مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد35

Esmaili

من تیمور اسماعیلی هستم اهل استان خراسان بچه قوچان هستم. در اواخر سال 80 در یکی از نقاط مرزی توسط یکی از دوستان که ایشان رابط سازمان بود، جذب سازمان شدم و از طریق پاکستان به صورت هوایی به عراق رفتم. موضوع این بود که دوست من در مقابل سؤالاتی که از او می کردم وضعیت آنجا چطوری است و به چه شکلی است، ایشان می گفت شما می آیی آنجا بعد از دو ماه، سه ماه می مانی، اگر دوست داشتی، انتخاب می کنی و می مانی در سازمان مجاهدین در عراق، اگر هم دوست نداشتی ما به تو کیس سیاسی می دهیم و به عنوان یک فرد سیاسی می توانی بروی اروپا زندگی خودت را ادامه بدهی. من هم این انتخاب را کردم و حقیقتاً از ایدئولوژی سازمان از وضعیتی که آنجا هست، هیچگونه شناختی نداشتم.

به هر حال راه افتادیم و رسیدیم به عراق، یک چند روزی در بغداد بودیم و بعد رفتیم وارد قرارگاه اشرف شدیم یک بخشی بود به نام ورودی که درآنجا یک چند روزی یک سری سؤالاتی که برای چی آمدید، برای چی چنین انتخابی کردید. یک دو سه ماهی من آنجا بودم بعد از این دو سه ماه به هر حال شناخت زیادی پیدا کردم. آنچه که من آنجا می دیدم تمام آن چیزهایی که اینها مدعی آن بودند ادعای دموکراسی داشتند، در واقع یک نقطه تناقضی بود بین صحبتهایی که داشتند و آنچه که در عمل از سازمان مجاهدین می دیدیم. عمل محصول بلافصل ایمان است. کسی که ایمان به دموکراسی دارد و معتقد است به دموکراسی، در عمل باید از او چنین چیزی ببینی، ولی در واقع تنها چیزی که در تشکیلات سازمان دیده نمی شد این عمل به دموکراسی بود. من فکر می کنم هیچ سازمانی با نیروهای خودش به این شکل برخورد نمی کند. کسی که معتقد است به دموکراسی، آن دموکراسی را در خود تشکیلات اینها هم باید دید. در هر حال به این شکل نبود.

شرایطی آنجا بود که من به خاطر این جور مسائل با تشکیلات سازمان زاویه پیدا کردم و دیگر علاقه ای به ماندن نداشتم. چند باری تقاضا کردم که من نمی خواهم اینجا بمانم، ولی در مقابل اولین چیزی که به فرد می گویند نه تنها من بلکه کادرهای قدیمی، طرف را به خاطر این که بکوبند و او را به نوعی درون تشکیلات خودشان نگه دارند، از حربه ای به اسم بریده مزدور اطلاعات استفاده می کنند. البته این یک تهدید ظاهری بود. تهدیدهای واقعی هم داشتند. اینها یک خروجی داشتند که در واقع نمی شود گفت خروجی، بلکه یک زندانی بود در خود قرارگاه اشرف که می گفتند نفری که می خواهد از سازمان جدا شود، باید مدت دو سال و اندی در این زندان بماند. البته زندان بیگاری داشت، با آن هوای گرم عراق می رفتیم خارکنی و اینطور مسائل. تازه بعد از این ریل، دوباره شما را تحویل می دادند به استخبارات دولت صدام. علیرغم این مسائلی که من در درون سازمان و تشکیلات دیدم، در فضای بین المللی یعنی خارج از بحث درونی، سازمان از این خروجی سوء استفاده می کرد و می گفت که درهای سازمان به روی همه کس باز است، یعنی ورود و خروج هر فردی که بخواهد بیاید به سازمان باز است. ولی در واقع چنین چیزی اصلاً امکانش نبود.

به هر حال چندین بار به صورت شفاهی مورد تهدید قرار گرفتم، چندین بار طی هفته ها در حد چند روز فشار می آوردند روی من و بازداشتهای انفرادی بود. تا اینکه بعد از حمله آمریکا به عراق فرصت را غنیمت شمردم و تنها راهی که احساس می کردم می توانم نجات پیدا کنم این بود که خودم را به کمپ آمریکایی ها رساندم و از سازمان فرار کردم. در واقع حقیقتاً جایی برایم نبود که بخواهم جای دیگر بروم. داخل عراق هیچ امکانی نداشتم که خودم را برسانم به یک کشور دیگر یا خودم مثلا برگردم به ایران. تمایل زیادی داشتم که برگردم به ایران ولی به هر حال یک چیزی بود که انتخاب کرده بودم. فضای رعب و وحشت و تبلیغاتی که داشتند داخل سازمان در مورد کسانی که برمی گردند به ایران، در مورد کسانی که وارد سازمان می شوند، آنچه که آنجا گفته می شد و دائماً گفته می شد، این بود که بازگشت به ایران جز شکنجه و مرگ چیز دیگری ندارد. ولی من خودم این را برای خودم بریده بودم که بازگشت به ایران مطلقا. به هر حال به عنوان کسی هم که انتخاب کرده بود، این مسئله اش هم بود. نزدیک به سه سال توی سازمان بودم، بعد از سه سال فرار کردم رفتم به کمپ آمریکایی ها، نزدیک به یک سال آنجا بودم. داخل کمپ آمریکایی ها هم اوایل تمایلی نداشتم برای بازگشت به ایران و می خواستم بروم به یک کشور اروپایی و زندگی خودم را بکنم و یک چیز دیگر هم که مانع این داستان بود، این بود که فضای ایران همان فضایی که از قبل تصور می کردم بود، فضایی که بهم گفته می شد بود، تا اینکه به هر حال تماسهای تلفنی با خانواده ها دائماً از داخل کشور گفته می شد که فضای ایران تغییر کرده است، ولی باورش خیلی سخت بود برای من. تا اینکه به صورت رسمی اعلام کردند که عفو داده شده و کسانی که می خواهند بیایند ایران، می توانند بیایند و از ایران بروند کشورهای خارجی زندگی کنند. به هر حال با تماس تلفنی که با خانواده ام داشتم، خانواده من هم به هر حال پرس و جو و سؤال کرده بودند گفتند تو می توانی بیایی و حتی اگر دوست نداشتی می توانی بروی هر کشوری که خواستی زندگی کنی تا اینکه در تاریخ اسفند ماه 83 زیر نظر صلیب سرخ به ایران برگشتم و الان تقریباً فکر می کنم حدود چهار پنج ماهی است که داخل ایران هستم و انشا لله به امید خدا اگر بشود دوست دارم بروم به یکی از کشورهای اروپایی، تمام مدارکم را هم گرفتم و تقریباً در حال تکمیل شدن است.

یک نکته مهمی که می خواستم بگویم این بود که زمانی که من از عراق حتی زیر نظر صلیب سرخ داشتم به ایران برمی گشتم، واقعاً تصور این که چنین برخوردی با ما شود در داخل ایران نداشتم. یعنی فکر می کردم زمانی که از مرز ما عبور کنیم، با یک عده ای روبرو می شوم که با اسلحه و فلان و اینها می ریزند روی سر ما و بعد بازجویی و فلان و ... که تنها چیزی که من ندیدم این جور مسائل بود جز اینکه مثل یک مهمان با ما برخورد شده نه تنها من، خیلی از دوستان دیگرم و الان پیش خانواده ام هستم، زندگی راحتی دارم و خیلی خوشحالم که بازگشتم به ایران. و آن فضایی هم که در واقع من چهار پنج سال که ایران نبودم آن چیزی که از بیرون به ما گفته می شد واقعیت امر این است که یک چنین چیزی نیست. زمانی که من تماس می گرفتم با خانواده ام آنها به من می گفتند که فضای ایران تغییر کرده، برخوردها تغییر کرده، ولی باورش خیلی سخت بود برایم. ولی در حال حاضر آنچه که من می بینم، می بینم که مردم آزادند هر کسی دنبال زندگی خودش است این واقعیت امری است که من دارم می بینم و این را باید بگویم که خدا را شکر می کنم و خوشحالم که اینجا هستم.

 


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29