشان، یعنی جمع‌آوری اخبار، منابع و هدایت آنها ادامه دادند. اکبر طاهری هم با آنها همکاری می‌کرد، اما کارش جمع‌آوری پرونده‌های اداره‌ی دوم و سایر نیروهای ارتش بود و به دو نفر یاد شده کمک می‌کرد.»

با این توضیحات به نظر می‌رسد که مسعود کشمیری در ستاد خنثی سازی کودتا نقشی بی‌همتا و مقتدرانه و به حساس‌ترین اطلاعات ارتش دسترسی داشته است.

  • دفتر محسن سازگارا

کشمیری پس از فعالیت در ستاد خنثی سازی کودتای نوژه در اوایل سال ۱۳۶۰ از طریق علی‌اکبر تهرانی به نخست‌وزیری و دفتر محسن سازگارا رفت و در قسمت هماهنگی‌ها مشغول به کار شد. در این مقطع محسن سازگارا، معاونت سیاسی – اجتماعی بهزاد نبوی وزیر وقت مشاور در امور اجرایی بود. محسن سازگارا درباره‌ی نحوه‌ی آشنایی با مسعود کشمیری می‌گوید:

« اگر اشتباه نکنم، در زمستان سال ۵۹ نخستین بار او را در دفتر سیستان و بلوچستان از واحدهای قسمت بحران‌های معاونت سیاسی – اجتماعی دیدم. یادم نیست دقیقاً چه کسانی در اتاق بودند، اما برادران علی تهرانی و مهدی [سیف الله] ابراهیمی را به خاطر می‌آورم که کشمیری را به بنده معرفی کردند و گفتند قبلاً در ستاد خنثی سازی کودتا بوده است و به درد کارهای اطلاعاتی دفتر که روی خان‌ها و مسائل منطقه‌ [سیستان و بلوچستان] کار می‌کرد، می‌خورد. برادران اکثراً جزئیات کار را با معاونت اطلاعات و تحقیقات هماهنگ می‌کردند و بنده بیشتر در جریان نتایج و کلیات آنها قرار می‌گرفتم.

اگر اشتباه نکنم، بعدها کشمیری با میل خودش در اوقات اضافی، به واحد سازماندهی و تشکیلات و برنامه‌ریزی معاونت کمک می‌کرد و از این مجرا برای امر سازماندهی تقریباً به تمام قسمت‌های معاونت سرک می‌کشید. خاطرم هست یک بار از او پرسیدم: چرا از ستاد خنثی سازی به اینجا آمدی؟ پاسخ داد: در آنجا با معلولها مبارزه می‌کردیم،‌ فکر می‌کنم در اینجا می‌شود با علت‌ها مبارزه کرد. به نظرم پاسخ مقبولی بود.

یک بار هم بعد از حادثه‌ی ۷ تیر که برادر بهزاد نبوی از من خواست معاونت را چک کنم تا کلاهی مانندی در آن نباشد، بنده این مسئولیت را به کشمیری دادم. چون او را فردی اطلاعاتی می‌دانستم. در جریان تشکیل ستاد مبارزه با ضد انقلاب و منافقین و پیگیری اطلاعیه‌ی ۱۰ ماده‌ای دادستانی [مورخ ۱۹ فروردین ۱۳۶۰ و با امضای شهید قدوسی، دادستان کل انقلاب اسلامی] هم که بنده مسئول تبلیغات آن بودم، دو سه بار کشمیری را به عنوان دستیار به جلسه بردم تا ضمن یادداشت، مصوبات را پیگیری هم بکند.

در همین دوره کشمیری، به دلیل درخواست معاونت اطلاعات  تحقیقات و تمایل خودش به عنوان دبیر شورای امنیت به آن واحد رفت. یکی دو بار هم بعد از رفتنش هم او را دیدم که اتاق جداگانه‌ای داشت. در مورد نحوه ی انتقال او هم آنچه که به خاطرم هست، مکالمه‌ای در دفتر برادر خسرو تهرانی است که نامبرده درباره‌ی کشمیری از من سؤال یا با من مشورت کرد و او را خواست. بنده هم با توجه به تمایل نامبرده موافقت کردم. کشمری قد متوسط، مو و ریش قهوه‌ای،‌ صورت گندمگون و چشم‌های سبزی داشت. لاغر نبود و با لهجه‌ (فکر می‌کنم کرمانشاهی) صحبت می‌کرد. کم حرف بود و زیاد یادداشت می‌کرد.

تا قبل از انفجار دفتر نخست‌وزیری تقریباً تنها این را می‌دانستم که از ستاد خنثی سازی کودتا آمده است و فردی قوی و اهل سازماندهی است. یک بار هم برادران اطلاعاتی با من بحث کردند که چرا کشمیری را از ستاد به آنجا بردیم. به هر حال در مورد او شنیدم که قبلاً طاغوتی بوده و کلاس رقص می‌ٰرفته . (یا جایزه‌ی رقص برده است) پدر و مادر، به خصوص مادرش طاغوتی بودند و از کشور مهاجرت کرده بودند.

در حسینیه‌‌ی ارشاد هم فعال بوده و گویا نوار پیاده می‌کرده است. در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران درس می‌خوانده و احتمالاً با طریق‌الاسلام – طریق‌الکفر معروف – هم دوره یا هم دانشکده بوده است. گویا حتی در اوایل انقلاب به ستاد پزشکی مجاهدین خلق هم رفت و آمد داشته است. اگر اشتباه نکنم برادران علی تهرانی و احتمالاً محمد رضوی نیز این موضوع را می‌دانستند، ولی فکر می‌کردند بریده است. در مورد شنیده‌های بالا هم یکی دو تا را مطمئناً‌ از برادر علی تهرانی و بعضی ها را بعدها از برادر بهزاد نبوی که پیش‌تر در جریان پیشرفت پرونده بود، شنیدم.»

سیف‌الله ابراهیمی، رئیس وقت دفتر سیستان و بلوچستان نیز که خود واسطه‌ی انتقال کشمیری به نخست‌وزیری شده بود، درباره‌ی این انتقال می‌گوید:

Keshmirri1

« فرار جواد قدیری و مشخص شدن این که او در اداره‌ی دوم و ستاد خنثی سازی نفوذ کرده بود [....] ضربه‌ی غیر قابل جبران تلقی شد. در آن روز علی تهرانی گفت پس از این واقعه مسعود از این که کارش را در اداره‌ی دوم و ستاد خنثی سازی ادامه بدهد، دل چرکین است و می‌خواهد در نخست‌وزیری کار کند؛

بنابراین به پیشناد علی تهرانی با برادر سازگارا صحبت کردم که این فرد خواستار اشتغال در نخست‌وزیری است. من به سازگارا گفتم که تهرانی، کشمیری را می‌شناسد، ولی من شناختی ندارم. سازگارا با کشمیری صحبت کرد و قرار شد ابتدا در واحد معاونت و سپس معاونت اجتماعی و زیر نظر سازگارا مشغول شد.

هم زمان با این جریانات، خسرو تهرانی به برادر علی تهرانی و من گفت که آمدن مسعود از ستاد خنثی سازی شرعاً صحیح نیست، چون او کارش در آنجا حساس و مورد تأیید است. محمد رضوی نیز به برادر خسرو تهرانی زنگ زده و گفته بود که این کار شرعاً صحیح نیست. این که چطور شد که از دفتر سازگارا به دفتر خسرو تهرانی رفت و مشغول شد، نمی‌دانم. ارتباط ما با کشمیری در حد کار دبیر شورای امنیت کشور بود و قبل از آن او را نمی‌شناختم. ظاهراً‌ پر کار و ظاهرالصلاح بود. من تا ۲ روز بعد از جریان انفجار ارتباط ماجرا با کشمیری را نمی‌دانستم.»

پس از مدت کوتاهی فعالیت کشمیری در دفتر سیاسی وزیر مشاور در امور اجرایی، مورد توجه بهزاد نبوی و خسرو تهرانی قرار گرفت و با توافق آن دو، کشمیری به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست‌وزیری منتقل شد و هم زمان با تشکیل شورای امنیت کشور در خرداد ۱۳۶۰، با حکم خسرو تهرانی به عنوان جانشین دبیر شورای امنیت کشور معرفی گردید. عملکرد کشمیری در این جایگاه به گونه‌ای بود که بسیاری به غلط تصور می‌کردند خود او دبیر شورای امنیت بوده است.

نکته قابل توجه دیگر درباره‌ی حضور کشمیری در دفتر نخست‌وزیری این است که او حتی یک برگ اوراق سجلی یا معرفی یا گزینش به نخست‌وزیری ارائه نداده بود و هیچ سابقه‌ای از او در اداره‌ی پرسنل نخست‌وزیری موجود نبود!‌ خسرو تهرانی در این باره در یکی از مکاتباتش می‌نویسد:‌

« همان طور که بعد از انقلاب بسیاری از افرادی که با نهادها یا سازمان‌ها همکاری کرده‌اند، فاقد پرونده‌ی دقیق و منظمی بوده و برخی با واسطه‌هایی معرفی شده بودند، مسعود کشمیری هم به همین شکل به خدمت نخست‌وزیری درآمده بود. وی ابتدا در کمیته‌ی اداره‌ی دوم و سپس در نیروی هوایی و بعد از تشکیل ستاد خنثی سازی کودتا از عوامل فعال آن ستاد بود.

نامبرده بعداً به دفتر آقای نبوی، وزیر مشاور در امور اجرایی منتقل شد، باید توجه داشت که همه‌ی انتقال‌های فوق به خاطر کمبود نیرو و از طریق معرفی و یا واسطه بوده است. لذا نامبرده پرونده‌ی استخدامی خاصی در نخست‌وزیری، دبیرخانه‌ی شورای امنیت یا دفتر اطلاعات و تحقیقات نداشته است. با این همه تمامی اسناد و مدارک موجود در این زمینه و همچنین خبرهای واصله به دادستانی کل توسط برادر احمدی ارسال و مراتب طی نامه‌ی شاره‌ی م/۸۲۳۲ مورخ ۲۷/۱۱/۶۱ به دادستانی انقلاب اعلام شده است.»

حسن عسگری‌راد،‌‌ رئیس دفتر شهید رجایی در دوران نخست‌وزیری، درباره‌ی نحوه‌ی ورود کشمیری به نخست‌وزیری می‌گوید:

« معرف و گروهش همان‌هایی بودند که بعضی از آنها الان خارج از کشورند، مثل همین سازگارا که مرتباً علیه ما حرف می‌زند یا آقای بهزاد نبوی وخسرو تهرانی، این افراد خودشان هم در سپاه بودند. منتها خدا می‌داند با چه فکر و اندیشه‌ای. کشمیری آدم بسته‌ای بود و شناخت او به سختی ممکن بود. شنیدم که در برخورد با افراد سرش را پایین می‌انداخت و نگاه نمی‌کرد. این نگاه نکردن به خاطر تقوا نبود، بلکه می‌خواست شناخته نشود. یا مثلاً وضو که می‌گرفت دست و صورتش را با حوله خشک نمی‌کرد و خود را ظاهرالصلاح نشان می‌داد تا هیچ کس از نیت شوم او باخبر نشود و ذهن‌ها را به سمت او و قصد خیانت او نرود. بعدها هم که قضیه‌ی بمب گذاری ۸ شهریور پیش آمد، خیلی‌ها فکر می‌کردند او شهید شده و جنازه‌اش هم غیر قابل شناسایی است.»‌

  • رابط کشمیری

مهدی افتخاری در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئول شبکه‌ی نفوذی‌ها بود؛ اما مشکلات ارتباط مستقیم کشمیری به عنوان مهمترین عنصر نفوذی با افتخاری موجب‌ می‌شد واسطه‌هایی در این زمینه حضور داشته باشند. در بررسی‌های اطلاعاتی درباره‌ی رابط مسعود کشمیری و افتخاری دو گزینه مطرح می‌شود: گزینه‌ی اول فردی به نام محمد معصومی با نام مستعار مجید علوی است. خواهر کشمیری ارتباط مستمر او و برادرش را اینگونه توصیف می‌کند که شخصی به نام مجید در هفته، بلکه ۱۰ بار به مسعود تلفن زده و بچه‌های مسعود به او می‌گفتند: عمو مجید!‌

گزینه‌ی دوم جعفر تهرانی با نام مستعار فرهاد کاظمی است. او به همراه همسرش مریم نظام‌الملکی در خانه‌ی کشمیری به عنوان همسایه‌ی او زندگی می‌کردند. در مورد جعفر تهرانی گفته می‌شود که او مسئول تشکیلاتی و رابط محمدرضا کلاهی، عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی نیز بوده و او و همسرش ترتیب فرار کشمیری و خانواده‌اش را پس از انفجار فراهم کرده‌اند. سعید شاهسوندی از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق در سال‌های ۵۷ تا ۶۷ درباره‌ی عملکرد مسعود کشمیری در نخست‌وزیری می‌گوید:

« یک طرح اطلاعاتی را راه انداخت و بسیاری از سران رژیم را دعوت کرد و گفت می‌خواهیم کاری کنیم که جلوی نفوذی‌ها را بگیریم و آنها را شناسایی کنیم، در حالی که خودش بالاترین نفوذی بود. طبعاً هیچ کس جز خودش مسئولیت این طرح را به عهده نمی‌گرفت. او مزاحمانی را که ممکن بود به او حساسیت داشته باشند، تحت عنوان نفوذی از قسمت‌های مختلف حذف و جایگاه خودش را مستحکم‌تر می‌کرد.

ما در کردستان در رادیو مجاهد مشغول بودیم. بعدها معلوم شد جمهوری اسلامی به دنبال راه افتادن رادیو مجاهد طرح بمباران ایستگاه رادیویی را در دستور کار قرار داده است. کشمیری بعدها در سازمان گفت که این پیشنهاد رفسنجانی بوده و پیگیری‌اش به نخست‌وزیری داده شد. ابتدا پارازیت‌هایی فرستاده شدند و چون اثر نکردند، طرح بمباران را دادند. کشمیری مسئول شناسایی محل فرستنده در ارتفاعات و بعد هم بمباران آن شد و نتیجه هم معلوم است.»

اشاره شاهسوندی به موضوعی است که در کشاکش نبرد مجاهدین خلق و دستگاه اطلاعاتی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از اعلام جنگ مسلحانه تابستان سال ۶۰ رخ داد. رادیو مجاهد برای سازماندهی نیروهای باقی مانده در خاک جمهوری اسلامی فعالیت بسیار شدیدی داشت. در این مقطع مسئولان تصمیم به نابودی مرکز این رادیو گرفتند. ستادی از متخصصین بسیار مجرب نیروی هوایی، اداره‌ی فرکانس‌های مخابرات، اداره‌ی دوم ارتش و ... تشکیل شد و مأموریت یافت محل رادیو را کشف کند.

خسرو تهرانی که در آن مقطع دبیری شورای امنیت را بر عهده داشت، قائم مقام خود مسعود کشمیری را در رأس این ستاد قرار داد. پس از شناسایی کامل و تهیه‌ی نقشه‌ی دقیق، یک جنگنده‌‌ بمب‌افکن برای نباودی مقر رادیویی سازمان اعزام شد که به دلایل نامعلومی دچار سانحه گردید و سقوط کرد. پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مأمور شد و از سوی خسرو تهرانی که مسئولیت اطلاعات نخست‌وزیری را نیز بر عهده داشت. بار دیگر مسعود کشمیری در رأس کمیته‌ قرار گرفت. بهزاد نبودی بر خلاف تمام شواهد و اخبار در این باره می‌گوید:

« مسعود کشمیری پیش از شروع همکاری با برادر تهرانی در نخست‌وزیری، از فعالان مورد اعتماد اداره‌ی دوم ارتش و نیروی هوایی بود و در فرو نشاندن اعتصاب همافران در سال‌های اول انقلاب نقش مؤثری داشت. نقشه‌ی رادیو مجاهد در عراق را تهیه کرد و در اختیار نیروی هوایی قرار داد. اتفاقاً نیروی هوایی علیه این ایستگاه رادیویی عملیات موفقی را انجام داد؛ منتها قبلاً به آنها اطلاع داده شده بود و آنجا را تخلیه کرده بودند. ولی کسی متوجه نشد چه کسی این کار را کرده است. برای یکی دو روزی هم رادیو مجاهد قطع شد.»

سعید شاهسوندی در مصاحبه‌ی خود همچنین به نامه‌ای از مسعود کشمیری اشاره می‌کند که به خوبی معرف شخصیت و دربردارنده‌ی اطلاعاتی یپرامون عملکرد اوست. شاهسوندی در توضیح این نامه می‌گوید:

« بدون این توضیح، نامه معنا پیدا نمی‌کند. در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک دیگر در سازمان مجاهدین چیزی به نام دبیر کل، مسئول اول و ... وجود نداشت؛ بلکه فقط رهبر وجود داشت. مسعود کشمیری در این ایام و بعد از متحول شدنش نامه‌ای می‌نویسد. این نامه بلند با امضای محفوظ و عنوان آن «نامه‌ی یکی از قهرمانان عملیات ویژه» است. او در این نامه توضیح می‌دهد که قهرمان عملیات ویژه به کسانی گفته می‌شود که در دوران حیات‌شان کار بسیار ویژه‌ای را انجام داده‌اند.

این نامه بعدها در نشریه‌ی مجاهد شماره‌ی ۲۵۰ در سال ۶۴ چاپ شد. هدف از چاپ این نامه در آن سال در واقع تأییدیه گرفتن برای ماجرای انقلاب ایدئولوژیک سازمان بود. در آن برهه مسعود احتیاج داشت که هر کسی حتی به بهای لو دادن بخشی از کارهایی که در آن سال‌ها صورت گرفته، تأییدیه لازم را بگیرد؛ چون شرایط بحرانی و خطیر بود و لازم بود همه کارهایی را که ا کرده بود،‌ تأیید کنند.

کشمیری در مقدمه می‌گوید: صفت قهرمان کمتر در حیات یک مجاهد به او داده می‌شود، مگر این که عملیات بسیار خطیری را انجام داده یا امتحانات ویژه‌ای را از سر گذرانده باشد. البته در این نامه اسمی از مسعود کشمیری آورده نشده، ولی انسان با کمی اطلاعات جانبی یا از طریق آنچه که خواهم گفت و با مقایسه‌ی اطلاعات می‌تواند به خوبی متوجه شود که نویسنده‌ی نامه کسی جز مسعود کشمیری نیست. بماند که در آن سال‌ها در درون سازمان شماری از افراد این را می‌دانستند.

اگر چه این نامه توسط فردی نوشته شده که ادبیات موهنش موجب آزار خوانندگان خواهد شد، اما ضمن پوزش برای معرفی شخصیت وی بخش‌هایی از آن را در ادامه آورده‌ایم. در ابتدای نامه متن مفصلی است که مسعود کشمیری با کپی برداشتن از زیارتنامه‌ها به عربی نوشته است و با این عبارت شروع می‌شود: «السلام علیک یا مسعود، السلام علیک یا مریم،‌ السلام علیک یا وارث امیرالمؤمنین.....» که به دلیل محتوای وهن‌آلود آن از آوردن ادامه آن پرهیز می‌کنیم. او می‌نویسد:

«‌من بنا به مسئولیتم سال‌ها درون ارتجاع، البته تحت رهبری و امر تو غوطه خوردم. بالا و پایین آن را از نزدیک تجربه کردم. در مقاطع مختلف در حساس‌ترین ارگان‌های اصلی اطلاعاتی رژیم یعنی در شکل‌گیری سپاه پاسداران، تصمیم‌گیری‌های مقطع سرنگونی رژیم گذشته در ساواما و ضداطلاعات ارتش در زندان اوین، در جریان شکل‌گیری اطلاعات سپاه و آماده شدنش برای کشتار مجاهدین در دادستانی و نقاط حساس‌تر بعدی.»

از نقاط حساس بعدی یعنی همان شورای عالی امنیت نام نمی‌برد تا هویتش افشا نگردد. در بخش دیگری از نامه‌اش می‌نویسد:‌ « می‌خواهم بدون آن که زیاد فکر و مطالبم را مرتب کنم، برخی نمونه‌ها و خاطره‌هایی را که در دل ارتجاع دیده‌ام، برایت بگویم.... در فروردین ماه ۶۰ بود که برادر قهرمانم [به احتمال زیاد مهدی افتخاری]‌ از من خواست تا تمامی فعل و انفعالات نهاد [شورای عالی امنیت] را دقیقاً زیر نظر بگیریم.

به همین منظور برای محکم کردن پایم شروع به کار کردم. رهنمودها را برادر شهیدم [احتمالاً‌ معدوم محمود بقایی] می‌داد. خطوط قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم برای همه‌ی ارگان‌های رژیم، اعم از دادستانی، کمیته‌ها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، وزارت ارشاد و رادیو و تلویزیون در آن مقطع لازم‌الاتباع و لازم‌الاجرا بود. یک بار خودم فضای بخصوصی را فراهم آوردم و متعاقباً جلسه‌ی ویژه‌ای را تشکیل دادم.

بالاترین مهره‌های اجرایی رژیم به شورای عالی امنیت احضار شدند و از طریق چند نفر از آنها که قبلاً با آنها صحبت کرده بودم، مسئله‌ی بازرسی برخی افراد و این را که نفوذی مجاهدین نباشند، مطرح کردم. بعداً خودم هم وارد شدم و نظراتی دادم. یادم می‌آید اوایل مرداد ۶۰ بود که سازمان در آستانه‌ی اجرای یک طرح مشخص بود. ناگهان مسئول من تماس گرفت و گفت طرح اجرا نمی‌شود و آن را به تعویق انداخت. او در وقت خداحافظی به من گفت:‌ ضمناً مژده‌ای هم برایت دارم که اگر بدانی شور و عشق و ایمان بیشتری پیدا می‌کنی.

هر قدر فکر کردم این مژده چه می‌تواند باشد، عقلم به جایی نرسید. با خودم فکر کردم ممکن است ابلاغ عضویت باشد یا مژده‌ی پیروزی عملیات دیگری در سازمان. چند روز بعد از این دستور [یعنی دستور لغو آن عملیات که کشمیری می‌توانست انجام دهد] صبح که به شورای عالی رفتم، دیدم همه ماتم‌ زده‌اند. پرسیدم : چه شده؟ گفتند:‌ دیشب رجوی و بنی‌صدر با هواپیمایی به خلبانس معزی در فرودگاه پاریس به زمین نشسته‌اند.

خارج شدن مسعود از دسترس رژیم یعنی بیمه شدن انقلاب، یعنی تداوم مبارزه و زنده ماندن اسلام انقلابی. خیلی خوشحال شدم و داخل اتاقم آمدم. در را از پشت اتاق قفل کردم و سجده‌ی شکر به جا آوردم. همه چیز برایم روشن شد. مژده‌ای که مسئولم به من گفته بود، همین بود.»

شاهسوندی در تفسیر آن عملیات لغو شده توضیح می‌دهد که آن طرح انفجار نخست‌وزیری بوده که باید در همان اوایل مرداد ماه انجام بگیرد، ولی به خاطر طرح خروج مسعود رجوی این طرح به ۸ شهریور ماه منتقل شد. در ادامه‌ی نامه‌ی کشمیری آمده است:‌

«‌ در ایامی که آغاز کار رادیو بود [مقصود رادیو مجاهد است] رژیم بیش از عملیات نظامی از صدای مجاهد وحشت داشت. ابتدا مسئلته از طرف رفسنجانی و نخست‌وزیرش پیگیری شد. وقتی پارازیت مسئله را حل نکرد، خواستند اقدامات جدی‌تری را به مرحله‌ی اجرا بگذارند. هیئت‌هایی از مخابرات، سپاه، رادیو و تلویزیون، ارتش و نیروی هوای برای یافتن محل فرستنده تلاش کردند. گزارشات ارسالی برای شورای عالی که به دست من می‌رسید، حاکی از این بود که مسئله‌ی اصلی، یپدا کردن محل فرستنده‌ی رادیوست. شورای عالی دفاع در یکی از گزارشات خود نظر داده بود که در مقایسه با جبهه‌های جنگ،‌ اولویت را به شناسایی محل فرستنده‌ی رادیویی مجاهدین بدهید.

در تاریخ [طبیعتاً روزهای نزدیک به ۸ شهریور] بعد از مدت‌ها برادر قهرمانم به خانه‌ی ما آمد. [مقصود مهدی افتخاری است] همه از دیدنش به خصوص در جو خفقان و تنهایی خاصی که در آن بودیم، خوشحال شدیم. نمی‌دانستم چه هدیه‌ی گرانبهایی را برایم آورده است. او گفت: اگر سازمان تصمیم بگیرد که طرح [طبیعتاً منظور انفجار نخست‌وزیری است] را به اجرا در آورد، تو چه طرحی داری؟

من هیچ طرحی را بهتر از انجام عمل فدایی [مقصود عملیات انتحاری است] ندیدم و بلافاصله طرحم را گفتم. از مدت‌ها قبل درباره‌ی این موضوع فکر کرده بودم و آن را اوج کار و ایفای مسئولیتم می‌دانستم. برادر مهدی [افتخاری]‌ گفت:‌ این جواب تو بار مسئولیت ما را سنگین‌تر می‌کند. موقع خداحافظی هم گفت:‌ در مورد پاسخ نهایی‌ات فکر کن و بعداً به من بگو.

او رفت و من با ابتلایی که دقایقی قبل آن را از سر گذرانده بودم،‌ به کلاس بالاتری راه یافتم. از این پس دست‌هایم به اراده‌ات حرکت می‌کنند و پاهایم به اراده‌ات قدم برمی‌دارند و روحم و قلبم با شما یگانه است. مرگ بر رژیم، درود بر رجوی، فدایی تو. [همان طور که اشاره شد نام وی درج نشده] تاریخ ۲۷/۲/۱۳۶۴»

  • گرد ابهام بر سرانجام کشمیری

مسعود کشمیری همچنان زنده است. برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق معتقدند او نیز همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد مجاهدین بریده و برخی دیگر او را به دلیل جرم آشکاری که مرتکب شده، همچنان محتاج سازمان می‌دانند و معتقدند با مسعود رجوی در اردن به سر می‌برد یا با هویت مجعول در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کند؛ برخی دیگر هم معتقدند سازمان هیچگاه ریسک زنده نگه داشتن کشمیری را نمی‌پذیرد و سال‌ها پیش او را کشته است.

حتی روایت‌هایی مبنی بر کشته شدن مسعود کشمیری در سال ۱۳۶۴ در کشور آلمان شنیده می‌شود. گفته می‌شود تلاش چند باره دستگا‌ه‌های امنیتی برای به دام انداختن کشمیری در خارج از کشور به نتیجه نرسیده، اما نکته‌ی تأسف‌بار این است که پرونده‌ی انفجار نخست‌وزیری همچنان مسکوت مانده و با وجود این که تمام اسناد محکمه پسند علیه کشمیری موجودند، گویا تحت تعقیب هیچ نهاد بین‌المللی از جمله اینترپل نیست.

از جمله شبهات و شائبه‌هایی که در پرونده‌ی انفجار دفتر نخست‌وزیری مطرح شده است، این است که شهید لاجوردی در طول رسیدگی به پرونده با متهمان برخورد سیاسی کرده است و به عبارت دیگر، موعد تسویه حساب شهید لاجوردی با مخالفان سیاسی‌اش فرا رسیده بود. اختلافات شهید لاجوردی با برخی متهمین پرونده از جمله بهزاد نبوی، کار را به جایی رساند که وی متهمان پرونده‌ی نخست‌وزیری را «منافقین جدید» دانست.

یکی از مطلعین پرونده‌ی انفجار نخست‌وزیری با بیان سابقه‌ی ارجاع پرونده به دادستانی انقلاب و مأموریت خویش در این راستا، هرگونه سایه‌ی اختلاف سیاسی بر پرونده را رد کرد و به چند نکته اشاره داشت. در ادامه‌ی گفتاری از این شاهد عینی و مطلع پرونده منتشر می‌شود و به رسم امانت نام وی محفوظ می‌ماند.

  • نکته‌ی اول :

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل ارکان جمهوری اسلامی ایران و انتصاب حضرت آیت‌الله بهشتی رحمت‌الله علیه به ریاست دیوان عالی کشور، تحولاتی که به منظور اسلامی سازی دستگاه قضایی توسط ایشان صورت پذیرفت، همانند ایجاد پلیس قضایی و .... یکی هم دعوت از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته‌ی حقوق قضایی دانشگاه تهران و شهید بهشتی (ملی سابق) جهت همکاری با قوه‌ی قضاییه آن هم به دلیل شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها بود که حدود ۱۵۰ نفر انتخاب شدند تا آموزش‌های ضمن خدمت را فرا گرفته و آشنایی کامل به تمامی مراحل دادگستری از نزدیک داشته باشند.

این نیروها علاوه بر دوره‌های آموزشی احکام، اخلاق و اصول دادرسی بر مبنای فقه اسلامی را می‌بایست می‌گذراندند تا آمادگی و صلاحیت لازم را برای ورود به سیستم قضایی داشته باشند. که اینجانب هم یکی از همین دانشجویان بودم که علاوه بر این آموزش‌ها با انجمن اسلامی دادگستری که شامل قضات باسابقه و کارمندان دستگاه قضایی بود نیر مراوده و همکاری داشتم و در فعالیت‌های آنان اعم از جلسات و برناه‌های دیگر نیز شرکت می‌کردیم.

ناگفته نماند در آن شرایط زمانی هر کس هر توانی داشت در هر بخشی که پیش می‌آمد هر کاری می‌توانست انجام می‌داد که علاوه بر اینها به فعالیت‌های جانبی دیگری هم اشتغال داشتیم. تا این که جنگ نیز بر این جمهوری اسلامی نوپا تحمیل گردید. این بود که برخی از همین افراد منجمله من حقیر راهی جبهه‌های جنگ تحمیلی شدیم.

تا اوایل سال ۶۰ که غائله‌ی گروهک‌های ضد انقلابی منجمله منافقین مطرح گردید و تأکید گردید که مبارزه در این جبهه‌ی داخلی مهمتر از جبهه‌ی جنگ با دشمن بعثی می‌باشد و به این ترتیب تا پایان دوره‌ی آموزش، این مجموعه در بخش‌های مختلفی از دستگاه قضایی بکار گرفته شد و اینجانب هم ابتدا به دادستانی کل انقلاب و سپس بنا به درخواست خودم، همکاری با دادسرای انقلاب اسلامی مرکز (تهران) را پذیرفتم و طی نامه‌ای به حضور شهید والامقام لاجوردی رضوان‌الله تعالی علیه معرفی شدم.

حقیر تا آن زمان فقط نام ایشان را شنیده بودم و یک بار هم به هنگام نماز ظهر در سرسرای کاخ دادگستری، یکی از دوستان وی را بهمن از دور نشان داد و معرفی نمود. فلذا من نه به سوابق قبل از انقلاب و زندان ایشان و نه به تفکر ایشان شناختی نداشتم و هبچ ارتباط سازمانی و تشکیلاتی از قبل با وی نداشتم و در حین کار با هم آشنا شدیم.  

  • نکته‌ی دوم :

پس از انفجار جلسه‌ی شورای امنیت در ریاست جمهوری و شهادت شهید رجایی و باهنر، هیچ پرونده‌ای در این خصوص در دادسرای انقلاب اسلامی تهران تشکیل نگردید و تنها گزارش‌های پراکنده‌ی افراد مرتبط به دادسرا می‌رسید که بر حسب اتفاق این گزارش‌ها جهت بررسی و تحقیق به حقیر ارجاع می‌شد تا این که پرونده‌ای تحت عنوان محمد دلنواز به من ارجاع گردید که برادر زن کشمیری عامل انفجار بود و در                       اثنای تحقیقات از طرف بازپرس ویژه‌ی رسیدگی به انفجار هشتم شهریور جهت بهره‌برداری از اظهارات این شخص مراجعات از دادگستری به دادسرای انقلاب تهران و به طور خاص با شعبه ما و شخص اینجانب برقرار گردید.

ولی ما هیچ اطلاعی از روند رسیدگی و موضوع پرونده نداشتیم. تا این که در زمان دادستانی کل کشور آیت‌الله ربانی املشی (ره) با شهید لاجوردی تماس گرفته می‌شود که بازپرس ویژه‌ی رسیدگی به پرونده شکایتی از تیم تحقیقات ویژه رسیدگی به پرونده داشته است و نهایتاً اختلاف فی ما بین بازپرس و تیم مذکور که به ریاست آقای بهزاد نبوی مدیریت می‌شده است؛ منجر به قرار عدم صلاحیت رسیدگی                         به صلاحیت دادسرای انقلاب اسلامی تهران گردید که مورد موافقت دادستان عمومی تهران نیز قرار                  گرفت و لازم است که یکی از بازپرسان دادسرای انقلاب اسلامی تهران (اوین) جهت تکمیل پرونده مراجعت نمایند.

به این ترتیب پرونده‌ی انفجار هشتم شهریور که با روند خاصی تشکیل شده بود به دادسرای انقلاب اسلامی تهران ارجاع گردید و من به لحاظ ارتباطی که با انجمن اسلامی دادگستری و مخصوصاً بازپرس ویژه و محققان پرونده از جمله شهید رئيس علی و اسماعیلی داشتم، برای ادامه‌ی رسیدگی پرونده در دادسرای انقلاب اسلامی مرکز انتخاب شدم و خدمت آیت‌الله ربانی املشی رسیدم. ایشان در حال ناهار خوردن بودند و پرونده را تحویل بنده دادند و شهید لاجوردی در این مورد نقشی نداشت.                   

  • نکته‌ی سوم :

در مقطع حضور شهید لاجوردی که اصلاً‌ اجازه ندادند ما چهره‌های سیاسی را برای تحقیقات احضار کنیم،‌ کسی هم در ابتدای امر به دنبال چنین اقدامی نبود، اما در روند پرونده متوجه شدیم که مثلاً فردی خانه‌ی تیمی‌اش که کشمیری و کلاهی در آن حاضر بوده است را زیر نظر داشته‌اند، چرا او را نگرفتید؟ چه کسی او را فراری داده است؟

به صورت اتفاقی پرونده‌ی برادر زن کشمیری که عضو گروه منافقین بود هم به دست من افتاده بود و در این مسیر که پیش می‌رفتیم، متوجه شدیم که فردی به جای کشمیری در مجلس ختم شرکت کرده است یا فردی در چاپخانه‌ای تصاویر کشمیری را چاپ کرده است و یا کارت حمل سلاح یکی از آنها در خانه‌ی تیمی منافقین پیدا شد و ... لذا ضروری بود تا تحقیقاتی برای روشن شدن این ابهامات صورت پذیرد که در این رابطه پذیرد که در این رابطه علی‌اکبر تهرانی بازداشت گردید و تحقیقات ادامه داشت، ولی اشخاص مورد نظر دیگر احضار نشدند و مدت مدیدی به این منوال گذشت.  

  • و نکته‌ی آخر:‌

بعد از برکناری شهید لاجوردی از دادستانی انقلاب اسلامی تهران، علی‌اکبر تهرانی دومین بازداشتی این پرونده به آقای رازینی دادستان وقت نامه نوشت و با شکایت از بلاتکلیفی خود، خواستار رسیدگی به پرونده شد و ایشان هم خواهرا تکمیل پرونده و ارسال به دادگاه شد. گفتیم برای تکمیل و رسیدگی به پرونده لازم است برخی افراد بازداشت و بازجویی شوند.

موضوع در شورای عالی قضایی مطرح شد و قرار شد زیر نظر آقای موسوی خوئینی، دادستان وقت کل کشور این کار انجام شود. ایشان یک روز در هفته از صبح تا بعدازظهر به اوین می‌آمد و برگ به برگ پرونده را در جریان قرار می‌گرفت. در مقطع رسیدگی مجدد به پرونده که برخی چهره‌های سیاسی بازداشت شدند؛
بنابراین نه تنها شهید لاجوردی حضور نداشتند و جایگاه سازمانی نداشت، بلکه برای رفع هرگونه شائبه‌ای من ارتباط با ایشان را به طور کامل قطع کرده بودم و حتی رئیس شعبه‌ی هفتم هم که گاهی در جهت سیاسی دانستن برخورد با پرونده از وی یاد می‌شود، نیز در این مقطع دیگر در شبعه‌ مسئولیت نداشت.

بنده هم روند پرونده را مرتب به برخی اعضای شورای عالی قضایی گزارش می‌دادم. لذا این که گفته می‌شود شهید لاجوردی به خاطر اختلاف سیاسی ، برای آنها پرونده سازی کرد به هیچ وجه با واقعیت‌های پرونده همخوانی ندارد.

ویژه‌نامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31