در سال 1316 در ورامین به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را همراه با کار در کنار پدرش به اتمام رسانید. 22 ساله بود که پس از تشکیل خانواده به تهران مهاجرت نمود و به خواربار فروشی پرداخت. از کودکی به خاندان عصمت و طهارت و به خصوص حضرت سیدالشهداء (ع) ارادت و علاقه ای خاص داشت و با طبع زیبایش در مدح آنها نوحه سرائی می نمود.
بارها به دلیل شور برپاکردن در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) توسط عمال رژیم شاه دستگیر و به زندان برده شد و از شرکت در این قبیل مراسم منع گردید.
با اوج گیری نهضت شکوهمند اسلامی بر فعالیت های مبارزاتی اش افزود و شب ها در مسجد به نوشتن پلاکارد و تنظیم شعارهای تظاهرات می پرداخت و روزها در صفوف مقدم راهپیمایی ها حضور داشت. به هنگام بازگشت پیروزمندانه حضرت امام، جزء انتظامات این مراسم استقبال به یاد ماندنی بود و در روزهای تاریخ ساز پیروزی خون بر شمشیر، از پیشتازان انقلاب بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد محل همراه با یکی از روحانیون متعهد به برادران و خواهران بسیجی تعلیمات نظامی می داد و در کلیه انتخابات مسئولیت اداره صندوق انتخابات را بر عهده داشت و تا صبح به شمارش آراء می پرداخت و با دقت از امانتی که به وی سپرده بودند، پاسداری می کرد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی به فعالیت های گسترده ای جهت جمع آوری کمک های مردمی رو آورد و کمک های جمع آوری شده را شخصاً به مناطق جنگی می برد. به عیادت از مجروحین و جانبازان علاقه ای وافر داشت و در هر فرصتی به عیادت آنان می رفت و حوائج آنان را بر طرف می کرد و برای مداوایشان خون اهداء می کرد و می گفت از مشاهده این عزیزان روحیه می گیرم.
منافقین، پیروان راستین امام را همواره سد راه خود می دانسته اند و از همین رو نیز شهید پازوکی را مورد شناسایی قرار داده و نخست چند نامه تهدید آمیز برای او ارسال کردند. شهید در پاسخ به این قبیل تهدیدات می گفت: «ما در برابر عزیزانی که در جبهه ها جانشان را در کف نهاده و برای آسایش ما می جنگند، هیچ هستیم و اگر قرار بر این باشد که ما پشت جبهه را حفظ نکنیم، از ایشان نیستیم.»
عاقبت در چهارم اسفند ماه 1360، کوردلان منافق تهدید خود را عملی کرده و دو تن از تروریست های منافق به قصد ترور شهید پازوکی به مغازه وی می روند و او را در برابر دیدگان کودک 5 ساله اش آماج گلوله های خود می سازند.