فرقان و زمینه های ترور شهید آیت‌الله مطهری

Forghanدرآمد:

این گفت و شنود مروری دارد بر مهمترین نکاتی که در 15 سال اخیر توسط مخالفان شناختته شده استاد شهید آیت الله مطهری بیان شده است و از آن روی که مشحون از صراحتی بدیع است ، مستندات شاخصی را در اختیار پژوهندگان زندگی استاد قرار خواهد داد .

احتمالاً خواننده این مصاحبه با ما هم داستان خواهد بود که طرح نکات شبهه آمیز توسط مخالفان استاد ، نتوانسته است بر مرجعیت فکری او در جامعه و نیز کاریزمای نیرومندش تأثیر بگذارد .

دکتر علی مطهری در این گفتگو به شیوه مألوفش در این ماهها ، نتوانست نگاه به مسائل روز را از نظر دور بدارد ، به ویژه آنگاه که سخن از گروه های فرقان گونه در سال های اخیر پیش آمد .

* * * * *

فرقان داعیه روشنفکری داشت

پیش از خرداد 76 بسیاری از چهره های دینی و علمی در جامعه ما از قداست و شأن خاصی برخوردار بودند و تخریب وجهه آنان چندان رواجی پیدا نکرده بود . بعد از این تاریخ از آنجا که عده ای درصدد از بین بردن ساختارهای فرهنگی و اعتقادی جامعه بودند ، تعرض به بسیاری از معیارها و شاخص های اعتقادی را آغاز کردند .

موج شبهه افکنی و قداست زدایی به برخی از چهره ها ، از جمله استاد مطهری هم رسید و این موضوع ابعاد مختلفی پیدا کرد . از یک سو عده ای کتاب هایی را که در توقیف داشتند چاپ کردند ، از جمله آقای صالحی نجف آبادی .

برخی دیگر نیز از جمله آقای محمد مهدی جعفری و خانم پوران شریعت رضوی در قالب خاطره نگاری حرف های شبهه افکنانه ای زدند . عده دیگری هم مثل متولیان سابق و اکنون حسینیه ارشاد به صورت مصاحبه های پراکنده ، فرصت را برای طرح دعاوی کهنه خویش علیه استاد ، مساعد دیدند .

در این گفتگو به جنبه هایی از این اظهارات که جنبه تسویه حساب و عقده گشایی دارد ، کاری نداریم . ولی مطرح کردن بخش هایی از ابهامات مطروحه ، می تواند به روشن شدن منش استاد مطهری و بازیابی ریشه های شهادت ایشان کمک کند .

برخی معتقدند که تجری فرقانی ها در بدگویی شدید از شهید مطهری و سپس به شهادت رسانیدن ایشان ، صرفاً محصول یک اختلاف فکر نبوده ، چون اختلاف فکر انسان را به جایی نمی رساند که تصمیم به کشتن کسی بگیرد ! آنان معتقدند که فرقانی ها از سوی عناصر و محافلی تحریک می شدند و فضایی وجود داشت که این جرأت را به آنها می داد که دست به چنین کاری بزنند .

بخشی از دلایلی را که برای این کار برمی شمارند ، مخالفت های صریح استاد با دکتر شریعتی است . عده ای معتقدند که شهید مطهری هنگامی که دکتر شریعتی را به حسینیه ارشاد آورد ، با احترام و حتی مبالغه زیاد از او تمجید و حمایت کرد تا بتواند حرف هایش را بزند و کارش را انجام بدهد . ولی وقتی با او اختلاف پیدا کرد ، با شدت و حدت فراوان به او حمله کرد !

شما به عنوان فرزند شهید مطهری ، طبیعتاً به جوانب این امر آشنایی دارید . این داوری را چقدر منصفانه می بینید ؟

بسم الله الرحمن الرحیم ، من فکر می کنم ایشان در هر مقطعی طبق اعتقادش عمل می کرد ، ابتدا که دکتر شریعتی را به حسینیه ارشاد آورد ، واقعاً اعتقادش این بود که ایشان می تواند بسیار مفید باشد و تا آنجا که با افکار وی آشنا بود ، فکر می کرد که افکار سالمی دارد و به آینده او امیدوار بود .

کما این که در نامه ای که برای درخواست نگارش مقاله برای کتاب محمد خاتم پیامبران (ص) به دکتر شریعتی نوشت ، آمده است که : " قلب شما گواه است تا چه حد به شما ارادت دارم و به آینده شما امیدوارم ." در آن موقع اعتقاد ایشان این بود و خوشحال بود که می تواند از یک چهره غیر روحانی هم استفاده کند تا نسل جوان و تیپ دانشگاهی هم جذب معارف دینی شوند .

این نشانه صداقت ایشان است . زمانی هم که با جوهره و واقعیت افکار دکتر شریعتی آشنا شد ، به صراحت اعلام کرد که حتی درباره اصول اسلام ، هم اشتباهاتی در نوشته های ایشان هست . من هیچ گونه اغراقی نه در ابتدا و نه در انتهای امر ، مسلم نسبت به دکتر شریعتی نمی بینم . ایشان همانگونه قضاوت کرده بود که نمود و بروز دکتر شریعتی بوده است . اگر دکتر شریعتی بعداً درون و اعتقاداتش را آشکار کرده ، شهید مطهری مقصر نبوده است .

یعنی در آغاز ، شناخت ایشان از دکتر شریعتی کافی نبوده است ؟

می توانیم بگوییم ایشان مطلب را خیلی ساده گرفته بود ! یعنی روی اعتمادی که به پدر دکتر شریعتی و شناختی که از خانواده ایشان داشت ، فکر می کرد دکتر شریعتی در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ، بعد هم به خارج رفته و با علوم جدید آشنا شده و حالا هم به رغم احراز تخصص ، با همان گرایشات مذهبی خانوادگی ، به ایران برگشته است .

شاید شهید مطهری تجربه کافی در مراوده با قشر روشنفکر نداشت ، ایشان قبلاً با مهندس بازرگان مرتبط بود و اگر چه بعضی از انحرافات فکری را هم در او دیده بود ، اما معتقد بود که وی انسان صادقی است ، یعنی از روی حقیقت جویی به افکاری رسیده و آنچه را که در درون او هست ، بازگو می کند و نفاقی در او نیست . ایشان با چنین تصوری به سراغ دکتر شریعتی رفت ، ولی بعدها دید که چنین نیست و قضیه به شکل دیگری است .

برخی معتقدند که مخالفت های صریح شهید مطهری با افکار دکتر شریعتی که گاهی اوقات لحن تندی هم به خود می گرفت و این که ایشان رعایت نسل جوان را نمی کرد و بی مهابا به کسی می تاخت که جوانان خیلی دوستش داشتند ، موجب ایجاد نوعی دوگانگی در میان انقلابیون مذهبی می شد .

بر حسب نقل قول برخی از اطرافیان شهید بهشتی ، ایشان معتقد بود که آقای مطهری باید ملاحظه عواطف جوانان نسبت به دکتر شریعتی را بکند و از برخورد تند با افکار او بپرهیزد . آیا آنچه که شهید مطهری انجام داد ، نفی مطلق دکتر شریعتی بود یا تصحیح او ؟

من فکر می کنم منشاء این ذهنیت ها همان نکاتی باشد که در اعلامیه مشترک شهید مطهری با مهندس بازرگان منتشر شد ، در آنجا هم لحن ایشان ملایم و مشفقانه است . این حرف ها و شایعات عمدتاً بعد از شهادت ایشان مطرح شده است، و الا نامه ای هم که ایشان به امام نوشت ، تا بعد از شهادت ایشان منتشر نشده بود و یک نامه خصوصی بود .

در سایر موارد ایشان کجا برخورد تندی کرده است ؟ در تفاوت نظر شهید مطهری و شهید بهشتی ، من دو عامل را دخیل می دانم ، یکی این که شهید بهشتی دقت نظر شهید مطهری را در زمینه های فکری نداشت ..

و حتی می توان گفت وسواس ...

همین طور است ، دقت فکری شهید مطهری گاهی حالت وسواس به خود می گرفت . شهید بهشتی از نظر علمی در سطح شهید مطهری نبود و شاید بسیاری از انحرافات را متوجه نمی شد . مرحوم آقای دوانی در خاطراتش از استاد شهید می نویسد که وقتی کتاب " توحید " شیخ حبیب الله آشوری را به آقای مطهری دادیم ، ایشان گفت که کتاب بسیار بدی است و انحرافات زیادی دارد ، ولی آقای بهشتی گفت کتاب بسیار خوبی است !

من در اینجا به دلایل مختلف ملاک را نظر شهید مطهری می گیرم و شهید بهشتی را از جنبه دیگری که قدرت سازماندهی و مدیریت و تشکیلات است ، بزرگ می بینم ، وگرنه ایشان را از لحاظ فکری و نظریه پردازی آنچنان قوی و در سطح بالایی نمی بینم ، دقت نظر شهید مطهری مثل امام بود ، امام هم بسیار ریزبین و نکته سنج بودند .

حتماً شنیده اید موقعی که آیت الله خامنه ای می خواستند به عنوان رئیس جمهور به سازمان ملل بروند ، متنی را تهیه کرده بودند و وزارت امور خارجه و همه سران کشور دیده و تأیید کرده بودند ، اما وقتی متن را نزد امام بردند ، ایشان ایرادات فراوانی را بر آن گرفتند ! که اینجای مطلب به فلان حکم و اصل اسلامی نمی خورد و ... شهید مطهری هم همین طور بود و نکاتی را می دید که دیگران نمی دیدند ، نگاه شهید بهشتی شاید بیشتر سیاسی و نگاه شهید مطهری ، ایدئولوژیک و اعتقادی بود .

دومین علت آن است که چون شهید مطهری ، دکتر شریعتی را به حسینیه ارشاد آورده و موجبات نشر و گسترش افکار وی را فراهم کرده بود ، شاید از درون خودش نوعی احساس گناه و اشتباه می کرد و در صدد جبران این موضوع بود و در این مورد مسئولیت بیشتری داشت . بنابراین نظرشان متفاوت بود ، به هر حال من با توجه به مدارک و مستندات موجود ، نظر شهید مطهری را ترجیح می دهم و معتقدم حق با ایشان بوده است .

خاطرم هست در مورد سازمان مجاهدین خلق هم همین حالت دوگانه وجود داشت . یعنی شهید مطهری از همان ابتدا در برابر آنها موضع محکمی گرفته بود و شهید بهشتی حتی تا همین اواخر هم در مخالفت با آنها خیلی محکم نبود!

در جلسه ای که در سال 56 بین مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد ، شهید مطهری معتقد بود که در مورد مجاهدین خلق باید از همین حالا موضع گیری و صف خود را از آنها جدا کنیم . شهید بهشتی معتقد بود که حالا وقت طرح این گونه مسائل نیست و نباید در میان صفوف مبارزین تفرقه ایجاد کرد .

سرانجام حاصل این بحث ها ، با امام مطرح شد و ایشان گفتند که حق با آقای مطهری است و باید صف خود را از آنها جدا کنیم . اختلاف بینش آنها از همان ابتدا وجود داشت . من شخصاً معتقدم که نه تنها شهید بهشتی ، بلکه هیچ کس دیگری غیر از امام ، عمق بینش شهید مطهری را نداشت .

شواهد نشان می دهند که حتی دوستان شهید مطهری هم تا حد ایشان نسبت به انحرافات ، واکنش نشان نمی دادند . به عنوان مثال کسی مانند شهید مفتح که با شهید مطهری بسیار محشور بود ، در مورد دکتر شریعتی موضع متفاوتی داشت و حتی در تشییع جنازه دکتر شریعتی شرکت کرد . علاوه بر این دشمنی ها و عداوت هایی هم از سوی برخی هم لباس های شهید مطهری در جامعه پراکنده می شد که در تشدید تجری گروه هایی مثل فرقان نسبت به ایشان خیلی نقش داشت . یکی از آنها شیخ علی تهرانی بود که علناً این کار را می کرد و شهید مطهری هم در نامه معروف خود به امام ، تلویحاً به این موضوع اشاره کرده اند .

دیگری آقای موسوی خوئینی ها بود که بنابر نقل افراد مطلع در مسجد جوستان علیه ایشان سخن می گفت و حتی آیه « یصدون عن سبیل الله » را از این حیث که آقای مطهری و آقای مفتح دارند در دانشگاه تدریس می کنند ، بر آنها تطبیق می کرد ! گودرزی هم به آنجا رفت و آمد داشته و سخت تحت تأثیر این سخنان بود .

عده ای از روحانیون سنتی و قدیمی هم به بهانه نقد کتاب هایی چون " حجاب و خدمات متقابل اسلام و ایران " ، با شهید مطهری مخالفت می کردند . البته گودرزی و گروه فرقان با این طیف زا روحانیون تماس چندانی نداشتند . شما تأثیر تبلیغات منفی این افراد را که در لباس روحانیت و همچنین متظاهر به مبارزه هم بودند ، در فضای سیاست زده آن روز تا چه حد می بینید و از جلوه های بیرونی این تبلیغات چه خاطراتی را به یاد دارید ؟

فرقانی ها متأثر از افکار مارکسیستی بودند و با تیپی که مخالف کتاب " مسئله حجاب " بودند ، فرق داشتند . اینها داعیه روشنفکری داشتند و به جریان التقاط متعلق بودند . البته متحجر هم بودند ، ولی نوعی متحجر روشنفکر و متأثر از مارکسیسم و می خواستند اسلام را بر مارکسیسم تطبیق بدهند و احکام اسلام را بر اساس مارکسیسم توجیه کنند .

من معتقدم اینها بیشتر متأثر از افرادی چون موسوی خوئینی ها و دکتر پیمان بودند و همین طور از نهضت آزادی خارج از کشور و دکتر یزدی و قطب زاده و جزواتی که آنها برای سالگرد دکتر شریعتی منتشر کرده بودند و احتمالاً متعلق به دکتر یزدی و گروهش بود ، به شهید مطهری حمله و ایشان را در کشتن دکتر شریعتی ، همکار رژیم شاه معرفی کرده بودند ! آنها " عدل الهی " و " خدمات متقابل ایران و اسلام " را مسخره کرده و گفته بودند که افرادی که به دنبال تحکیم پایه های رژیم شاهنشاهی هستند ، این مطالب را می نویسند .

گودرزی و دوستانش بیشتر متأثر از این حرف ها بودند . خود گودرزی هم که عقده های روانی داشت و از حوزه های علمیه قم و تهران اخراج شده بود ، همه اینها دست به دست هم داده بود ، علاوه بر این آنها به شدت هم تحت تأثیر دکتر شریعتی و تفکر سازمان مجاهدین بودند .

بسیاری از مطلعین معتقدند که شهید مطهری حساسیت شدیدی نسبت به تفاسیر آقای موسوی خوئینی ها نشان داد و نهایتاً هم با بسیج روحانیون تهران و بخشی از علمای قم ، جلسات تفاسیری وی را تعطیل کرد . آیا در این مورد خاطره ای دارید؟

خاطره مستقیمی ندارم ، ولی زمانی که رهبر انقلاب ، رئیس جمهور بودند ، با ایشان ملاقاتی داشتم . کس دیگری هم در آن جلسه حضور نداشت ، ایشان در این مورد نقل می کردند که یک بار آقای مطهری به من گفتند : " برو و به این محمد خوئینی ها بگو این تفاسیری که داری از قرآن می کنی ، همه خلاف و تفسیرهای مارکسیستی است ، به او پیغام بده که حتماً پیش من بیاید ."

من رفتم و پیغام را دادم . بعد از چند ماه آقای مطهری از من پرسید که " پیغام را دادید ؟ " گفتم : " بله . " گفت : " ولی ایشان که نیامد ! " همین نشان می دهد که این مسئله ذهن شهید مطهری را سخت مشغول کرده بود .

البته در این اواخر ، یعنی سال های 56 و 57 جلسه ای در قم و با حضور شهید مطهری تشکیل شده بود که درباره مسائل نهضت صحبت کنند . آن روز آقای موسوی خوئینی ها هم بود و به نظر می آمد که رابطه اش با شهید مطهری بد نبود ، نمی دانم متنبه شده بود یا مسئله دیگری بود .

شیخ علی تهرانی هم زیاد این طرف و آن طرف درباره شهید مطهری حرف می زد ، رابطه او با شهید مطهری چگونه بود ؟

او آدم متعادلی نبود و جلوه هایی از رفتار او را همه در جریان فرار به عراق و سخنرانی های رادیویی اش دیدند . شهید مطهری هم در نامه به امام ، اشاره ای به تندروی های شیخ علی و تأثیر نصایح امام در او داشته اند . البته من در این مورد خاطره شخصی ندارم ، اما همه می داننند که رابطه او با شهید مطهری خوب نبود .

در سال های منتهی به انقلاب ، عده ای با برداشت های غلط از مقوله " ساده زیستی " هر کسی را که زندگی متعارف یا بالای متوسطی داشت به طرفداری از سرمایه داری و فئودالیسم متهم می کردند .

یکی از پایه های تبلیغات شخص آشوری و گودرزی درباره آقای مطهری هم ، نسبت سرمایه داری به ایشان بود . در سطح گسترده ای هم تبلیغ می کردند که زندگی ایشان یک زندگی اشرافی است ، این تلقی چقدر ایشان را آزار می داد ؟

ایشان نسبت به این موضوع چندان توجهی نشان نمی داد و متأثر نمی شد . البته از سوی آنها تحت فشار بود ، ولی این طور نبود که ناراحت شود . انحرافات فکری بود که ایشان را نگران و متأثر می کرد . ایشان به کار خود ایمان داشت و چون این حرف ها را منطقی نمی دیدید ، اعتنا نمی کرد . ایشان معتقد بود که زن و فرزندانش باید تا جایی که امکان دارد ، زندگی آسوده ای داشته باشند .

وقتی ایشان شهید شد ، برای همین منزلش 400 هزار تومان بدهی داشت که به نسبت آن دوران پول زیادی است . ما منزل را از سال 55 و به تدریج ساختیم . البته نسبت به شرایط آن موقع خانه بزرگ و خوبی بود و در بالای شهر هم بود ، اما این منزل به دلیل تعداد بچه ها و همین طور جلسات و مراجعات متعددی که ایشان داشت ، ضروری بود .

نکته مهم این است که ما در این خانه بزرگ ، زندگی تجملاتی نداشتیم و فرش و وسایل منزل ، کاملاً معمولی بود . زندگی بریز و بپاشی نداشتیم . آن روزها اگر کسی ماشین داشت به نظر پولدار می آمد . ایشان در سال 50 ماشین دار شد ، تا آن موقع با تاکسی در شهر تردد می کرد .

من یادم هست که با تاکسی می رفتیم و یک وقت هایی خانمی بی حجاب سوار ماشین می شد و کنار ایشان می نشست که اصلاً درست نبود . پس از خرید ماشین ایشان هیج ابائی نداشت که با همان ، به میان جمعی برود که تحت تأثیر تفکرات افراطی ، این چیزها را نشانه اشرافی گری می دانستند ، چون ایشان به شدت از ریا و تظاهر بیزار بود و حتی گاهی مثل ملامتیه ، در برابر ریاکاران به گونه ای رفتار می کرد که شاید دیگران تصور می کردند که ایشان خیلی اهل دیانت نیست !

وقتی ایشان برای سخنرانی می رفت ، با همین ماشین بنز می رفتیم ، البته از همان بنزهای مدل قدیم و دست دوم هم بود . خود من رانندگی می کردم ، وقتی ایشان را به دانشگاه می بردم ، متأثر از شرایط آن وقت ، ماشین را در فاصله ای از مقصد پارک می کردم و می خواستم که ایشان پیاده برود ؛ ولی ایشان متوجه منظورم می شد و می گفت : " خیر ! باید جلوی دانشگاه پارک کنی ! اگر عده ای افکار عجیب و غریب پیدا کرده اند ، ما که گناهی نکرده ایم و دلیل نمی شود که فیلم بازی کنیم ." البته در میان سخنرانان و افراد مورد توجه جوانان ، عده ای بودند که به این کارها تظاهر می کردند و مثلاً با تاکسی می آمدند که جوان ها فکر کنند خیلی انقلابی و طرفدار مستضعفین هستند !

این افکار در آن موقع در بین طبقات جوان خیلی گسترده و عمیق بود و ایده طرفداری از طبقه کارگر و این حرف ها در دانشگاه ها خیلی رواج داشت . کمونیست ها شلوارهای وصله دار می پوشیدند و این نوع رفتارها در میان بچه مسلمان ها هم رسوخ کرده بود . شهید مطهری تفکر عمیقی داشت و تحت تأثیر این فضا قرار نمی گرفت ، اما این رفتارها در شکل گیری فکر فرقان تأثیر داشت ، اعضای این گروه اینها را کنار هم می گذاشتند و نتیجه می گرفتند .

وقتی به جوان ها می گفتند که ایشان خانه اش در قلهک است و ماشین بنز دارد ، برایشان مهم بود ، از آن طرف هم می گفتند چون دارد در دانشگاه دولتی تدریس می کند ، پس به رژیم شاه وابستگی دارد ! علاوه بر این ایشان با سازمان مجاهدین که یک گروه انقلابی به نظر می رسید و در دانشگاه ها هم طرفداران زیادی داشت و همین طور با دکتر شریعتی مخالفت کرده بود . وقتی یک جوان 20 ساله اینها را کنار هم می گذاشت ، نمی توانست درست تحلیل کند و وقتی به او می گفتند این فرد ترور شود ، خیلی راحت قبول می کرد .

شواهد نشان می دهد که گودرزی و آشوری بیشتر از طریق واسطه ها و بر اساس شایعات و جو حاکم تحریک شده بودند ، با این همه آیا گودرزی با شهید مطهری ملاقاتی کرده و یا با ایشان حرفی زده بود ؟

گودرزی را یادم نمی آید، ولی آشوری را یک بار در جلسه ای در منزل آقای شانه چی دیدم. آقای طاهر احمدزاده تازه از زندان آزاد شده و در منزل ایشان بود ، علت این که به دیدن احمدزاده رفتیم این بود که شهید مطهری می گفت ایشان آدم بدی نیست ، منتهی چون پسرانش چریک فدایی خلق بوده اند ، باید او را داشته باشیم تا دوره اش نکنند و جذب آنها نشود .

در آنجا آشوری هم بود ، وسط بحث آنها بود که ما رسیدیم و او داشت می گفت : " ما با مارکسیست ها همکاری می کنیم ، چون اسلام و مارکسیسم یک حرف را می زنند ! آنها می گویند طبقه کارگر و ما می گوییم طبقه مستضعفین ، محتوا یکی و قالب ها دو تاست ! " شهید مطهری خیلی ناراحت شد و حتی من برای اولین بار دیدم که دست ایشان دارد می لرزد !

آشوری که حرف هایش را زد ، بلند شد که برود ، شهید مطهری گفت : " بنشین ! " و بعد پاسخ حرف هایش را داد و گفت : " اگر چه ممکن است ما در یک مواردی با مارکسیسم مشترکاتی داشته باشیم ، ولی راهمان در یک جایی از هم جدا می شود . در یک جاهایی هم کاملاً نقطه مقابل هم هستیم و اساساً امکان اتحاد ما با مارکسیست ها وجود ندارد . آنها وقتی حرف از مبارزه می زنند ، منظورشان مبارزه با هدف هم هست ."

خلاصه یک سلسله استدلالات و مباحث منطقی را مطرح کرد و آشوری هم رفت . بعد که بیرون آمدیم و می خواستیم سوار ماشین شویم ، ایشان لبخند تلخی به من زد و گفت : " آخوند خر ! " ما آشوری را فقط در آنجا دیدیم ، وگرنه آنها نزد شهید مطهری نمی آمدند .

جرأت نداشتند بیایند ، چون حرفی برای گفتن نداشتند . به یک سری توهمات و برداشت های غلط چنگ زده و به آنها عادت کرده بودند و نمی توانستند از آنها دست بردارند ، می دانستند اگر با شهید مطهری صحبت کنند ، جوابی ندارند .

پیغام های تهدید آمیزشان از کی شروع شد ؟

از قبل از پیروزی انقلاب پیغام داده بودند اگر به مخالفت تان با ما ادامه بدهید ، با شما برخورد فیزیکی خواهیم کرد ، ولی شهید مطهری احساس می کرد وظیفه ای را به عهده دارد و باید آن را انجام بدهد . ایشان بارها برای آنها پیغام فرستاد که بیایید صحبت کنیم ، ولی آنها امتناع کردند ، مسلماً آنها با این شیوه تفکر ، دیر یا زود به راه ترور می رفتند .

یکی دیگر از گروه هایی که رفتارهای فرقان گونه داشت ، در عین تفاوت هایی که با هم داشتند ، گروه سید مهدی هاشمی بود . از حساسیت های شهید مطهری نسبت به آنها چیزی یادتان هست ؟

شهید مطهری ماهیت آنها را خوب فهمیده بود و از آنها به عنوان یک گروه منحرف یاد می کرد . هنگامی که مرحوم شمس آبادی را در اصفهان کشتند ، رژیم در روزنامه هایش نوشت که این ، کار گروهی اسلامی و افراطی به نام " هدفیون " است .

در آن زمان بسیاری از مبارزین و روحانیون معتقد بودند که این کار ساواک است و می خواهد آن را به گردن دیگران بیندازد . شهید مطهری با قاطعیت می گفت که ساواک راست می گوید و این کار همین هاست !

عقبه این واقعه به داستان کتاب " شهید جاوید " باز می گشت . بعدها شنیدم که ایشان در مورد هادی و مهدی هاشمی به آقای منتظری هشدار داده بود که مراقب اینها باشید ، چون افراد خطرناکی هستند .

بخشی از سر و صداهایی که در مورد " شهید جاوید " بلند شد ، به خاطر تقریظی بود که آقای منتظری بر این کتاب نوشته بود و ساواک هم به این مسئله دامن می زد . این کتاب در تیراژ محدودی چاپ شده بود ، در حالی که بعداً مشخص شد در بسیاری از مناطق پخش شده !

آیت الله مشکینی در این مرحله ، خود را کنار کشید ، ولی آقای منتظری تا آخر هم سر حرفش ماند و گفت محتویات این کتاب درست است ! شما به یاد دارید که شهید مطهری در این مورد به آقای منتظری تذکری داده و یا بحثی کرده باشد ؟

با آقای صالحی ، نویسنده کتاب بحث هایی کرده بودند ، ولی اگر با آقای منتظری بحث و تذکری هم بوده ، من اطلاعی ندارم . ایشان در سخنرانی هایش یکی دو بار اشاره داشت که عده ای بدون شناخت کافی در امور تاریخی و دینی ، در مورد بعضی از مفاهیم برداشت غلط می کنند ، از جمله در مورد واقعه عاشورا .

حاشیه هایی هم بر این کتاب نوشت ، ما در انتشارات صدرا این حواشی را به صورت کتابچه ای منتشر کرده ایم ، در مجموع ایشان با تقویت اندیشه ای که در کتاب " شهید جاوید " مطرح شده بود ، مخالف بودند ، چون آن را نادرست می دانستند .

ولی شهید مطهری با وجود آن که برداشت های آقای صالحی را نادرست می دانستند ، موضوع را خیلی علنی نکردند .

به دلیل این که ساواک از مسئله سوء استفاده و علیه آقای منتظری تبلیغات می کرد .

یکی از نکاتی که از سوی مدیریت سابق و لاحق حسینیه ارشاد مطرح شده ، این است که جدایی شهید مطهری از حسینیه ارشاد را مطلقاً به گردن اختلاف نظر ایشان با دکتر شریعتی انداخته و برای خود هیچ سهمی قائل نیست . به نظر شما عامل جدایی شهید مطهری از حسینیه ارشاد چه کسی بود ؟

مسلماً اعمال آقای میناچی علت استعفای شهید مطهری بود ، چون انتقادات شهید مطهری نسبت به افکار دکتر شریعتی بعد از اختلاف با میناچی شروع شد . تاریخ نامه ها و یادداشت های انتقادی ایشان درباره عملکرد میناچی معلوم است .

حسینیه ارشاد در سال 46 تأسیس شد و اعتراضات شهید مطهری به مدیریت آنجا دو سال بعد ، یعنی در سال 48 شروع شد ، چون ایشان احساس می کرد مدیریت آنجا دارد مسیر را به انحراف می کشاند .

حسینیه ارشاد به اعتبار نام شهید مطهری و اعتمادی که مردم به ایشان داشتند ، پا گرفت . مضافاً بر این که در تاریخی که ایشان به روند اداره آنجا اعتراض کرد ، هنوز نسبت به آرای دکتر شریعتی اعتراض جدی نداشت .

در مواردی به شکل خفیف ، نسبت به بعضی از حرف های ایشان انتقادی می کرد ، ولی هنوز چیز مهمی مطرح نشده بود ، لذا اصرار ایشان بر استعفا و جدایی از حسینیه ارشاد صرفاً به مدیریت حسینیه ارشاد بر می گشت . ایشان صراحتاً در نامه استعفای خود نوشته بود که این وضعیت " روح مرا می آزارد ." واقعاً هیچ دوره ای برای ایشان به سختی و دشواری آن دوره نبود .

ایشان قصد داشت آنجا را به صورت یک مرکز تحقیقاتی اسلامی بنیادین در آورد و از دکتر شریعتی هم در همین راستا دعوت کرد ، ولی مدیریت حسینیه ارشاد در پی انجام کارهای هیجانی و شلوغ بازی و مثلاً دایر کردن کلاس های مختلط بود ! شهید مطهری احساس کرد با بی صداقتی و رفتارهای هیجانی و سطحی نمی شود در آنجا کار بنیادین کرد .

رابطه شهید مطهری و دکتر شریعتی تا روزهای آخر عمر او هم همراه با تواضع و احترام بود ، آخرین باری هم که آقای شریعتی برای خداحافظی به خانه ما آمد ، شهید مطهری به ایشان پیشناد کرد که بخشی از کتاب بیست و سه سال دشتی را ایشان و بخشی را خودشان پاسخ بدهند و کاری شبیه به آنچه برای بعثت پیامبر (ص) کار کرده بودند ، بشود .

رابطه شهید مطهری و دکتر شریعتی از نوع رابطه با آقای میناچی نبود ، چون شهید مطهری به هر حال دکتر شریعتی را آدم متفکر و اهل دردی می دانست که دچار اشتباهاتی است و باید حرف های او را نقد کرد . انتقادات جدی شهید مطهری مربوط به بعد از تعطیلی حسینیه ارشاد است . در نامه های بجا مانده از ایشان بحث مرحوم فخرالدین حجازی هم هست ، ولی بحثی درباره دکتر شریعتی نیست .

تأسیس حسینیه ارشاد از جهت ثبتی به نام مدیریت فعلی است ، ولی آیا این دلیل بر مؤسس بودن آنهاست ؟

خیر ، چون شهید مطهری در خرداد 42 دستگیر شده بود و طبیعتاً نمی توانست از این جنبه وارد موضوع شود و ساواک اجازه نمی داد ، ولی قطعاً از نظر عملی و تأسیس حقیقی حسینیه ارشاد ، ایشان نقش اصلی داشت ، وگرنه 3 نفری که نامشان در ثبت ساختمان آنجا آمده ، بدون شهید مطهری چه کار می توانستند بکنند ؟ چه کسی برای تأمین هزینه ساخت آنجا می آمد ؟

یادم هست که شهید مطهری حتی در مورد زمین و ساختمان آنجا هم برنامه و نظر داشت و این زمین را که آن زمان به آن چالهرز می گفتند ، پیدا و در تمام مراحل تدارکاتی نظارت کرد . ما در خیابان ری می نشستیم و علت انتخاب قلهک برای منزل جدیدمان یکی همین بود که نزدیک حسینیه ارشاد باشد و ایشان بتواند بر امور آن نظارت مستمر کند ، لذا مؤسس فکری و عملی آنجا قطعاً شهید مطهری است ، منتهی ثبت و سرمایه به نام این سه تن است .

البته ما در مورد سابقه و رفتارهای آقای میناچی حرف های زیادی داریم که فعلاً مجال طرح آن نیست ، مثلاً شهید مطهری نقل می کرد که در روزهای اول پیروزی انقلاب در یکی از جلسات ، صحبت از اعضای شورای انقلاب بود . من با حضور او در شورا مخالف بودم ، اما چون همه سابقه مرا با او می دانستند چیزی نگفتم ، تا حمل بر دشمنی شخصی نشود . ناگاه آقای طالقانی گفت : " او آمریکایی است و نباید در شورا باشد ! "

از آخرین دیدارتان با شهید مطهری چه خاطره ای دارید ؟

در آن زمان من در تبریز دانشجو بودم . عصر بود و داشتم در خیابان راه می رفتم که صدای سخنرانی شهید مطهری را از رادیو شنیدم و ناگهان دلم هوای تهران را کرد ، در حالی که قرار بود دو هفته دیگر به تهران بروم .

هم اتاقی هایم در خوابگاه تعجب کردند که چه شده که من ناگهان چنین تصمیمی گرفته ام ! شبانه حرکت کردم ، در حالی که در بین راه دائماً با خودم می گفتم دارم برای چه کاری به تهران می روم ؟

ساعت حدود 6 صبح بود که وارد منزل شدم ، استاد روی تخت خود مشغول نوشتن بودند ، از آمدن من خوشحال شدند و از اوضاع تبریز و دانشگاه سؤال کردند . ظهر سر سفره ناهار ، بسیار شاد بودند و لطیفه می گفتند و می خندیدند . حتی ذکری از مرحوم آقای محمد تقی جعفری به میان آوردند و با خنده گفتند : " شنیده ایم که ایشان اخیراً در بازار آبادان منبر رفته و در آغاز در جمع بازاریان گفته که آگوست کنت چنین و چنان گفته است ! "

بعد نوبت به حرف های جدی رسید ، من گفتم آقای بازرگان در نطق های تلویزیونی اش خیلی به امام کنایه می زند . اخیراً هم چنین حرفی زده است ، ایشان پرسیدند : " خودت شنیده ای ؟ " گفتم : " بله ." گفتند : " قبلاً هم حرف هایی گفته است و امام هم از دست او ناراحتند ، همین روزها او را بر می داریم و یک دولت انقلابی را روی کار می آوریم ."

من مطمئنم که اگر ایشان شهید نمی شدند ، دولت موقت در همان روزها از کار بر کنار می شد و کار به مسائل دیگر کشیده نمی شد ، خصوصاً که روی کار آمدن مهندس بازرگان بیشتر با پیشنهاد پدرم بود و به نظر من در آن زمان کار درستی هم بود ، چون حامیان رژیم شاه خصوصاً آمریکا زودتر دست از حمایت این رژیم برداشتند و انقلاب با تلفات کمتری پیروز شد .

منتها باید توجه داشت که انتخاب مهندس بازرگان با فرض وجود استاد مطهری بوده است که بازرگان تا حدی از ایشان حرف شنوی داشت . به جرأت می توانم بگویم مهندس بازرگان آن قدری که از شهید مطهری حرف شنوی داشت ، از امام نداشت !

من از منزل بیرون رفتم و هنگام اذان مغرب برگشتم . استاد نماز می خواندند . مادرم به من گفتند : " پدرت بعد از نماز می خواهند جایی بروند ، گفته اند ماشین را آماده کنی ." گفتم : " آماده است ، می روم بالا مرا صدا بزنید ." بعد از چند دقیقه که آمدم پایین ، مادرم گفتند : " آقای حاج طرخانی با ماشین آمدند و ایشان را بردند ."

ساعت حدود 11 شب بود که تلفن زنگ زد . مادرم گوشی را برداشتند ، آقای دکتر سحابی بود ، گفته بود امشب آقای مطهری منزل ما می مانند . مادرم گفتند : " راستش را بگویید ترور شده اند ؟ " گفته بود " تیر به کتف شان خورده و مجروح شده اند و ایشان را برده اند بیمارستان ." مادرم پرسیدند : " کدام بیمارستان ؟ " گفتند : " بیمارستان طرفه ."

من و مادرم و یکی از دامادهایمان به سرعت رفتیم بیمارستان طرفه ، در آنجا از ورود ما به بخش جلوگیری کردند ، ما هنوز فکر می کردیم که ایشان مجروح شده اند ، پس از چند دقیقه خانواده آقای سحابی آمدند و به ما تسلیت گفتند ! معلوم شد گلوله به سر پردم اصابت کرده و ایشان در دم به شهادت رسیده اند .

روشن است که ما چه حالی پیدا کردیم ما را بردند منزل آقای سحابی و در آنجا اعلامیه گروه فرقان را نشان مان دادند که روی یک برگه زرد رنگ با خط قرمز نوشته بودند " فرقان ." و در زیر آن با خط سیاه و تایپ شده نوشته بود : " خیانت شخص مرتضی مطهری در به انحراف کشاندن انقلاب توده های خلق بر همه روشن بود ، لذا اعدام انقلابی نامبرده انجام پذیرفت ."

برای من که تا حدودی در جریان امور بودم بسیار عجیب بود ، یک نوع ناجوانمردی ذلیلانه ای در گروه فرقان احساس کردم . ناگهان به ذهنم خطور کرد که افراد و گروه های زیادی که استاد مانع نفوذ آنها در انقلاب بود ، شاد خواهند شد ، چنان که شدند و برخی هم شیرینی پخش کردند !

می دانستم که پدرم همانند مولایش علی (ع) از جاذبه و دافعه نیرومندی برخوردار است و دشمنان سرسختی دارد ، ولی هرگز فکر نمی کردم دست به ترور بزنند . بعد از ترور سرلشکر قرنی که مشخصه اش علاقه و وفاداری به اسلام و روحانیت بود ، گروه فرقان اعلام کرده بود که دو روحانی را ترور خواهیم کرد .

چرا از ایشان حفاظت نمی شد ؟

یک هفته قبل از شهادت پدرم ، من در تبریز بودم ، ایشان در منزل و همچنین به بعضی از شاگردان در قم گفته بودند که بعد از قرنی نوبت من است، گروه فرقان با من کینه دیرینه دارد. البته سران سازمان مجاهدین انقلاب ، که آن روز در حال شکل گرفتن بود و از اتحاد هفت گروه مسلح به پیشنهاد شهید مطهری به وجود آمد ، دو سه روز قبل از شهادت به ایشان پیشنهاد حفاظت کرده بودند و استاد نیز پذیرفته بودند و این کار در شرف انجام بود که ایشان به شهادت رسیدند .

آیا جلسه منزل دکتر سحابی که شهید مطهری عازم شرکت در آن بودند ، جلسه شورای انقلاب بود ؟

باید عرض کنم که بر خلاف مشهور ، جلسه آن شب در منزل آقای سحابی جلسه شورای انقلاب نبود ، بلکه جلسه ای بود که از مدتی پیش هر چند وقت یک بار تشکیل می شد و در آن مهندس بازرگان و چند تن از همفکرانش شرکت داشتند . احتمالاً در آن جلسه با توجه به سخنان استاد در سر سفره ناهار در روز آخر ، تذکرات مهمی توسط ایشان داده شده است ، ولی اطلاع موثقی ندارم .

آیا شهید مطهری مدتی قبل از آغاز ترورهای فرقان هم احساس می کردند که خطری متوجه ایشان است ؟

بله ، گروه فرقان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از کنفرانس سران هفت کشور صنعتی در " گوادلوپ " اعلامیه ای صادر کرد و انقلاب اسلامی را زائیده توافق در آن کنفرانس نامید و اسامی سران انقلاب (غیر از حضرت امام) را که در رأس کشور قرار خواهند گرفت و در واقع عوامل آنها هستند ، به این ترتیب نوشته بود : مرتضی مطهری ، اکبر هاشمی رفسنجانی ، مهدی عراقی و چند نفر دیگر . جالب است که ترورهای این گروه نیز لااقل تا نفر سوم به همین ترتیب انجام شد .

به هر حال آن شب پس از مشاهده اعلامیه گروه فرقان در محل شهادت ، حالت عجیبی به من دست داده بود . شاید بتوان آن را " شرمندگی از انسان بودن " نامید . با خود گفتم یعنی انسان تا این مقدار می تواند پست باشد که انسانی را که به تعبیر امام آزارش به یک مورچه نرسیده و در حالی که در رأس شورای انقلاب است و می تواند اسکورت مجهزی همراه خود داشه باشد ، این گونه بی تکلف حرکت می کند ، به شهادت برسانند و آن را یک عمل انقلابی قلمداد کند ؟

با شنیدن خبر شهادت ایشان ، نخستین فکری که به ذهنتان رسید ، چه بود ؟

حال عجیبی داشتم ، فکر می کردم دارم خواب می بینم ، چه امیدها به ایشان داشتیم و فکر می کردیم حالا که موانع بر طرف شده ، جامعه ما چه بهره های علمی و اجتماعی زیادی می توانست از ایشان ببرد ! امام چه امیدها به ایشان داشتند ! در این سال های آخر امام اصرار داشتند که استاد لااقل هفته ای چند روز در قم تدریس داشته باشند . شاید امام علاوه بر اصلاح وضع حوزه علمیه ، می خواستند مقدمات مرجعیت ایشان را فراهم کنند .

در این فکرها بودم که یک ماشین پلیس آمد که ما را از منزل دکتر سحابی به منزل خودمان برساند . وضع مادرم بدتر از من بود ، به طرف منزل حرکت کردیم ، وقتی به منزل رسیدیم دیدم تعدادی جوان مسلح در کنار منزل ایستاده اند ، با خود گفتم : " حالا ؟! حالا که کار تمام شده است ؟ "

به منزل که رسیدیم ، دیدیم شاگردان پدرم آمده اند ، همه بهت زده بودند ، تا صبح قدم زدیم و گریه کردیم ، صبح مقامات و شخصیت ها یکی پس از دیگری آمدند . روزنامه آیندگان در صفحه اول خود از قول قاتلان استاد که تلفنی با این روزنامه تماس گرفته بودند ، با تیتر درشت نوشته بود : " رئیس شورای انقلاب را کشتیم ."

ساعت 2 بعدازظهر شد و گوینده اخبار اعلام کرد که امام خمینی به مناسبت شهادت استاد مطهری پیام مهمی صادر کرده اند . پیام عجیبی بود . مرحوم سید احمد آقا خمینی ، یک بار حضوراً به ما و یک بار هم در مصاحبه با روزنامه کیهان دو سال قبل از رحلت شان گفتند : " امام در هیچ حادثه ای از حوادث انقلاب ، این مقدار ناراحت نشدند ، آن شب در منزل دامادشان آقای اشرافی بودند ، صبح ما مانده بودیم که این خبر را چگونه به امام بدهیم ، چون از علاقه ایشان به استاد مطلع بودیم ، با مقدمه چینی های زیاد خبر را به امام دادیم ، امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسن شان می کشیدند و می فرمودند : مطهری ، مطهری ، مطهری ... "

روز بعد تشییع جنازه عجیبی از استاد شد ، پیکر ایشان را در میان اندوه فراوان مردم و مسئولین از مسجد دانشگاه تهران به طرف قم حرکت دادند . پدرم محل مشخصی برای خاکسپاری خود مشخص نکرده بودند ، ولی به امر امام پیکر ایشان را در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند .

جمعیت تا بهشت زهرا و تا اوایل جاده قم ایستاده بود و یک دالان برای عبور اتومبیل ها باز کرده بود . جاده قم یک طرفه شده بود و اتومبیل ها سلسله وار حرکت می کردند . در قم نیز جمعیت عظیمی از چند کیلومتری ایستاده بود و حرکت به کندی انجام می شد ، مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی بر پیکر شهید مطهری نماز خواندند .

در آن دو روز که امام در مدرسه فیضیه به سوگ نشسته بودند ، خطبایی در حضور ایشان در سوگ استاد به سخنرانی پرداختند . از جمله آقای هاشمی رفسنجانی که ظاهراً در زمان شهادت استاد در اهواز بودند و خبر را در آنجا شنیده و به سرعت خود را به قم رسانده بودند .

بعد از آن که اندکی از هیجان ها کاسته شد ، فهمیدم که آمدن من از تبریز به تهران ، یک امر اتفاقی نبوده است . تقدیر این بود که در آخرین روز حیات استاد ، ایشان را ملاقات کنم ، چون اگر این خبر در غربت به من می رسید ، کار بر من سخت تر می شد .

به دلیل ارتباط نزدیک و صمیمی شهید مطهری با شهید مفتح ، شما قاعدتاً خاطرات زیادی از این ارتباط دارید . مایلیم بدانیم برغم تفاوت رفتار این دو در برخی زمینه ها ، منجمله نحوه برخورد با پدیده دکتر شریعتی ، چرا فرقانی ها به فکر ترور ایشان افتادند ؟

آغاز آشنایی این دو قاعدتاً از قم بود ، البته شهید مفتح با شهید مطهری همدوره نبودند ، اما از همان دوران حضور در قم با یکدیگر آشنا شدند . من فکر می کنم در اثر اخلاصی که شهید مفتح در شهید مطهری دیده بودند و احساس این که فقط برای خدا کار می کند ، ارادت عمیقی به پدرم پیدا کرده بودند و در خیلی جاها اساساً مطیع ایشان بودند ، تا جایی که می توان گفت آقای مفتح تا حد زیادی فدایی شهید مطهری شدند .

هنگامی که گروه فرقان به مسجد قبا آمد ، شهید مطهری به ایشان گفت که اینها گروه منحرف و خطرناکی هستند و در نتیجه ایشان آنها را از مسجد بیرون کردند . شاید گروه فرقان دشمنی چندانی با شهید مفتح نداشت ، چون همان طور که اشاره کردید ، ایشان مثلاً با دکتر شریعتی به شیوه شهید مطهری مواجه نشده بود .

از حالات شهید مفتح بعد از شهادت استاد مطهری چه خاطراتی دارید ؟

ایشان در آن رویداد واقعاً آتش گرفتند ! آقای مفتح خیلی شخصیت رئوفی داشتند و با توجه به علاقه شان به استاد و پشتوانه ای که از ناحیه ایشان احساس می کردند ، لطمه روحی و عاطفی زیادی خوردند . بعد از شهادت پدرم ، شهید مفتح عهده دار بخش قابل توجهی از مسئولیت های مربوط به تشییع و بزرگداشت ایشان شدند .

حتی یادم هست که لباس های خونی شهید مطهری را ایشان تحویل گرفتند و برای ما آوردند . در فاصله چند ماهی که بعد از شهادت پدرم زنده بودند ، با خانواده ما تماس داشتند و احوال ما را می پرسیدند .

در شرایط کنونی کشور و حتی دنیا که بازار تفاسیر و معرکه گیری های مذهبی گرم شده ، خطر بروز و ظهور گروه های فرقان گونه ای را که در تفسیر آیات قرآن و اصول اسلامی خود را خودکفا و بی نیاز از مراجع و مآخذ اصلی می دانند ، چقدر می دانید ؟

هر وقت فضا برای اظهار نظر اسلام شناس های واقعی و علمای راستین فراهم نباشد و یا خود آنها کم کاری کنند ، خود به خود زمینه پیدایش این نوع گروه ها هم فراهم می شود . قبل از انقلاب فضا برای طرح این مسائل فراهم نبود و به عنوان نمونه خود شهید مطهری سال های سال ممنوع المنبر بود و راحت نمی توانست حرفش را به گوش مخاطبان برساند .

عامل دیگر پیدایش این گروه ها هم زمانی است که احساسات و هیجانات بر عقلانیت غلبه کند . الان گروه هایی پیدا شده اند که از جهاتی به فرقان شباهت دارند ، مثل گروه هایی که عرضه کننده انواع عرفان های کاذب شده اند که هیچ مبنای دینی هم ندارند .

پایان


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31