« سازمان مجاهدین راستین »

بسم الله الرحمن الرحیم

بخشی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست

 

Rafighdost

فعالیت های مجاهدین خلق :

آشنایی من با سعید محسن (1) و حنیف نژاد (2) از سران مجاهدین خلق به سال های دور یعنی زمانی که در نهضت آزادی فعالیت می کردیم باز می گردد ، ولی وقتی ما به نهضت امام پیوستیم دیگر ارتباطی با آنها نداشتیم تا این که دوباره در سال 1348 با آنها ارتباط یافتم .

آشنایی ام به ویژه با سعید محسن در جلسات سخنرانی مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی در مسجد هدایت بود .(3) چون من به ایشان ارادت داشتم به جلسات سخنرانی ایشان در مسجد هدایت غالباً می رفتم .

سعید محسن و حنیف نژاد هم به این سخنرانی ها می آمدند تا این که آنها رفتند دانشگاه و بعد فارغ التحصیل گردیدند ، بعد از آن رفت و آمدشان به سخنرانی های مرحوم طالقانی کم شد .

یک روز در نیمه دوم سال 48 بود که وقتی می خواستم به مسجد هدایت بروم در خیابان اسلامبول با سعید محسن روبرو شدم ، با هم به مسجد هدایت رفتیم و ایشان شروع به صحبت کردن و مقدمه چینی برای مطرح کردن موضوع تشکیل مجاهدین خلق کردند .

آن روز سعید محسن خواست مرا ارزیابی کند تا ببیند تفکرات من چگونه است ، بنابراین آشکارا چیزی به من نگفت ، دو سه ماه بعد شاید در اواخر سال 48 یا اوایل سال 49 بود که هم دیگر را در خیابان ادیب الممالک دیدیم .

آنجا او بحث پیدایش مجاهدین خلق را مطرح کرد ، من هم گفتم با هر کسی که با رژیم مبارزه کند همکاری می کنم ، من این موضوع را با شهید اندرزگو در میان گذاشتم ، ولی دیدم ایشان از این سازمان و به وجد آمدن آن با خبر است و حتی با آنها ارتباط دارد .

ارتباط شهید اندرزگو با آنان ادامه داشت تا این که در سال 50 فعالیت های سازمان مجاهدین خلق آشکار شد و بیشتر سران آن دستگیر شدند ، شهید اندرزگو اعتقاد داشت که باید با مجاهدین همکاری کرد و خودش هم با آنان همکاری گسترده ای داشت ، رهبران مجاهدین آن زمان سعید محسن ، حنیف نژاد ، بدیع زادگان (4) و مشکین فام (5) بودند .

حنیف نژاد آدم افتاده و ساکتی بود ، ولی سعید محسن تا اندازه ای به اصطلاح " حرف بزن تر " بود ، بیشتر آنها یا هم سن و سال های من بودند یا این که یکی دو سال از من کوچک تر بودند ، لازم است به نکته ای اشاره کنم که آنها هیچ وقت به من پیشنهاد عضویت در سازمان را ندادند ، بلکه از ما تقاضای کمک و همکاری می کردند .

شهید اندرزگو بیشتر اسلحه و مهمات سازمان مجاهدین خلق را تأمین می کرد ، روش تأمین اسلحه هم اینگونه بود که شهید اندرزگو یا می آمد از ما پول می گرفت و خودش می رفت و سلاح خریداری می کرد یا خود من به لبنان می رفتم و از راه هایی مثل کردستان عراق ، اسلحه وارد می کردم .

زمانی که ما این سلاح ها را می آوردیم اندرزگو همه پولش را می پرداخت و سلاح ها را به مجاهدین می داد ، آن سال ها یعنی اوایل دهه پنجاه بیشتر کسانی که مقلد امام بودند و روحیه مبارزه مسلحانه داشتند ، خود به خود جذب سازمان مجاهدین شدند .

البته مجاهدین برای خودشان سبک خاصی داشتند و به سراغ اشخاص ویژه ای می آمدند ، کانال های ارتباط من با مجاهدین مرحوم شهید رجایی و شهید اندرزگو و احمد احمد (6) و در اواخر هم رضایی ها (7) بودند که قبلاً با آنها آشنا بودیم و نیز بهرام آرام (8).

کمک های ما و دیگر مبارزان انقلابی به مجاهدین ادامه داشت تا این که جریان تغییر مواضع ایدئولوژیک آنها پیش آمد ، در همان اوایل که مجاهدین خلق در حال مبارزه مسلحانه با رژیم بودند یکی از پیروان آنها خدمت امام رسیده بود و از ایشان سؤال کرده بود که آیا با این گروه که روش مبارزه مسلحانه دارد و نیز ایدئولوژی اسلامی ، همکاری کنیم یا نه ؟

امام فرموده بودند که راه نجات ملت این راهها نیست ، ملت باید بیدار شود ، ولی چون اوج تبلیغات و فعالیت ها بود ما تا حدی می کوشیدیم کمک مالی و تسلیحاتی به آنها بکنیم تا جایی را برای مخفی کردن آنها بیابیم .

تا این که مسئله تغییر موضع ایدئولوژیک پیش آمد ، البته ما از قبل شنیده بودیم که بعضی از آنها از دید مذهبی پایه ای ندارند و برخی آقایان از بعضی نوشته های آنها مثل تفسیر سوره محمد (ص) ایراد شرعی گرفته بودند .

ولی من اولین بار به وسیله شهید صادق اسلامی(9) از این موضوع آگاه شدم ، آن زمان هنوز این موضوع آشکار نشده بود ، ولی در جلسات سازمان مطرح کرده بودند و شهید اسلامی به وسیله اعضای مجاهدین از این موضوع با خبر شده بود .

آن روز صبح ساعت 5 یا 6 صبح بود و هنوز هوا نیمه تاریک ، نیمه روشن بود ، مرحوم اسلامی در حالی که عبایی روی دوش افکنده بود درب خانه ما را زد ، من از این که این وقت صبح چه کسی ممکن است باشد تعجب زده در را باز کردم و دیدم که شهید اسلامی است .

ایشان گفتند که من مخصوصاً این وقت آمدم تا موضوع مهمی را با شما در میان بگذارم و آن این که ارتباط خودتان را با سازمان قطع کنید ، ارتباط و همکاری با آنها حرام است ، چون آنها کمونیست شده اند و به زودی این مطلب را آشکارا اعلام خواهند کرد .

وقتی که این مطلب گفته شد منتظر شهید اندرزگو شدم تا آن را با ایشان در میان بگذارم ، ولی متوجه شدم که ایشان با خبرند و خیلی ناراحت هستند ، ولی فکر می کردند که می توانند با تلاش و مجاهدت آب رفته را به جوی باز گردانند ، بنابراین یک دوره حدوداً پنج شش ماهه بر سر این موضوع با همدیگر اختلاف داشتیم .

تأسیس سازمان مجاهدین راستین

وقتی که مجاهدین خلق رسماً تغییر موضع ایدئولوژیک خود را اعلام کردند ما دور هم جمع شدیم تا در اینباره تصمیمی بگیریم ، مرحوم اندرزگو افرادی را که از سازمان مجاهدین بودند ولی تغییر مواضع را قبول نداشتند شناسایی می کردند ، در نتیجه تمام تلاش ما جمع کردن طرفدارها و نیز اعضای مسلمان مانده مجاهدین بود .

در یکی از جلسات مان شهید اندرزگو پیشنهاد کرد سازمانی به نام " سازمان مجاهدین راستین اسلام " ایجاد شود تا افراد مجاهد مخالف مجاهدین خلق که تغییر موضع داده اند در آن جمع شوند و فعالیت های ضد رژیم خود را ادامه دهند .

درباره تأسیس سازمان مجاهدین راستین اسلام به توافق رسیدیم و قرار شد همه ما در این سازمان جدید عضو شویم و در کنار مبارزه با رژیم ، در برابر حرکت انحرافی مجاهدین خلق نیز ایستادگی کنیم و مکانی را به وجود بیاوریم تا در آنجا متمرکز شویم .

برای این که این موضوع یعنی تشکیل سازمان جدید را اعلام کنیم ، اعلامیه تشکیل این سازمان را در حدود چهل هزار نسخه چاپ کردیم ، ولی پیش از این که این اعلامیه ها چاپ شود ، دستگیر شدیم .

 

دسته بندی های سیاسی داخل زندان

در زندان چهار گروه سیاسی به چهار دسته تقسیم می شدند ، دسته اول چپی ها بودند که به نام های گوناگونی فعالیت می کردند که از مطرح ترین آنها اول چپی های مائوئیست ، بعد طرفداران حزب توده و چریک های فداییان خلق اعم از اقلیت و اکثریت بودند .

دسته دیگر منافقین بودند ، دسته سوم طیف اپورتونیست های ( فرصت طلب ) منافقین بودند ، گروه دیگر طرفداران امام و مذهبیون بودند ، چون هدف بیشتر این دسته ها با همدیگر مشترک بود و آن هدف مبارزه با رژیم بود بنابراین با همدیگر تعامل داشتیم تا این که قضیه فتوا پیش آمد .

قضیه فتوا از این قرار بود که مذهبیان از هم زیستی بسیار شدید منافقین و چپی ها زجر می کشیدند ، وقتی فتوای علمای مبنی بر تحریم این افراد ( چپی ها ) صادر شد ، مذهبیان تصمیم گرفتند به فتوا عمل کنند .

بنابراین ما اعلام کردیم که مثلاً غذایی که این افراد به آن دست می زنند نمی خوریم یا لباس هایی که ما می شوییم و آنها دست می زنند نجس می شود و از آنها هم می خواستیم این مسائل را رعایت کنند .

منافقین برای این که ما را اذیت کنند مسئول تقسیم غذا را از میان یکی از چپی ها انتخاب می کردند ، آنها هم مثلاً وقتی ظرف غذا را می آوردند اصرار می کردند که دست هایشان را در غذا فرو کنند یا اگر غذایمان مرغ بود بر می داشتند و با دست هایشان آن را تکه تکه می کردند .

وقتی ما این صحنه ها را می دیدیم و می فهمیدیم که غذا در اثر تماس با دست آنها ( چپی ها ) نجس شده غذا نمی خوردیم و اصرار می کردیم که غذای ما را جدا بدهند یا خود مأموران غذای ما را بدهند که البته هفت ، هشت روز طول کشید تا مسئولان زندان با درخواست ما موافقت کردند .

هفت ، هشت روزی که ما از غذایی که چپی ها تقسیم کرده بودند نمی خوردیم ، غذایمان غالباً نان خشک و یا نان های به دور ریخته شده بود که بعد از شستن می خوردیم .

وقتی مأموران غذای ما را می دادند چپی ها می گفتند که شما از دست دژخیمان و مأموران رژیم غذا می گیرید ، ولی از دست ما که با رژیم در حال مبارزه هستیم نمی گیرید ، ما هم می گفتیم که برای ما مهم فتوای علماست که صادر کرده اند که کمونیست ها نجس هستند .

ما اغلب صبح ها برای ورزش به محوطه زندان می رفتیم و اوایل با چپی ها ورزش می کردیم ، اما بعد از جریان فتوای علما دیگر با آنها ورزش نمی کردیم ، ساواک برای آن که مذهبی ها را اذیت کند بعضی از افراد مذهبی را به بند چپی ها می فرستاد .

که از جمله آنها فردی بود به نام مقیمی که از بچه های کارخانه چیت سازی بهشهر بود ، او را به زندانی فرستادند که تیمور بطحائی و فرخ نگهدار در آن زندان بودند ، فرد دیگری نیز به نام سید حبیب الله که از سادات بود در آن سلول بود ، وقتی که مقیمی شروع به نماز خواندن می کرد چپی ها او را مسخره می کردند و برای این که او را آزار دهند به جد سید حبیب الله فحش می دادند . ( به گمانشان جدش رسول اکرم بود .)

وقتی من این موضوع را فهمیدم با توجه به رفاقتی که با تیمور بطحائی داشتم یک روز در سلف سرویس گفتم روز اول که من به زندان آمدم گفتید تبلیغات ممنوع است در حالی که شما رفیق ما را مسخره می کنید .

دیدم که آنها به اصطلاح پشت گوش می اندازند ، در نتیجه یک روز بالای میز رفتم و شروع به فحش دادن به مارکس ، انگلس ، استالین و لنین کردم و گفتم که اگر قرار است فحش داده شود ما هم فحش می دهیم ، بعد از این جریان آنها هم قرار گذاشتند که این موارد را رعایت کنند .

یک روز هم که به حمام رفتم دیدم یک نفر از خلق های عرب خوزستان لخت و عور وسط حمام ایستاده است و چپی ها دیگر هم وضعیت شان مانند او بود و اعتنایی هم نمی کردند که کسی می آید یا می رود .

وقتی من اعتراض کردم گفتند که شما که مثلاً دستم را می بینید چه فرقی می کند که پشتم یا دیگر جاهای بدنم را هم ببینید ، من گفتم که مگر از نظر شرعی و عرفی پوشاندن قسمت هایی از بدن توصیه نشده است ؟

خلاصه دیدم که او گوش نمی دهد ، این موضوع را به سید المحدثین و نیز محمد جوادیان از سران مجاهدین گفتم ، آنها هم گوش نکردند ، من تصمیم گرفتم کاری بکنم تا دیگر اینها لخت حمام نیایند .

به همین دلیل به بچه ها گفتم چند روز قبل از اذان صبح مرا بیدار کنند ، نزدیکی های صبح بود که بچه ها مرا بیدار کردند ، من شروع به اذان گفتن کردم ، وقتی به الله اکبر رسیدم ابتدا مقدمات اذان را گفتم ، عده ای از آنها ( چپی ها ) بیرون ریختند و اعتراض کردند .

من هم به آنها گفتم یا لخت و عور به حمام نیایند یا از این به بعد من می خواهم سحرها اذان بگویم ، با این کار آنها مجبور شدند خواسته مرا قبول کنند و از آن روز دیگر کسی لخت به حمام نمی رفت .

بحث های اعتقادی با مجاهدین خلق

بیشتر افرادی که در بند ما بودند انسان هایی نخبه بودند ، چون تعداد ما زیاد و گنجایش زندان کم بود ، در نتیجه تماس هم بیشتر بود ، قرار گذاشتیم با مجاهدین خلق بحث اعتقادی کنیم .

حدود یک هفته بر سر این مسئله که آیا افراد کشته شده مجاهدین شهید هستند یا نه با هم بحث می کردیم ، مجاهدین می گفتند که شرط بحث ما با شما این است که قبول کنید سران مجاهدین و دیگر افراد سازمان مجاهدین خلق که کشته شده اند شهیدند ، ما هم می گفتیم که " و امرهم الی الله " یعنی این مسئله با خداست .

مهدی تقوایی از سران مجاهدین حدود هفت روز با لاهوتی سر این قضیه بحث کرد و به نتیجه ای نرسید تا این که قرار شد موضوع به بعد موکول شود و بحث اعتقادی را آغاز کنند .

طرفین بحث مشخص شدند از طرف مجاهدین پرویز یعقوبی ، موسی خیابانی ، محمد رضا سعادتی انتخاب شدند و از طرف ما هم شهید رجایی و لاهوتی و احمد خوشبختیان و بنده انتخاب شدیم .

هر گروه فردی را انتخاب کردند تا به اصطلاح طرف مباحثه باشد و سؤال های طرفین را به گروه ها برساند ، از گروه ما من انتخاب شدم و از مجاهدین خلق هم موسی خیابانی انتخاب شد .

بحث ها اعتقادی بود ، ولی چون من با مجاهدین خلق نشست و برخاست کرده بودم از تفکرات آنها آگاه بودم ، از این رو ابتدا بحث توحید ، نبوت و معاد را مطرح کردیم ، بعد به سر مسائل اجتماعی رفتیم .

از جمله بحث هایی که داشتیم این بود که آنها معمولاً دزدی و بانک زدن را کاری تقریباً مباح می شمردند (10) ولی ما این مسائل را رد می کردیم .

مهمترین اختلاف ما در این بحث ها ، بحث تقلید بود ، مجاهدین خلق معتقد بودند که چه طور انسانی که در میدان عمل است و به صورت مخفی زندگی می کند ، مسائلش را از کسی تقلید کند که در گوشه ای از شهر قم نشسته است ؟ بنابراین اصلاً بحث تقلید را جایز نمی شمردند .

وقتی که ما به اینجا رسیدیم دیگر بحث هایمان را قطع کردیم و گفتیم که در اینجا اختلاف مبنایی داریم ، چون ما عقیده داشتیم به زندان افتادن مان در رابطه با تقلیدمان است ، نه در رابطه با مبارزه مان .

ما مدام استدلال می کردیم که این عقاید شما منجر به چپی شدن و انحراف تان از اسلام می شود ، ولی آنها در پاسخ می گفتند اگر چنین است پس چرا زین العابدین حقانی که از نظریه پردازان مجاهدین خلق است چپی نمی شود و مدام بر این حرف تأکید می کردند .

اولین کار مجاهدینی که می خواستند چپی بشوند " ایستاده ادرار کردن " بود ، وقتی زین العابدین حقانی این رسم را به جای آورده بود در سراسر زندان پیچید که حقانی هم چپی شده است ، ما هم فهمیدیم که این شایعه درست است و حقانی در اعتقاداتش تجدید نظر کرده و چپی شده است .

بعد از این جریان از مجاهدین می پرسیدیم که " حالا جوابتان چیست ؟ حقانی هم که چپی شد ! " بنابراین مبارزات مان را علیه مجاهدین شدت بخشیدیم ، از افرادی که علیه مجاهدین خلق فعالیت بسیاری می کرد مهدی غیوران و عزت شاهی (11) بودند .

غیوران از مجاهدین خلق بود که همراه با وحید افراخته (12) و محسن خاموشی (13) دستگیر شده بود ، ولی چون به ماهیت آنها پی برده بود علیه مجاهدین خلق فعالیت می کرد .

وقتی که ما در زندان قصر بودیم عده زیادی از دستگیر شدگان را که بیشتر از مبارزان جوان مجاهدین خلق بودند به بند ما می آوردند ، بلافاصله بعد از این که دستگیر شدگان را به بند ما می آوردند ، غیوران و عزت شاهی می رفتند و با آنها صحبت می کردند ، به خصوص عزت شاهی که چون از ابتدا در جریان تشکیل و فعالیت و بعد انحراف مجاهدین خلق بود به خوبی قضیه را می شکافت و برای آنها تشریح می کرد که در نتیجه مجاهدین از دست او به شدت عصبانی بودند .

شیوه مهدی غیوران کمی متفاوت از عزت شاهی بود ، وی وقتی که فرد تازه واردی را می دید بلافاصله با صدای بلند می گفت که طرف آنها ( مجاهدین خلق ) نروید که " آنها کمونیست هستند " آنها هم با او برخورد می کردند که گاه کار به کتک کاری هم می کشید .

مجاهدین ادعا می کردند که غیوران و عزت شاهی ساواکی هستند ، بنابراین وقتی بازجوها غیوران را می گرفتند و کتکش می زدند او ابتدا به شاه ناسزا می گفت و بعد به بازجوها و سپس به مجاهدین فحش می داد تا هرگونه گمان همکاری با ساواک را از بین ببرد .

این دو نفر استخوان گلوی مجاهدین خلق بودند ، رفتار ساواک با مجاهدین خلق بهتر از ما بود و با آنها سازگارتر از ما بودند به خصوص بعد از این که تظاهرات مذهبی را در بیرون از زندان می دیدند .

_____________________

1- سعید محسن در سال 1318 در خانواده ای متوسط در شهر زنجان متولد شد و تحصیلات ابتدایی خود را در این شهر گذرانید ، وی سپس به تهران آمد و بعد از گذراندن دوران متوسطه به دانشکده فنی راه یافت و در سال 1342 از رشته تأسیسات فارغ التحصیل شد .

وی که در زمان دانشجویی عضو کمیته دانشجویی نهضت آزادی بود دستگیر و زندانی شد ، ولی بعد از چندی آزاد شد و به خدمت نظام وظیفه رفت و در آنجا مهارت های نظامی را فرا گرفت .

پس از پایان سربازی در وزارت کشور استخدام شد ، او در سال 42 در سازمان مجاهدین خلق همراه حنیف نژاد و نیکپور مبارزات خود را سازماندهی کرد تا این که در اول شهریور 50 دستگیر و در 4 خرداد 51 به دست رژیم اعدام شد .

2- محمد حنیف نژاد در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد ، پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان از سال 39 به نفع جبهه ملی فعالیت می کرد و بعد جزء سمپات های نهضت آزادی شد .

وی در سال 42 به سربازی رفت و پس از آن هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق را که یک گروه سیاسی بود همراه با سعید محسن و نیکپور رودسری تشکیل داد ، ضمن این که در سازمان عمران قزوین هم کار می کرد .

در ماجرای هواپیماربایی مجاهدین خلق در دبی نقش دستور دهنده را داشت و افراد با دستورات وی مبادرت به ربودن هواپیما کردند ، وقتی که در سال 50 عده زیادی از مجاهدین از جمله سعید محسن دستگیر شدند او برای رهایی آنها نقشه گروگانگیری شهریار شفیق پسر اشرف پهلوی را ریخت که ناموفق بود .

او در این راستا و در خانه ای تیمی به دست مأموران دستگیر شد و همراه با رسول مشکین فام در سحرگاه 4 خرداد 51 اعدام شد .

3- هنگامی که فعالیت های روشن گرانه آیت الله طالقانی گسترش یافت او مسجد هدایت را برای تفسیر قرآن و تبلیغ آموزه های دینی انتخاب کرد ، از این رو از سال 37 به کمک دانشجویان و نیز افراد خیر به بازسازی این مسجد پرداخت و آنجا به پایگاهی برای جریان روشنفکری دینی و نو اندیشی مذهب مبدل شد .

4-علی اصغر بدیع زادگان در سال 1319 در خانواده ای متوسط در اصفهان به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در تهران و تحصیلات دانشگاهی را در رشته شیمی در دانشکده فنی تهران گذراند ، وی از طرف ارتش دعوت نامه ای مبنی بر عضویت در رکن دوم دریافت کرد که به بهانه مخالفت پدر آن را نپذیرفت .

ضمن این که او در همان زمان علیه رژیم مبارزه می کرد ، وی در سال 49 در حمله دولت اردن به فلسطینی ها همراه آنان ( الفتح ) جنگید و در بازگشت به ایران مقادیری سلاح به کشور وارد کرد تا این که در خانه یکی از بستگانش دستگیر و در سال 50 در زیر شکنجه های رژیم شاه جان سپرد .

5- عبدالرسول مشکین فام در خانواده ای متوسط در شیراز به دنیا آمد و در نوجوانی و جوانی به تصرف گرایید و به دنبال سرکوب عشایر فارس در سال 1341 و 42 با رژیم مبارزه کرد ، وی برای تحصیلات دانشگاهی وارد دانشکده کشاورزی شد و بعد از فراغت از تحصیل به کردستان رفت .

او برای تهیه کتاب روستا و انقلاب سفید که از طرف سازمان مجاهدین نوشته شد زحمات زیادی کشید ، در سال 49 وقتی یارانش در دبی دستگیر شده بودند توانست همراه با یارانش هواپیما را ربوده و به عراق ببرد و یارانش را نجات دهد و به فلسطین ببرد . وی بعد از اندی مبارزه به ایران بازگشت ولی دستگیر شد تا این که در 4 خرداد 51 به دست رژیم شاه کشته شد .

6-احمد احمد در سال 1318 در ایرین اسلام شهر به دنیا آمد ، خانواده وی در هفت سالگی به تهران مهاجرت کردند و برادرش مهدی احمد در بازار تهران به شغل آهن فروشی مشغول شد و به تبع آن وی نیز به بازار رفت و در جریان مبارزه با رژیم شاه قرار گرفت .

وی به وسیله برادرش مهدی با هیئت های مؤتلفه و حزب ملل اسلامی در ارتباط بود و بعدها به سازمان مجاهدین خلق پیوست ، ولی با اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک از آنها جدا شدن و در درگیری که با آنها داشت زخمی شد .

وی ابتدا در ارتباط با حزب ملل اسلامی در سال 44 دستگیر و به دو سال حبس محکوم شد ، دوباره در سال 55 به زندان افتاد ، در هنگام زندانی شدن و به دنبال درگیری با ساواک زخمی شد و به دلیل مداوا نشدن و شدت زخم به افتخار جانبازی انقلاب اسلامی نائل آمد .

7- منظور از رضایی ها ، حسن ، مهدی ، رضا ، فاطمه و احمد ، صدیقه و سیمین رضایی است .

8- بهرام آرام از یک خانواده متوسط مذهبی بود که از دانشگاه آریامهر فارغ التحصیل شده بود ، وی از سال 1348 به سازمان مجاهدین پیوست و از کسانی بود که در کشاندن مجاهدین به مرام کمونیستی نقش داشت و از رهبران جناح کمونیست مجاهدین خلق بود . وی در 3 آبان 55 به دنبال یک زد و خورد شدید در مرکز تهران و در یک خانه تیمی کشته شد .

9- شهید محمد صادق اسلامی در سال 1311 در تهران به دنیا آمد ، پس از پایان تحصیلات به سازمان آب رفت و در سال 40 به دلیل اختلاس مهندس روحانی مدیر عامل وقت سازمان که فراماسون بود علیه او دست به افشاگری زد و توانست حرکت خود را در سازمان آب عمومیت بخشد که سرانجام به اخراج وی همراه با 81 نفر دیگر انجامید .

وی در سال 30 گروه شیعیان را تأسیس کرد ، سپس وارد نهضت آزادی شد ، بعد از آن از بنیانگذاران هیئت های مؤتلفه اسلامی گردید ، وی در ماجرای ترور منصور به دو سال حبس محکوم شد و بعد از آزادی به کارهای فرهنگی از جمله تأسیس مدرسه رفاه و صندوق های قرض الحسنه اهتمام ورزید .

در دهه پنجاه همکاری با مجاهدین خلق را آغاز کرد که با اعلام ارتداد آنها ، از آنها جدا شد ، با بازگشت امام به ایران مسئولیت انتظامات کمیته استقبال و اقامتگاه امام را به عهده داشت .

بعد از پیروزی انقلاب به عضویت حزب جمهوری اسلامی در آمد و بعد از تشکیل دولت شهید رجایی معاونت فرهنگی و پارلمانی را عهده دار گردید تا این که در انفجار حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر 1360 به شهادت رسید .

10- خانم من که معمولاً با زنان مجاهدین خلق ارتباط داشت نقل می کند که یک روز همراه با آنها به خرید رفتم ، در هنگام خرید متوجه شدم که آنها از وسایل داخل فروشگاه می دزدند و این کار را نوعی مبارزه تلقی می کردند ، در این بحث ها من این موارد را مطرح کردم .

11- عزت الله شاهی از مبارزان انقلابی ضد رژیم بود که قیام 15 خرداد 42 به فعالیت های او شدت بخشیده بود ، وی که در بازار به صحافی و کاغذ فروشی اشتغال داشت ، رساله ولایت فقیه را چاپ کرد و در سال 48 به مجاهدین خلق پیوست .

در جریان بازی فوتبال تیم های ایران و اسرائیل در همان سال پرچم های اسرائیل را به آتش کشید و دفتر هواپیمایی اسرائیل را هم منفجر کرد و در نتیجه تحت تعقیب پلیس قرار گرفت ، از اقدامات او ترور نافرجام شعبان جعفری ( بی مخ ) همراه با وحید افراخته بود .

با اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین او با اعضای کمونیست سازمان مجاهدین خلق درگیر شد و آنان نقشه ترور او را کشیدند ، ولی وی جان سالم به در برد ، اما به دام ساواک افتاد و زخمی شد .

وی در دادگاهی که تشکیل شد به 15 سال حبس محکوم شد و سرانجام در آذر ماه 57 آزاد شد و به کمیته استقبال از امام پیوست و در اواخر 58 به بازار برگشت و نام خود را به عزت الله مطهری تغییر داد .

12- وحید افراخته از اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق بود که در جریان انشعاب سازمان مجاهدین مارکسیست شد ، او از دوستان نزدیک تقی شهرام بود و در بسیاری از ترورهای نیروهای مذهبی شرکت مستقیم داشت .

وی در جریان ترور تیمسار زندی پور معاون شهربانی دستگیر گردید ، اطلاعات و گزارش های وی به ساواک نقش مهمی در جریان دستگیری و انهدام سازمان داشت ، با وجود خوش خدمتی هایی که به ساواک داشت در نهایت به اعدام محکوم شد .

13- محسن خاموشی از اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق بود که در جریان انشعاب مارکسیستی این گروه تغییر ایدئولوژی داد و در کنار تقی شهرام قرار گرفت ، وی به همراه وحید افراخته نقش اصلی را در ترور شریف واقفی داشت ، او نیز در جریان ترور زندی پور دستگیر و در نهایت اعدام شد .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان