شغل: عضو دفتر مرکزی جهادسازندگی
سن: ۳۰ سال
محل شهادت: خیابان آذربایجان
تاریخ تولد: 1330
تاریخ شهادت: ۲۴بهمن۱۳۶۰
زندگینامه....
شهید اسماعیل سرخابی در سال ۱۳۳۰ در خانوادهای مذهبی در شهر تهران دیده به جهان گشود. از ابتدای زندگی با عشق به اسلام و ائمه اطهار رشد کرد و سنین کودکی را تحت توجهات والدین خویش طی نمود و به دبستان، سپس دبیرستان راه یافت و موفق به اخذ دیپلم متوسطه گردید. پس از اتمام تحصیل در کنار پدر به کسب پرداخت و از این طریق به خانواده کمک نمود.
در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی فرا خوانده شد و دوران سربازی را در شهرستان «مرند» گذراند و گرچه در این مدت از سوی ساواک بارها تطمیع شد، اما هیچگاه حاضر نشد شرافت خویش را به هیچ قیمتی بفروشد. پس از پایان یافتن دوران سربازی به تهران بازگشت و در شرکتی به کار پرداخت.
هنوز مدتی نگذشته بود که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی فرا رسید و دامنه آن به کارخانهها و شرکتها نیز کشیده شد و اعتصابات عمومی همه جا را فرا گرفت و به تبع آن شرکتی که اسماعیل نیز در آن اشتغال داشت تعطیل گردید و کارکنانش به امواج خروشان انقلاب اسلامی پیوستند. از این رو شهید سرخابی در تظاهرات و راهپیماییها شرکت کرده و اوقاتی را نیز در مغازه پدر به کار اشتغال داشت.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به پاسداری از ثمرات درخشان آن همت گماشت و در لباس مقدس پاسداری شبها در محل زندگیاش به خدمت مشغول گشت. در سال ۱۳۵۹ به پیشنهاد دو تن از روحانیون متعهد به نهاد جهادسازندگی پیوست و در آنجا به خدمت مشغول شد. با شروع جنگ تحمیلی علاوه بر خدمت در جهادسازندگی به عنوان نماینده مردم محل در شورای مسجد انتخاب گردید و در امر رساندن ارزاق عمومی و کالاهای سهمیه بندی شده با پشتکار و صداقت فراوان به فعالیت پرداخت و منشأ خدمات بسیاری گردید.
در همین دوران اقدام به تشکیل کلاسهای ترویج اسلام نمود و از این طریق جوانان بسیاری را به این مکتب الهی جذب نمود. فعالیتهای گستردهاش موجب شد تا کینهاش در دل ضد انقلاب جا بگیرد و نقشه قتل او ریخته شود، اما وی با نیرویی دو چندان به فعالیتهای خود ادامه داد.
شهادتنامه...
«شهید سرخابی میگفت: «ما قدم در این راه گذاشتهایم و سر خود را هم در این راه نهادهایم و از مرگ باکی نداریم.» ضد انقلاب پس از عزل بنی صدر خائن چندین بار شهید سرخابی را به مرگ تهدید کرده بود و عاقبت در روز شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۰ عاملین جنایت به سراغ این زاهد پاکباخته رفتند.
عصر بود و شهید در مغازه پدرش به کار مشغول بود، تروریستها پس از نزدیک شدن به وی سرش را هدف گلوله قرار میدهند و همچون خفاشان شب زی میگریزند و شهید سرخابی در مقابل دیدگان حیرت زده و اشک بار مادرش در خون پاکش غوطه ور میگردد و به لقاء الله میپیوندند.
شهید سرخابی قبل از شهادت میگفت که ما باید سر خود را در این راه بدهیم و چه خوش گفته بود. عاقبت به همان نحوهای به شهادت رسید که خود میخواست، انگار از قبل با خدای خویش عهد بسته بود. شهادت این جهادگر بر یارانش مبارک باد و خدایش او را رحمت کند و جایگاهی رفیع برایش قرار دهد، انشاءالله.
مزار شهید: بهشت زهرا، قطعه ۲۴، ردیف ۱۰۴، شماره ۳۶
ما قدم در این راه گذاشتهایم و سر خود را هم در این راه نهادهایم و از مرگ باکی نداریم.