شهید مسعود رضایی در 19 مهر سال1358 در شیراز به دنیا آمد. شهید اهل علم بود و بیشتر وقت خود را صرف مطالعه میکرد. خدمت سربازیاش را در بسیج دانشجویی با فعالیت در قسمت اداری آنجا و کار فیلمبرداری به اتمام رسانید.
دانشجوی کارشناسی مدیریت بود و در تلاش بود تا به درجات بالای علمی نائل گردد. در کنار تهذیب علم به تزکیه نفس هم می پرداخت. با قرآن، نهجالبلاغه و اهلبیت انس خاصی داشت. این موضوع در رفتارش کاملا مشهود بود. در بین دوستانش «معلم اخلاق» لقب گرفته بود. عضو فعال در مساجد و پایگاههای مقاومت بسیج بود. درپایگاه مقاومت مسجد اعظم شهید قلی از جمله فعالیتهایش تدارک سفر مشهد، کمک به افراد بی بضاعت و گشت شبانه بود.
وی ازاعضای ثابت جلسات کانون فرهنگی رهپویان وصال بود و بعد از گذشت اندک زمانی وارد کادر و مجموعه RV (کامپیوتر) شد. این شهید بزرگوار مزد خادمیش را در 24 فروردین 1387 در انفجار حسینیه سیدالشهداء توسط گروهک تروریستی تندر (واقع درشیراز) دریافت کرد و به فیض شهادت نائل آمد.
گزارش دیدار این هفته تیم سرگذشتپژوهی بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) با مادر این شهید بزرگوار در ادامه آمده است:
بعد از آنکه تلفنی زمانی را برای مصاحبه با خانواده شهید مشخص کردیم هماهنگیهای لازم را انجام داده و آماده رفتن به منزل مادر بزرگوار این شهید شدیم.
از همان ابتدای ورود به منزل شهید، مهربانی و خوشرویی مادر شهید جذبمان کرد. حاج خانم روایت زندگی فرزندش را چنین آغاز کرد:
«مسعود از تمام فرصت هایش به نحو احسن استفاده می کرد،گویا ثانیه ها برایش حکم طلا داشتند. تمام فکر و ذکرش علم بود. برای بیشتر دانستن می کوشید طوری که بخاطر علاقه اش کار با کامپیوتر را به تنهایی در خانه یاد گرفت و روز به روز در آن موفق تر می شد. در خلال آن برای دوستانش کلاس خصوصی می گذاشت و آنها را یاری می کرد.
زیاد اهل دنیا نبود. ساده می پوشید و کم غذا می خورد. آسایش و راحتی دیگران برایش مهم بود. همیشه از نحوه زندگی مقتدایش آقا امیرالمومنین (علیه السلام) صحبت می کرد. تکه کلامش بود: «هر چه خدا بخواهد همان می شود.»
سال 86 بود. برای کارشناسیارشد کنکور داد. نتیجه قبولیش چند روز بعد از شهادتش اعلام شد.
از سری خصوصیات اخلاقیش میتوانم این چند مورد را نام ببرم:
- همیشه نمازش را اوّل وقت میخواند.
- همیشه در کارهایش رضایت خدا را میسنجید و به خاطر خدا روی حرف پدر و مادرش حرف نمیزد.
- هر وقت بيكار ميشد قرآن كوچكش را در ميآورد و شروع به خواندن ميكرد.
-برای کار امام زمان کم نمیگذاشت و میگفت: «درکاری که برای آقا انجام میدهیم نباید کم و کسری وجود داشته باشد.»
- همیشه خندهرو بود.
در ادامه مادرشهید خاطراتی از فرزندش بازگو کرد:
بعد از دانشگاه دنبال كار ميگشت. پدرش گفته بود: «فقط كار دولتي!» چون رضايت پدر و مادر برایش شرط بود، چند تا كار در شركت خصوصي پيدا كرد؛ ولي نرفت تا پدر و مادر را راضي نگه دارد.
گفت: «دنبال کار میگردم.» گفتم: «شبها قبل از خواب سوره واقعه بخوان انشاءالله درست میشود.» بعد از چند وقت سوره واقعه را حفظ شده بود. میگفت: «دیگر برای کار و ... سوره واقعه را نمیخوانم، با این سوره انس گرفتهام.»
علاقهاش به شهدا را همه ميدانستند. دو تا از داييهایش در جنگ شهيد شده بودند. مسعود هميشه ميخواست در مورد آنان بداند. بعد از انفجار براي آخرين بار كه ديدمش به ياد برادرم افتادم. مسعود هم مثل داييش دستش روي سينه اش بود و مهمان اباعبدالله(ع) شد.
شب بمبگذاری بعد از سخنراني بیرون آمدم آخر راهرو حسینیه مسعود را دیدم که می دوید به سمت آخر حسینیه تا داخل برود. برایش دست تکان دادم و سلام و احوالپرسی کردیم. در جواب گفت: «دیدار به رجعت انشاءالله.» این خاطره را یکی از دوستانش برایمان تعریف کرد.»
در ادامه صحبتها مادر شهید در مورد گروهک تروریستی تندر که عامل حادثه بودند گفت: «هدف تروریستها چیزی جز دور کردن مردم به خصوص جوانان از اعتقادات دینی و رعب و وحشت میان آنان نیست. آن ها فکر میکنند با چنین کاری ملت ما از اسلام و حکومت اسلامی دست خواهند کشید و اینگونه حکومت اسلامی را متزلزل میکنند. فراق فرزند برای هر مادری سخت و سنگین است؛ اما صبوری و آرامش را سالها پیش در چنین موقعیتی از مادرم که دو فرزندش به شهادت رسیده بودند، آموختهام. هم اکنون مادرم را در لحظات سخت بهتر درک می کنم.»