شهید آیت‌الله قدوسی به روایت رهبر معظم انقلاب

GHodosi

سابقه طولانی مبارزاتی شهید قدوسی و همگامی با رهبر معظم انقلاب از آغازین روزهای مبارزه همراه با دقت ستودنی ایشان در یادآوری و نقل رویدادها، گوشه‌های ارزنده‌ای از تاریخ انقلاب و نیز سلوک فردی و سیاسی آن شهید بزرگوار را در این گفت‌وگو فرا روی تاریخ‌پژوهان نهاده است.

آنچه درادامه می‌خوانید بخشی است از گفت‌وگو با رهبر معظم انقلاب:

آشنایی شما با شهید بزرگوار آیت‌الله قدوسی از چه زمانی و چگونه آغاز شد؟

آشنایی من با مرحوم شهید قدوسی بسیار قدیمی است. اگر چه من درست نمی‌دانم که مربوط به چه زمانی است. ما به طور خانوادگی با خانواده مرحوم علامه طباطبایی ارتباطات نزدیک داشتیم. ایشان با پدرم، از نجف دوستی دیرینه داشت. ما از بچگی با ایشان آشنا و دوست بودیم و طبیعتا وقتی آقای قدوسی داماد این خانواده شد با ایشان هم آشنایی پیدا کردیم.

اولین دورانی که یادم هست با آقای قدوسی مراوده داشتم، اوایل دورانی بود که تازه به قم و بارها به عنوان دوست به منزل ایشان می‌رفتم و با ایشان صحبت و گفت‌وگو می‌کردم؛ البته هر چه زمان گذشت، ارتباطات دوستانه ما با ایشان بیشتر شد. بعدها که ایشان مدرسه حقانی را اداره می‌کرد و با مرحوم شهید بهشتی و آقای جنتی همکاری‌های نزدیک سه نفره داشت، گاهی مشهد می‌آمد و درباره مسائل مدرسه، بارها با هم صحبت کرده بودیم. هنگامی که انقلاب اسلامی آغاز شد و قم محور و مرکزی برای حرکت‌های انقلابی بود، ما در قم تشکیلاتی را به وجود آوردیم که از بعد از 15خرداد، اولین تشکیلات حوزه علمیه قم، یعنی اولین سازمانی بود که با اتکای به عناصر حوزه علمیه قم به وجود آمد. در این تشکیلات بعضی از نامداران شرکت داشتند؛ از قبیل آیت‌الله منتظری و برادرمان آقای هاشمی رفسنجانی و بعضی دیگر از معروفین. آقای قدوسی هم در این تشکیلات بود و در آنجا هم ارتباط نزدیکی داشتیم. به هر حال با گذشت زمان ارتباطات بیشتر شد تا اینکه انقلاب پیروز شد و در جریان مسائل قضایی و دادسراهای انقلاب و دادستان‌های انقلاب، ارتباطات ما با ایشان به‌طور تام و تمام بود.

بفرمایید کدام خصوصیات ایشان شما را جذب می‌کرد؟

چند خصوصیت در ایشان وجود داشت که نه تنها من بلکه همه را جذب می‌کرد. یکی از آن‌ها صداقت و صفای این مرد بود. هیچ کلکی در کار این آدم نبود. صادق، صاف و نسبت به آنچه که احساس وظیفه می‌کرد، به‌شدت پیگیر و علاقمند و روحانی با صفای خالصی بود. من گمان می‌کنم مهم‌ترین ویژگی ایشان که مرحوم شهید بهشتی یک نوع ارادات خاصی به ایشان داشت، همین صداقت و صفای این مرد بود.

خصوصیت دوم ایشان این بود که هم پرکار بود و خسته نمی‌شد و هم پشتکار داشت. اینطور نبود که یک کاری را رها کند و دنبال کار دیگری برود. نمونه آن مدرسه حقانی! اگر ریاست مدرسه حقانی با کسی غیر از آقای قدوسی بود، من گمان نمی‌کنم که این مدرسه به این اندازه از فواید و آثار می‌رسید. این مرد بود که نشست آنجا، حواسش را جمع کرد، از همه کارهای حوزه برید و به هیچ کار دیگری نپرداخت تا این مدرسه را به این رونق رساند و از لحاظ شکل و محتوا، مدرسه را در حد مطلوب و قابل توجهی قرار داد.

از خصوصیات دیگر ایشان مثبت‌اندیشی و خوش‌بینی بود. آن حالت‌های منفی‌گری و منفی‌سرایی که در خیلی‌ها وجود دارد، در ایشان نبود. کار را که به ایشان می‌سپردند، به آینده آن کار امیدوار بود و دنبال این آینده می‌رفت و این مسئله در ایشان خیلی جالب بود. بسیار متواضع بود و من در آقای قدوسی هیچ نشانی از تکبر و غرورهای مانع کار نمی‌دیدم.

در مورد راستگویی ایشان خاطره‌ای دارم. سال‌ها قبل، ایشان آمده بود به مشهد. در مشهد منزل پدرم برای ناهار، همراه با خانواده‌اش دعوت شده بود. شاید مرحوم علامه طباطبایی هم بود. بچه‌های ایشان هم بودند، ازجمله پسرشان محمدحسن که در هویزه شهید شد و بسیار پسر خوبی بود. من او را از نزدیک و از بچگی می‌شناختم. در آن موقع، او بچه8-9ساله‌ای بود. دقیقا یادم نیست به چه مناسبتی، ولی ظاهرا حرفی از بچه‌ها پرسیده شد یا مسئله دیگری بود. آقای قدوسی گفت: «من مواظبم که این بچه‌ها به چیزی به نام دروغ التفات پیدا نکنند، یعنی توجه پیدا نکنند که دروغ هم می‌شود گفت تا یک قدری بزرگ شوند وذهنشان قوی بشود و بتوان به آنان فهماند که دروغ بد است.» البته اینکه آیا این تربیت صحیح و موفقی است یا نه کاری نداریم؛ اما این را من دلیل می‌گیرم بر پافشاری و اصرار فراوان ایشان بر صدق و راستی و روراستی و نداشتن کلک و دروغ.

ایشان از بعد علمی و اخلاقی چگونه بودند؟

از بعد علمی، ایشان از فضلای قم بود، البته من از تحصیلات ایشان اطلاع دقیق ندارم؛ ولی از لحاظ اخلاقی مرد بسیار ممتازی بود. توفیقی که نصیب آقای قدوسی شد این بود که ایشان داماد علامه طباطبایی بود که مظهر اخلاق، صفا و صداقت بود. دریغا که از دست ما رفت. شخصی مثل ایشان می‌توانست در جمهوری اسلامی مثل خورشیدی بدرخشد و همه را از وجود خود بهره‌مند سازد. آقای قدوسی به شدت به علامه طباطبایی ارادت می‌ورزید و تحت تاثیر ایشان بود. آقای طباطبایی هم به ایشان علاقه و توجه و لطف خاصی داشت، این بود که ایشان از لحاظ اخلاقی بسیار از علامه طباطبایی رنگ پذیرفته بود.

از زندگی سیاسی اجتماعی مرحوم استاد شهید قدوسی چه می‌دانید؟

از زندگی سیاسی ایشان مختصر آن را اشاره کردم و اگر بخواهم مفصل‌تر بگویم این است که ما بعد از خرداد1342 که امام در زندان بودند، در قم با دوستانمان به این نتیجه رسیدیم که بدون ایجاد یک تشکیلات و سازماندهی نمی‌شود مبارزه درستی کرد و ناکامی ماجرای 15 خرداد، ما را در این دیدمان مطمئن‌تر کرد، این بود که در صدد برآمدیم تشکیلاتی درست کنیم و کردیم. در این تشکیلات 11 نفر عناصر تشکیل‌دهنده و اصلی بودند. بعد قرار شد هر کدام از آن‌ها تشکیلاتی شاخه‌ای به جود بیاورند و در حوزه علمیه قم و سپس در حوزه‌های علمیه سراسر کشور آن را گسترش دهند و در سایه تشکیلات حوزه علمیه به مسائل خارج از حوزه علمیه هم رسیدگی کنند. عنوانی هم که برای آن ذکر کردیم تجدید نظر در کتاب‌های درسی حوزه و کیفیت درسی حوزه علمیه بود که چنانچه تشکیلات کشف شد، حمل کنیم بر آن، البته بنا نداشتیم آن را افشا کنیم؛ اما اگر افشا می‌شد، زیر این پوشش می‌آمد. در این تشکیلات، فضلای قم بودند. این تشکیلات را در قم راه انداختیم و جلسات مرتبی را به وجود آوردیم و اساس‌نامه‌ای را تنظیم کردیم و حق عضویتی معین شد.

کار پیش می‌رفت تا اینکه مشکلاتی برای ما پیشامد کرد؛ ازجمله اینکه من به‌علت منبری که در زاهدان داشتم، در بهمن ماه42 دستگیر شدم. بعد هم برای جریاناتی به مشهد رفتم و این عده 11 نفری در حقیقت، آن حرکت اول خود را از دست داد. کسانی که وارد در مسائل جمعی هستند می‌دانند که انسان در آغاز که می‌خواهد این مسائل را تجربه کند، در خطر سردی و ناامیدی زیادی قرار می‌گیرد؛ چون کارهایی که خود انسان انجام می‌دهد، معلوم است چه کار می‌کند، یک کاری است که انسان پیش می‌رود و به اختیار خودش است؛ ولی وقتی فردی که عمری تنها کار کرده، بخواهد جمعی کار بکند، به مواردی برخورد می‌کند که اگر یک انگیزه و داعی قوی و یا یک شخص قوی، بالاسر تشکیلات نباشد، این تشکیلات به تدریج سست می‌شود و بعد هم از هم می‌پاشد. تشکیلات آن موقع ما هم به این سرنوشت دچار شد؛ اول سست شد و به مرور، مزه تشکیلات در دهان افراد، یک چیزی عادی شد، خیرات آن را درست نفهمیدیم و مشکلات آن را درک نکردیم و به تدریج از دست رفت. البته، اولین تجربه بود و اشکالی هم نداشت که این طور بشود. شاید همین تجربه بود که بعدها ما را به گردهمایی های سال 56 کشاند و از همان عناصر چند نفر اینجا بودند.

در سال 44 بود که به دنبال هجوم به محل کارم در منزل آقای آذری قمی، اساس نامه ما را پیدا کردند. ایشان را بردند زندان و زیر فشار فهمیدند که مربوط به این عده11 نفره است و آقای منتظری و آقای ربانی را بردند زندان. من و آقای هاشمی و آقای مصباح یزدی و بعضی دیگر هم فراری شدیم. آقای قدوسی را هم مدتی می‌بردند و از ایشان بازجویی می‌کردند و رهایش می‌کردند. شاید به وسیله ایشان می‌خواستند ماها را کشف کنند که کجا هستیم. بعد هم ایشان را گرفتند و در زیر شکنجه هم، بسیار اذیت شد و زندان ایشان حدود4 ماه طول کشید. البته در آن موقع زندان‌ها طویل‌المدت نبودند، چون اوایل مبارزه بود و عموما زندان‌ها چندماه بیشتر طول نمی‌کشید.

خاطره‌ای هم من از آن دوران دارم. اوایل سال 45 بود که در تهران بودم، چون در مشهد به خاطر کتاب آینده در قلمرو اسلام تحت تعقیب شدیدی بودم و می‌خواستند مرا بگیرند و من در تهران مانده بودم. در خیابان تصادفا آقای هاشمی را دیدم و ایشان گفت: «شما تحت تعقیب هستی. چرا در خیابان‌ها همین طوری راه می‌روی؟» و جریان اساسنامه و لو رفتن آن و دستگیری عده‌ای را گفت. بعد گفت که الان جلسه‌ای داریم با دو نفر دیگر، شما هم بیا برویم. باهم راه افتادیم؛ اما هیچ کدام از ما چهار نفر در تهران جایی که بتوانیم در آنجا بنشینیم و جلسه‌ای را تشکیل بدهیم، نداشتیم. به فکر آن‌ها رسید که برویم مطب دکتر واعظی. دکتر واعظی از دوستان و علاقمندان این خط و از مریدان آقای منتظری بود و به ما هم بسیار علاقه داشت. ایشان مطبی داشت در خیابان شهباز، نزدیک مدرسه علوی. به آنجا رفتیم و در اتاق انتظار بدون اطلاع خود او جلسه کردیم! بعدا که دیدیم که اینجا نمی‌شود، چون افراد مرتبا می‌آمدند و می‌رفتند و از طرفی مستخدمی داشت که نمره می‌داد و طبیعتا به فکر او می‌رسید که این چهار نفر اینجا چکار دارند! مجبور شدیم بیاییم بیرون. در آن موقع در این شهر بزرگ هیچ سقفی نبود که به ما این اطمینان را بدهد که زیر آن بنشینیم و چند کلمه حرفی را که می‌خواهیم، بزنیم. ناگهان یکی از دوستانمان یادش آمد که منزل آقای باهنر نزدیک همان محل است. ایشان در خانه‌ای دو اتاق اجاره کرده بود. خانواده او خوشبختانه در خانه نبودند. از خود ایشان هم درخواست کردیم از خانه بیرون برود، چون ایشان در جریان نبود و آنجا نشستیم و جلسه کردیم.

اهداف ایشان در حوزه چه بود و چه نقشی در تحولات سال‌های اخیر حوزه داشت و تا چه اندازه در این کار موفق شد؟

آقای قدوسی جزو آن دسته از کسانی بود که معتقد بود حوزه باید نظم و سامان لازم را پیدا کند و بی‌نظمی‌های شکل قدیمی حوزه را به هیچ وجه نمی‌پسندید؛ لذا نهضت مدرسه‌سازی در قم و یا به تعبیر بهتر ایجاد واحدهای برنامه‌دار به وسیله جمعی آغاز شد که آقای قدوسی در طلیعه آن‌ها بود. بعد از آنکه مدرسه حقانی به عنوان یک واحد مدرسی و مسکن طلاب به وجود آمد، چون همه مدارس قدیم برخلاف مدارس دستگاه جدید، مسکن طلاب هستند نه محل در خواندن و در واقع مانند خوابگاه‌‌هایی هستند که احیانا درسی هم در آن‌ها هست، آقای قدوسی با قبول تصدی آن مدرسه و برنامه‌ریزی‌های دقیقی که به کمک شهید بهشتی انجام گرفت، این مدرسه را از شکل یک محل اقامت، به یک محل آموزش و تعلیم و تعلم تبدیل کرد و نه فقط خود آن واحد از لحاظ کمیت و کیفیت رشد زیادی کرد، بلکه سرمشقی شد برای واحدهای دیگر در قم و نیز در بعضی از حوزه‌های علمیه دیگر مثل مشهد و تهران. ایشان هدفشان این بود که حوزه قم کلا سازماندهی بشود و طلاب، با برنامه درس بخوانند، امتحان شوند، مراتب را به صورت منظمی طی بکنند و بدانیم که 10-15 سال دیگر یک طلبه چه خواهد شد و آینده‌اش چیست. همچنین ایشان مایل بود که سطح شروع حوزه علمیه را از سطح بیسوادی به سطح بالای درس جدید تبدیل کند، چون در قم غالبا طلابی که شروع به درس می‌کردند قبل از آن هیچ درسی نخوانده بودند و شاید یک مختصری به اندازه چند کلاسی درس جدید می‌خواندند و بعد می‌آمدند؛ البته کسانی بودند که مراحل درسی جدید را گذرانده بودند؛ اما در اقلیت بودند.

از زمانی که فعالیت مدرسه حقانی به مدیریت ایشان شروع شد، تدریجا سطح شروع درسی در حوزه علمیه از مراحل پایین سواد به مراحل بالای معلومات ترقی کرد. دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس برای حوزه علمیه پذیرفته می‌شدند. ایشان با مرحوم شهید بهشتی همکاری داشت و شهید بهشتی در جمع مدیران مدرسه حقانی که باید به حق مدرسه شهید قدوسی نامگذاری بشود، در حد رهبر و اداره کننده بود و آقای قدوسی و آقای جنتی که با آقای بهشتی در برنامه‌ریزی و اداره این مدرسه همکاری داشتند، تحت تاثیر و اداره قوی ایشان قرار داشتند. عملا آقای قدوسی مدیر و ناظم و اداره کننده مدرسه بود و آقای جنتی هم مسئولیت بالایی در اداره آن مدرسه داشت. در تابستان‌ها هم به مشهد می‌آمدند و یکی دو بار من آن‌ها را دیده بودم که برنامه‌های سال آینده را در تابستان آن سال با هم مرور می‌کردند.

نقش ایشان بعد از انقلاب چه بود؟

نقش ایشان، نقش بسیار مثبت و فعالی بود. ایشان به دستور امام در کار قضایی وارد و دادستان کل انقلاب و عضوی از شورای عالی قضایی شد و به شدت به کار پرداخت و از آن جدا نشد، برخلاف بعضی دیگر از فضلا و مدرسین و علما که همواره در خدمت انقلاب بوده‌اند؛ ولی نه به عنوان یک عضو دستگاه اداره کننده کشور؛ اما شهید قدوسی به عنوان عضوی از اعضای موثر اداره کننده کشور وارد کار شد و بسیار مثبت و فعال با قضایا برخورد کرد.

درباره زندگی و شهادت فرزند ایشان محمدحسن چه می‌دانید و برخورد شهید قدوسی و روحیه ایشان پس از شهادت فرزندش چگونه بود؟

اما در مورد زندگی محمدحسن که در دانشگاه مشهد به محمود معروف بود، باید بگویم جوان ممتاز و واقعا جالبی بود. ایشان در دانشگاه مشهد درس می‌خواند؛ البته من در مشهد خیلی با وی ارتباط نداشتم و فقط از دور او را می‌شناختم. بعد از انقلاب هم در مشهد و تهران مشغول تحصیل و فعالیت بود و من می‌دانستم که در فعالیت‌های اسلامی و انقلابی دانشگاه مشهد شریک و سهیم است، تا اینکه در زمان جنگ من در اهواز بودم و ایشان پیش من آمد و مشورت کرد که آمده‌ام اهواز برای شرکت در جنگ، نظر شما چیست و من چکار کنم؟ ظاهرا پدرش در این مورد نظری داده بود با من به عنوان فردی که مورد قبولش بودم، مشورت می‌کرد. من به او گفتم: «شما همه جا برو و همه چیز را از نزدیک ببین؛ اما استعدادی مثل تو و مایه‌های اخلاقی خانوادگی که تو داری، برای انقلاب خیلی مفید است. اگر می‌توانی، جان خود را حفظ کن، چون امثال شما را خیلی لازم داریم؛ البته نه اینکه نروی و نجنگی، بلکه مواظب خودت باش.» دلم می‌سوخت که جوانی به این خوبی برود و ما او را نداشته باشیم؛ البته از قبیل وی در جبهه‌ها خیلی بودند، نه اینکه فقط او بود، من همیشه به جوان‌ها این مسئله را می‌گفتم که باید بروند و در جنگ شرکت کنند. خود من هم رفته بودم و هیچ ابایی نداشتم؛ اما از اینکه جوان‌های خیلی خوب ما در کام جنگ بلعیده بشوند، به‌شدت در حال دریغ بودم. تا اینکه در روز 16دی59 این بچه‌ها شهید شدند. در آن موقع ما حمله مفصلی داشتیم. در روز اول، نیروهای عراقی را به دشت عقب زدیم، به‌طوری که منطقه شمالی کرخه کور را پس گرفتیم. من در نفربر فرماندهی سوار بودم و در آنجا از نزدیک شاهد قضایا بودم. یک جایی رفتیم که قرار بود نیروهای ما با هم الحاق کنند و نیروهای جدیدی را تشکیل دهند و به طرف نیروهای دشمن بروند. قرار شد قرارگاه فرماندهی را در آنجا برپا کنند. من پیاده شدم و بسیار خسته بودم. احساس کردم گرسنه‌ام. تا آن موقع نفهمیده بودم که گرسنه هستم، چون میدان جنگ به قدری پرشور و پرالتهاب بود که انسان ظهر و ناهار و همه چیز را فراموش می‌کرد. در همین زمان دیدم عده‌ای جوان دارند می‌آیند. مرا که دیدند، جلو آمدند. من دیدم شهید حسین علم‌الهدی و قدوسی و عده‌ای دیگر هستند. خیلی خوشحال شدند که مرا دیدند و شروع کردند به سلام و احوال‌پرسی. دیدم محمدحسن برخلاف نصیحت من لباس جنگ پوشیده و وسط میدان جنگ آمده! بعد گفتند که ما از هویزه تا اینجا پیاده آمده‌ایم و داریم پیش می‌رویم. با اینکه چندین کیلومتر راه بود، آن‌ها وسیله پیدا نکرده بودند. من به آن‌ها گفتم که دیگر پیش نروید و بگذارید نیروهای ارتش جلو بروند تا ببینیم چکار می‌کنند. شما امکانات هم ندارید؛ ولی آن‌ها قبول نکردند.

شهید علم‌الهدی به من بسیار علاقه داشت و می‌دانست که من زخم معده دارم. مادرش که بسیار خانم محترم و شجاع و بزرگواری است، غذا درست می‌کرد و حسین اغلب روزها خودش برای من غذا می‌آورد، چون در آن دستگاهی که بودیم، وضع غذای مرتبی نداشتیم. ایشان از من پرسید: «شما برای غذا چکار کردید؟ » من گفتم: «در اینجا چیزی پیدا نمی‌شود.» وی گفت: «ما در اینجا غذا داریم.» و رفت و مقداری غذا آورد و این آخرین لطفی بود که این طفلک‌ها قبل از شهادتشان نسبت به من انجام دادند. بعد من آن‌ها را بوسیدم و رفتند و دیگر آن‌ها را ندیدیم و من درست خبر ندارم که شهادت آن‌ها چگونه انجام شد، شاید هیچ کس هم خبر نداشته باشد.

بعد که من آمدم تهران، شهید قدوسی تلفن کرد و گفت که جسد محمدحسن پیدا نشده و خواست از شهادت او مطمئن گردد؛ البته پیکر او تا آخر هم پیدا نشد. من دیدم این مرد واقعا چه روحیه پولادینی دارد و در آنجا بود که من صلابت قدوسی را یک بار دیگر دیدم. این مرد بسیار مرد قوی و پولادین و تاثیرناپذیری بود و دیدم که راضی است به رضای خدا، با آنکه به این پسر که پسر بزرگش بود، فوق‌العاده علاقه داشت. واقعا پسر دوست‌داشتنی و خوبی بود.

اگر پیامی به مردم ایران و حوزه علمیه دارید بفرمایید.

پیام مناسب با شهادت این شهید عزیز این است که نگذارند چهره شهید گرانقدری مثل شهید قدوسی در زیر غبار فراموشی‌ها پنهان بماند. متاسفانه من می‌بینم که از شهید قدوسی یاد زیادی نمی‌شود؛ البته عکس و نام ایشان هست؛ ولی آن مقدار که لازم است حضور ایشان تامین بشود من نیافتم و خیلی مناسب است طلاب مدرسه‌‌ای که این شهید سالیان متوالی در آن مدرسه زحمت کشید با یک ابتکار جالبی کیفیتی را در پیش بگیرند که یاد این شهید زنده بماند.

بیشتر بخوانید:

رسانه‌های غربی علیه منافقین

بحران اخلاقی زیربنای تروریسم منافقین


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29