شهید بهشتی و جریان نفاق

Beheshty1

به حق ابعاد شخصیت آیت الله شهید بهشتی و سیر زندگی ، تلاش ها و نقش آفرینی های او در نهضت و انقلاب اسلامی و شکل گیری آن ، خود به خود این نکته را روشن می کند که چرا دشمنان انقلاب و اسلام مخصوصاً جریان نفاق این همه با او دشمن بود .

جریانی که به تعبیر امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود . بلکه می توان گفت جریانی که همزاد با شکل گیری اسلام بوده ، هست و خواهد بود و شناخت این جریان و عملکرد آن همچنان یکی از مسائل مهم نظام انقلاب ماست .

شخصیت شهید بهشتی از ابعاد مختلف قابل بررسی و از عهده این حقیر خارج است ، اما در این مقال صرفاً چند خاطره درباره شهید بهشتی و نکاتی از سخنان امام راحل راجع به ایشان و جریان نفاق مطرح می کنم و سپس بحثی کوتاه پیرامون فرجام نفاق خواهم داشت .

اینجانب از سال 41 و سن سیزده سالگی که وارد حوزه علمیه قم شدم ، ارادت خاصی نسبت به ایشان پیدا کردم ، گرچه شناخت من نسبت به ایشان از سال ها قبل از آن بود . برای اولین بار در دستگرد اصفهان در جلسه ای که جمع زیادی از مبارزان اصفهان و از جمله شهید آیت مهمان پدرم بودند ، خدمت ایشان رسیدم و شاهد بودم که از اوایل صبح تا نزدیک غروب شهید بهشتی به تنهایی با آن مجموعه بحث می کردند و عهده بحث در مورد مرحوم کاشانی و مصدق و ماجراهای آن دوران بود .

من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مساله نمی شدم ، ولی از همان زمان این مساله برایم روشن بود که ایشان می تواند با یک جمع 78 نفره که همگی افراد تحصیلکره و سطح بالایی بودند ، بحث و آنها را قانع و مجاب کند .

بررسی شکل گیری دبیرستان دین و دانش در قم و فعالیت های نوینی که شهید بهشتی در آن زمان در قم آغاز کردند با توجه به توصیف شرایط آن زمان (حتی در حوزه علمیه قم) بسیار ضروری است . زیرا نشان می دهد که این حرکت شهید در آن دوران چقدر دور اندیشانه و مدبرانه بوده است .

به دنبال این فعالیت ها ، شهید بهشتی که جزو اولین یاران امام است ، از اقامت در قم ممنوع و همین ممنوعیت منشأ خیر می شود . مهاجرت ایشان به تهران و گسترش فعالیت ها در دانشگاه ها و سطوح دیگر و ارتباط با مؤتلفه اسلامی و نقشی که در ماجراهای حساس آن زمان ایفا کردند و سرانجام مهاجرت ایشان به آلمان ، در هر یک از این مقاطع آثار و برکات ارزشمندی را برای پیشبرد نهضت به ارمغان می آورد .

در زمانی که در آلمان بودند در سال 48 به نجف اشرف مشرف شدند ، من هم آن زمان در نجف اشرف بودم . یک شب در مدرسه آیت الله بروجردی ، طلبه های اصفهانی از ایشان دعوت کردند و جلسه بحث و گفتگو برقرار شد .

مرحوم علامه فانی نیز که از مراجع و صاحب رساله و از علمای بزرگ بود در این جلسه حاضر شدند ، ایشان طبق روال از فرصت حداکثر استفاده را کردند . برخی از طلبه ها تصور می کردند که مرحوم شهید بهشتی که در آلمان زندگی می کند و سال ها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده ، تسلط و حضور ذهن چندانی در بحث های علمی نداشته باشند ، اما بحث بسیار جدی و فنی بین ایشان و علامه فانی که تقریباً بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت ، باعث شد که همگی متوجه عمق بینش و تسلط ایشان در مباحث فقهی و اصولی که رشته تخصصی علمای نجف بود ، شدند .

نکته دیگری که من به علت مباشرت با شهید بهشتی متوجه آن شدم ، زندگی شخصی و وارستگی ایشان در قبال مسائل دنیا بود . این قضیه را یک وقتی برای شهید منتظری بیان کردم و آن قدر این نکته برایش جالب بود که جهت گیری او از همان موقع عوض شد و به شهید بهشتی پیوست و سرانجام به آنجا رسید که خون پاک آنها در هفتم تیر به هم پیوند خورد و با هم به ملکوت اعلی پرواز کردند .

فکر می کنم بیان این داستان در نگاه مثبت و عمیق او به شهید بهشتی مخصوصاً در آن شرایط نقش بسیار مؤثری داشت .قبل از انقلاب دو نفر از دوستان که یکی از آنها زنده است و دیگری از دنیا رفته و آن که زنده است متأسفانه در سال های اخیر دچار مشکلاتی شد ، بر سر مال دنیا با هم دعوایشان شد و با هم درگیر شدند ، بنده چون با هر دو رفیق بودم سعی کردم بین آنها را اصلاح کنم ، ولی نشد .

سرانجام پیشنهاد کردم که اگر هر دو ،شهید بهشتی را قبول دارید برویم تهران منزل ایشان و صورت مساله را برایشان بیان کنیم و ایشان قضاوت کنند . تماس گرفتیم ، قرار گذاشتیم و خدمت ایشان رسیدیم ، در آن زمان منزل شهید بهشتی نزدیک حسینیه ارشاد بود ، البته هنوز آن منطقه کاملاً ساخته نشده بود و ما از فضاهای کاملاً بایر عبور می کردیم تا برسیم به منزل شهید بهشتی .

شب طبق قرار خدمت آقای بهشتی رسیدیم ، این دو برادر به تفصیل داستان و صورت مساله را برای ایشان بیان کردند ، البته یکی از آن دو که معروف تر و معتبرتر و رفاقت بیشتری با شهید بهشتی داشت و هم لباس و شاید هم درس ایشان بود ، انتظار داشت حرف او بهتر جا بیفتد و احیاناً آقای بهشتی به نفع او قضاوت کنند .

ایشان طبق شیوه و عادت خودشان با تأمل ، همه حرف های آن دو را گوش کردند ، حالا انتظار قضاوتی بود و احیاناً قضاوت به نفع آن آقایی که همشهری هم بود . مرحوم شهید بهشتی فرمودند که من یک داستان بگویم و اشاره کردند به جمعی از دوستان شان که از خوبان بودند و شرکتی را تأسیس کرده بودند و کار ساخت و ساز و امثال اینها را انجام می دادند ، کاری که بسیار درآمد زا بود و وضعیت خوبی داشت .

ایشان فرمودند که این جمع دوستان آمدند پیش من و به من گفتند ما علاقه مندیم بخشی از سهام این شرکت را به نام شما کنیم و شما شریک ما باشید . من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شرکت و تجارت نیستم و پول این کار را هم ندارم .

آن دوستان گفتند خوب اگر شما پول ندارید اشکال ندارد ، ما از شما پول نمی خواهیم ، فقط شما قبول کنید بخشی از سهام شرکت به نام شما و برای شما باشد بدون این که پول بدهید . ما سهم شما را خودمان تقبل می کنیم و درآمدش در اختیار شما باشد .

آقای بهشتی فرمودند به ایشان گفتم : نه ! من به این شکل هم مایل نیستم ، من طلبه هستم و خدا رزق مرا می رساند و نیازی به شرکت و درآمد آن نمی بینم . گفتند : این سودی را که از بابت سهامی که به نام شما می کنیم و به شما می دهیم برای شخص خودتان نباشد و برای اسلام و برای نهضت خرج کنید ، ما فقط می خواهیم نام شما و برکت نام شما در این شرکت باشد .

فرمودند : من برای زندگیم برنامه و راه و روش دیگری دارم و به شیوه طلبگی خودم عمل می کنم و مناسب نمی دانم که خودم در اینگونه امور وارد کنم و از زی طلبگی خود خارج شوم . سرانجام به هر شکلی که قضیه را مطرح می کنند ، شهید بهشتی نمی پذیرند .

آیت الله بهشتی این ماجرا را با شیوه زیبا و بیان مخصوص به خود بیان کردند و من در امتداد صحبت ایشان به چهره این دو برادر نگاه کردم و دیدم که این دو در برابر عظمت روح شهید بهشتی مثل شمع دارند آب می شوند و فرو می ریزند .

شهید بهشتی این داستان را بیان کردند و آنها زبانشان بند آمد و دیگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفی بزنند . جلسه به پایان رسید و آنان جواب خود را با شیوع حکیمانه شهید بهشتی دریافتند و از این که چنین دعوایی را در محضر ایشان آورده بودند به شدت شرمسار و شرمنده شدند .

ایشان در دوران بعد از انقلاب و تصدی مسوولیت های حساس و مهمی که در شورای انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئولیت دیوان عالی کشور و در قوه قضائیه داشتند ، آن طور که من فهمیدم ، ایشان از هیچ یک از این مسئولیت ها هیچگاه حقوقی دریافت نکرده و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگی را سپری می کردند .

و جالب این بود که با این همه وارستگی ، دوستان به یاد دارند که جریان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتی که برازنده خودشان بود به این عزیز نسبت می دادند . البته شیوه منافقین همین است که آن چه را خودشان گرفتار آن هستند با تهمت و افترا و شایعه سازی به نیکان و اخیار می زنند .

به مناسبت سالگرد این ایام مروری می کنم بر بخش هایی از سخنان امام (ره) بعد از حادثه هفتم تیر ، با این که در آن زمان تقریباً در تمام سخنرانی های امام حضور داشتم صحبت های امام برایم تازگی داشتند . اجازه می خواهم فرازهای از سخنان حضرت امام را در این مورد قرائت کنم که از هر چه بگذرد سخن دوست خوش تر است .

امام فرمودند :

" من ایشان را به مدت بیست سال و بیشتر می شناختم ، مراتب فضل و تفکر و تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من در مورد ایشان متأثر هستم ، شهادت شان در مقابل آن ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود ، مخالفین انقلاب افرادی را که به انقلاب متعهدتر و در آن مؤثرترند بیشتر مورد هدف قرار داده اند ."

امام معیارهایی را به ما می دهند که امروز هم به درد می خورند ، در زمان پیامبر اکرم (ص) و بعد از ایشان هم مساله همین بود ، یکی از مبانی کار منافقین که نمایندگان و نفوذی های جریان کفر و شرک در داخل جامعه اسلامی هستند ، این است که بیشتر به سراغ کسانی می روند که هم ایمان قوی تر و هم نقش مؤثرتری در جامعه و نظام اسلامی دارند .

 

امام می فرمایند :

" ایشان در طول زندگی مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود ، تهمت های ناگوار به ایشان می زدند و می خواستند آقای بهشتی را موجودی ستمکار و دیکتاتور معرفی کنند ."

امروز هم جریان نفاق در مورد هم رزمان آن روز شهید بهشتی تعبیراتی را به کار می برد که ریشه در همان تفکر دارد . باز هم به این جمله امام توجه کنیم :

" در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و بر خلاف آنچه این بی انصاف ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند ، من او را یک فرد متعهد ، مجتهد ، متدین ، علاقه مند به ملت ، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم .... خدا انصاف بدهد آنها را که خودشان انحصار طلب بودند و می خواستند شهید بهشتی ، خامنه ای و رفسنجانی و امثال اینها را از صحنه خارج کنند ."

اما در این مورد هم بسیار روشن سخن می گویند و در ادامه به رابطه بین جریان نفاق و لیبرال ها اشاره می کنند که :

" اگر چه اینها در سال های اول یک نمایشی از مخالفت با نهضت آزادی به راه انداختند ، ولی معلوم بود که فرزندان نهضت آزادی هستند و سرانجام راه شان و هدف شان با نهضت آزادی یکی شد .

قضیه آقای بهشتی نبود ، شما دیدید که در طول این یکی دو سال با چه افرادی مخالفت شد ، قضیه ، قضیه شخصی افراد نبود ، قضیه همان جریان بود که با اصل و اساس مخالفت کنند ، قضیه دفترهای هماهنگی در سراسر کشور یک قضیه اتفاقی و عادی نبود ..."

سپس امام به تفصیل راجع به این جریان و توطئه های آنها و تهمت هایی که به شخصیت های برجسته نظام می زدند صحبت می کنند و می فرمایند :

" از همان وقت که دیگر اساس سلطنت سست شد ، این جریان به کار افتاد ، همان وقت که من در پاریس بودم این جریان شروع شد ، همان وقت هم می خواستند که شاه را نگه دارند ، به اسم این که او سلطنت کند نه حکومت ، با این اسم می خواستند حفظش کنند و از همان وقت هم می خواستند که بختیار را بیاورند و با ما آشتی دهند ، ما کانه نزاعمان با بختیار بود از این جریان .

از اول یک جریانی منسجم و برنامه ریزی شده در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتیم ، کم کم هی مطالب معلوم شد ، کم کم خودشان را لو دادند و رسید به اینجا و من هر چه جدیت کردم که نرسد به اینجا ، رسید .

نه از باب این که به اینها اعتمادی داشتم ، از جهات دیگری که به خود آقایان گفتم ، حالا رسیده به اینجا که از حفظ شاه و بعدش بختیار و بعدش شورای سلطنتی و بعدش اصل جمهوری اسلامی که با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شورای اسلامی و بعدش دولت و بعدش قوه قضائیه که با همه مخالفت می شد .

نه از باب این که با رجایی و بهشتی و امام جمعه تهران مخالفتی داشتند ، چه مخالفتی ؟ یک جریانی بود که باید افراد متعهد نباشند ، اگر شد آنها را از صحنه بیرون کنند و منعزل کنند از مردم ، بهتر ، شایعه سازی کنند که حتی این اجناسی که برای جنگ زده ها می خواهند ببرند این می رود توی جیب آقای بهشتی و آقای خامنه ای و آقای کذا ، آقای هاشمی .

هر جنایتی که در ایران به دست خود آنها واقع می شد به مردم می گفتند که اینها کردند ، این جریانی بود و هست که می خواهند این کشور را با آن جریان بکشند به طرف آمریکا ."

حضرت امام در بخش دیگری از سخنان شان می فرمایند :

" نباید ما فراموش کنیم که در جنگ با آمریکا هستیم ، ما در جنگ با تفاله های آمریکا هستیم این تفاله هایی که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم ، الان هم هستند ، باید هر یک از اینها را شناسایی کنید و به دادگاه ها معرفی کنید ، ننشینید که باز یک جایی را آتش بزنند ، اینها می خواهند خرابی کنند .

کاری ندارند به این که کی کشته بشود و کی از بین برود ، دشمنی خصوصی هم با هیچ کدام ندارند ، خوب هفتاد و چند نفر از بهترین جوانان ما را که از بین بردند ، اینها با افرادشان آشنایی نداشتند ، نمی شناختند ، اما می خواستند یک شلوغی بشود ، یک انفجاری حاصل بشود و مردم از صحنه بیرون بروند و دیدند که خیر ، عکس شد .

مطلب این شهادت اسباب این شد که همه با هم منسجم بشوند ، این اسباب این شد که مشت این ادعا کن ها که ما برای آزادی و برای کذا می خواهیم زحمت بکشیم و باید این ملت آزاد باشد و کذا مشت اینها باز شد که اینها از چه سنخ آزادی می خواهند ، آزادی انفجار ! آزادی انفجار اینها می خواهند ، اینها خواستند که این منافقین هم آزاد بیایند توی مردم .

خط این بود که اصلاً آمریکا منسی بشود ، یک دسته شوروی را طرح می کردند تا آمریکا منسی بشود ، یک دسته الله اکبر را کنار می گذاشتند سوت می زدند و کف می زدند آن هم روز عاشورا ، خط این بود که این قضیه مرگ بر آمریکا منسی بشود ."

مطالعه انبوه مطالبی که حضرت امام در این زمینه به خصوص سخنرانی های ایشان در روز 8 تیر ماه و روزهای بعد از آن که در حسینیه جماران ایراد کردند ، عمق بینش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمنی و کینه های آمریکا و مزدوران آنها و جریان نفاق به خوبی نشان می دهد .

اگر این جریان نفاق همچنان هست و خواهد بود ، مساله نفاق شناسی ، مساله مهمی است که باید مورد مداقه و پژوهش قرار گیرد و با برگزاری سمینارهای علمی و پرسش و پاسخ خصوصاً از منظر قرآن این جریان خطرناک را بشناسیم .

به طور نمونه اگر چند آیه اول سوره بقره ملاحظه شود ، توضیح مختصری راجع به مؤمنین و دو آیه راجع به کفار است و وقتی می رسد به منافقین در آیات پیوسته و متعدد خصوصیات و ویژگی های نفاق و منافق را بیان می فرماید و دهها آیه در قرآن کریم به بیان مشخصات منافقان اختصاص یافته است که با بررسی و معرفت به آنها دقیقاً می توان منافقان را در جامعه اسلامی شناخت .

یکی از مشخصات منافقان را در این آیه ملاحظه می کنیم :

﴿ بشر المنافقین بان لهم عذاباً الیماً ، الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین أیبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعاً ﴾ : " منافقان را بشارت ده که عذابی درد آور برایشان آماده شده است ، کسانی که به جای مؤمنان ، کافران را به دوستی می گیرند آیا عزت و توانایی را نزد آنان می جویند ؟! در حالی که عزت به تمامی از آن خداست ."

یکی از شاخصه های نفاق و منافق این است که به جای دوستی با مؤمنان ، کافران را ولی خود می دانند و آنان را دوست خود قرار می دهند ، آنچنان که گویی عزت خود را در پیوند با کفار می جویند ، در حالی که تمامی عزت برای خدا و به دست اوست و تنها راه دستیابی به عزت در بندگی و قرب حق است .

لیکن شاهد هستیم که عده ای در حالی که شیفته آمریکا و غرب هستند و عزت و شوکت خود را در برقراری رابطه دوستانه با کفار و دشمنان اسلام می پندارند از مردم مؤمن و حزب اللهی و ملتزم به ارزش ها و احکام الهی بدشان می آید و متدینین را به گمان خام خود با عناوینی مثل انحصار طلب ، واپسگرا ، گروه فشار و سایر اتهاماتی که خودشان مصداق بارز آن هستند ، می کوبند .

منافقان نسخه مطابق با اصل شان یعنی آمریکا هستند ، آمریکایی که خود بزرگترین دیکتاتور دنیاست و جمهوری اسلامی را متهم به دیکتاتوری می کند و در عین حال خود را مظهر آزادی و آزادی خواهی تبلیغ می کند .

شاید در طول تاریخ هیچ دولتی مانند آمریکا حقوق بشر را پایمال و منزلت بشر را حتی در داخل آمریکا منهدم نکرده باشد ، در حالی که هیچ دولتی هم در دنیا مثل آمریکا مدعی دفاع از حقوق بشر نیست ، اما جمهوری اسلامی و هر دولتی را که نوکر آمریکا نباشد ، متهم به تضییع حقوق بشر می کند .

آنها نام اشغالگری را آزاد سازی می گذارند و با پوشش و شعار صلح طلبی ، جنگ افروزی می کنند . با عنوان فریبنده دموکراسی بدترین و زشت ترین استبداد را در خدمت سرمایه داری و غارت جهان به کار می گیرند . با نام اومانیسم و مردم سالاری ، انسانیت را در اسارت شهوت و شکم به دره حیوانیت و بردگی برای زورمداران و زر اندوزان ساقط می کنند . با شعار مبارزه با تروریست ،زمینه ساز تروریست ، پرورش دهنده و حامی تروریست هستند و خود جنایت بارترین اعمال تروریستی را مرتکب می شوند .

منافقان نیز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذی کفر و استکبار ، با بهره گیری از همان شیوه های شیطان بزرگ و برای تحقق همان اهداف پلید می کوشند ، بیش از هر کسی شعار اصلاح طلبی می دهند ، اما در پوشش این شعار فریبنده یکسره به دنبال افساد هستند : " چون به آنان گفته شود که در زمین فساد نکنید ، می گویند ما مسلمانیم ."

منافقان از دیدگاه قرآن ویژگی های فراوان و قابل شناسایی و ارزیابی دیگری دارند که احصا و توضیح آن بحث مستقلی را می طلبد ، فعلاً در این مجال دستور العمل قرآن را در مورد چگونگی برخورد با منافقین مرور می کنیم .

﴿ لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا تقلیلا ، ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا ، سنه الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبدیلا ﴾

" اگر منافقین و بیمار دلان و آنها که در مدینه شایعه پراکنی می کنند دست از این کار برندارند تو را بر آنها مسلط می گردانیم تا پس از آن جز اندکی در شهر مجاور تو نباشند . اینان لعنت شدگانند ، هر جا یافته شدند باید دستگیر و به سختی کشته شوند ، این سنت خداوندی است که در میان گذشتگان بود و در سنت خدا تغییری نخواهی یافت ." (سنتی که پیش از پیغمبر اسلام و در زمان پیغمبر گرامی و تا ابد تغییر نخواهد کرد.)

از این واوهای عطف می شود فهمید که منافقین بیماردلان و شایعه سازان سه عنوان جداگانه هستند که البته گاهی هم یکجا مصداق پیدا می کنند ، اول نام منافقین را ذکر می فرماید ، سپس " مرجفون فی المدینه " یعنی آنها که دل مردم را خالی می کنند ، شایعه پراکنی می کنند ، روحیه مردم را نسبت به اسلام ، انقلاب و نظام سرد می کنند ، اینها " مرجفون فی المدینه " هستند ، " و الذین فی قلوبهم مرض " آدم های بیمار دل هستند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31