نظم نوين جهاني
1.سالهاي پس از جنگ سرد، امريکا که ميتوانست خود را تنها قدرت بزرگ جهان بخواند، بيش از هر چيز به جايگاهش در مناسبات جديد و نظم نوين جهاني ميانديشيد. اين موضوع را با دقت در سخنان جرج بوش (پدر) در کنگره و در 11 سپتامبر 1990 بهتر ميتوان فهميد: «اتحاد جديدي از ملل در حال شکلگيري است و ما امروز در لحظهاي خاص و خارقالعاده قرار گرفتهايم... از درون اين عصر وحشتزده... نظم نوين جهاني شکوفا ميشود... تحت حاکميت اين نظم جديد، تمام ملل جهان از شرق، غرب، جنوب و شمال عالم در اتحاد و رفاه زندگي خواهند کرد.»
مقابله با تروريسم
- در 11سپتامبر2001 با تهاجمي وحشيانه برجهاي سازمان تجارت جهاني در نيويورک فروريخت، و زنگ خطر به صدا درآمد. در پي آن، دو حمله ـ به افغانستان و عراق ـ ترتيب داده شد تا تروريسم به اين شيوه نابود و با خطر تروريستها مقابله شود و از اين رو گزينه نظامي به کار گرفته شد؛ ولي آن طور که بايد به ريشههاي شکلگيري تروريسم و علتهايي که به ايجاد اين پديده شوم ميانجامد، پرداخته نشد. امنيت امريکا به خطر افتاد و اين براي قدرتي که خود را در سطح جهان بيرقيب ميپنداشت، احساس خوشايندي نبود. اما اينکه نگرش سياستمداران آمريکايي و استراتژي آنها پس از برچيدن مرزهاي شرقي ـ غربي چه بوده و چارچوب مفهومي براي تحليل رخدادهاي پس از جنگ سرد چگونه تعريف شده است، پرسشهايي است که بدون انديشيدن به آن نميتوان به فهم درستي از رخدادهاي دوران جديد دست يافت.
زبيگنيو برژينسکي در کتاب «خارج از کنترل» و با توجه به انتشار همزمانش با انتشار مقاله «برخورد تمدنها» نوشته ساموئل هانتينگتون ميگويد: «به طور قطع نقشه ژئوپولتيکي جهان به طور فزايندهاي پيچيده ميشود و به جاي پديدآمدن يک نظم نوين جهاني، کشورهاي قدرتمند و ثروتمند گرد هم ميآيند تا بتوانند منافع خود را بهتر حفظ کنند و مقابل رقيبان بايستند.» او باور داشت که در جهان با صفبنديهاي جديدي روبرو ميشويم که اگرچه امريکا ميتواند در آنها نفوذ کند، اما توان امريکا براي تعيين سياستهاي داخلي آنها در حال کاهش است. به باور وي، صفبنديهاي جديد به شکل قطبهاي اقتصادي و هم به شکل اتحاديههاي سياسي ظهور خواهند کرد. اما در نظريه «برخورد تمدنها» که هانتينگتون آن را چارچوب مفهومي يا پارادايم تحليل رويدادها و دگرگونيهاي پس از جنگ سرد خواند، صفبنديها و مرزبنديهاي ديگري شکل گرفت.
هانتينگتون پس از طرح اين موضوع که هويت تمدني به طور روزافزون اهميت خواهد يافت، تمدنهاي زندة جهان را به هفت يا هشت تمدن بزرگ تقسيم کرد (تمدنهاي غربي، کنفسيوسي، ژاپني، اسلامي، هندو، اسلاو، ارتدوکس، امريکاي لاتين و همچنين تمدن آفريقايي) و خطوط گسل ميان اين تمدنها را منشأ درگيريها و تقابلهاي آينده برشمرد و با طرح موضوع غرب در برابر سايرين به عبارتي از مرزبنديها و صفآراييهاي جديد و کانون روياروييهاي آينده (بين تمدن غرب و جوامع کنفسيوسي و اسلامي) سخن گفت.
هويت و خشونت
3.اما به نظر ميرسد آمارتياسن نويسنده کتاب «هويت و خشونت» درکي واقعبينانهتر از روابط فرهنگي در دنياي امروز ارائه ميدهد، و همچنان که ديدگاههاي برتريجويانه و خودخواهانه برخي از قدرتها را مورد انتقاد قرار ميدهد، تفکيک و جداسازي تمدني و رويارو قراردادن آنها را نيز خشونتآفرين ارزيابي ميکند. او در آغاز کتاب، به برخورد پرسشبرانگيز پليس اداره مهاجرت انگليس در فرودگاه «هيثرو» با خود اشاره کرده که براي گشودن بحث بسيار هوشمندانه به نظر ميآيد. او تقسيمبندي جهان به حوزههاي تمدني (مبتني بر دين) را کار درستي نميپندارد. به نظر او انحصاريشدن هويت انسان است که او را در مقابل هويتهاي ديگر به مقاومت واميدارد.
به باور آمارتياسن، انسانها داراي هويتهاي گوناگون هستند و تفکيک بر اساس يک هويت، ناديده انگاشتن جنبههاي ديگر انساني است و ميگويد: ما در زندگيهاي متعارفمان خود را عضو گروههاي گوناگوني ميدانيم و در نتيجه به همه آنها تعلق داريم. شهروندي، اقامت، ريشه جغرافيايي، جنسيت، طبقه، سياست، حرفه، علايق ورزشي، سليقه موسيقايي و نمونههايي مانند آن، ما را در شمار گروههاي گوناگوني قرار ميدهد و هر کدام از اين گروهها که فرد همزمان به همه آنها تعلق دارد، به او هويتي ويژه ميبخشد و اين گونه است که ما ميتوانيم هويتهاي بسيار متفاوتي داشته باشيم.
او طبقهبندي انسانها بنا بر تمدنهايي را که ظاهراً به آن تعلق دارند و به شکل کارتنهاي تمدني دستهبندي شدهاند، به نقد ميكشد و اين در حالي است که تاکنون بيشترين نقدها درباره تقسيمبندي تمدنها در نظريه برخورد تمدنها، به چند و چون اين نوع تقسيمبندي بازميگشت و نقص در شيوه تقسيمبندي مورد مناقشه بود؛ اما آمارتياسن اساس اين تقسيمبندي را نادرست تشخيص داده و آن را براي درک واقعي از مناسبات انساني در جهان کنوني سودمند نميپندارد.
ريشههاي خشونت و تروريسم
4.تا ديروز در ريشهيابي خشونتورزي و تروريسم، در نقدها و تحليلها ميگفتند (و درست هم ميگفتند) که در بخشهايي از خاورميانه، آزادي و دمکراسي سخت غايب است، به خاطر سلطه حکومتهاي خودکامه امکان برخورداري مردم از زندگي بهتر و سالمتر، و امکان ارتباط مناسب و سازنده ساکنان آن جوامع با دنياي آزاد مسدود است، در مدرسهها آموزشهاي مدرن که با شرايط دنياي کنوني همخواني داشته باشد ياد داده نميشود، در برخي از مدرسهها آموزههاي غيراخلاقي و ديگرستيزانه جاي درسهاي زندگي را گرفته و... و امروز، در پي اقدامات نظامي دولتهاي غربي (از 11 سپتامبر تاکنون) مردم خانه خود را از دست ميدهند، آواره ميشوند، کودکان ميميرند، در برخي نقاط هم به طور کلي زنگ مدرسهاي به صدا درنميآيد و... مشخص هم نيست که با تکيه بر خشونتورزي و نظاميگري، سرانجام چه چشماندازي پيش روي ساکنان مناطق بحراني قرار دارد.
سلطه يا رهبري؟
5.توماس فريدمن در کتاب خواندني «جهان مسطح است» که با ترجمه احمد عزيزي منتشر شده، انتقادهاي خود از روشهاي خشن دولتهاي غربي بهويژه آمريکا را مطرح کرده و مينويسد که آمريکا پس از 11 سپتامبر به گودزيلايي تبديل شد و در آن هيبت، آسيبهاي زيادي به خود و ديگران وارد کرد و در ادامه نکتهاي را مطرح ميکند که جاي انديشيدن دارد. او با مقايسه فروريختن ديوار برلين (9 نوامبر 1989) و برجهاي سازمان تجارت جهاني در نيويورک (11 سپتامبر 2001) که تأثير جهاني آنها غيرقابل کتمان است، 9 نوامبر را سرآغازي نيک ميداند که در آن ديواري فروريخت، پنجرهها گشوده شد و ملتهايي از اسارت نجات يافتند و 11سپتامبر را سرآغازي ويرانگر ميداند که در آن بنايي فروريخت، پنجرههايي براي هميشه بسته شد و ديوارهايي نامرئي ميان انسانها بالا رفت.
او در امتداد چنين توصيفي، خواهان آن است که دولت آمريکا روز 11سپتامبر را به جايگاه واقعي آن (روز بعد از 10سپتامبر و قبل از 12سپتامبر) برگرداند؛ زيرا به تعبير او کشورش به 9 نوامبر تعلق دارد، نه 11 سپتامبر. روز اميد، نه روز بيم... و اين فراخواني بود که دولتمردان آمريکايي (بهويژه جورج بوش پسر) که براي پاياندادن به خشونت و تروريسم بيش از هر چيزي بر سياستهاي جنگطلبانه و نظاميگري تکيه داشتند، هرگز نشنيدند، بلکه چنانکه برژينسکي تأکيد دارد (در کتاب «انتخاب: سلطه يا رهبري») رئيس جمهور پيشين آمريکا با لحن و ادبياتي تند و ديگرستيزانه به پيچيدهترشدن مسأله دامن ميزد؛ زيرا تأکيد سياسي بر تروريسم، ميتوانست در کوتاهمدت توجه عمومي را جلب کند و با بهرهبرداري از هراس مردم پشتيباني آنان را برانگيزد، اما در بلندمدت نميتوانست امتداد يابد و موجب برانگيختهشدن اعتراض ديگران ميشد. آن هم زماني که به گفته برژينسکي، بوش از 11 سپتامبر 2001 تا اواسط فوريه 2003 عبارت: «هر که با ما نيست، بر ماست» و تعابيري شبيه به آن را لااقل 99 بار در سخنرانيهاي خود به کار برده است!
جهان مسطح شده است
6.توماس فريدمن با واکاوي اين پرسش که: «جهان چگونه مسطح شد؟» در کتاب خود به نکتههايي ميپردازد که در فهم مناسبات کنوني و آينده در جاي انديشيدن دارد. همه چيز از سفر به هند و از اتاق کنفرانس ناندان نايلکاني (Nilekani) در شرکت اينفوسيس تکنولوجيز (Infosys Technologies) آغاز ميشود. فريدمن، براي بازديد از اينفوسيس و گفتگو با نايلکاني، همراه با گروه ديسکاوري تايمز، به محل شرکت که کمتر از چهل دقيقه با مرکز بنگلور فاصله داشته، ميرود. وقتي وارد محوطه اينفوسيس ميشود، خود را در دنياي ديگري ميبيند، در کنار يک ميدان بزرگ گلف، يک استخر تفريحي، صخرهها و چمنهاي تزئيني، چندين رستوران و يک باشگاه ورزشي مجلل و ساختمانهايي که در برخي از آنها، کارکنان اينفوسيس در حال نوشتن برنامههاي نرمافزاري براي شرکتهاي بزرگ آمريکايي يا اروپايي بوده و در ساختمانهاي ديگر، امور پشتيباني شرکتهاي بزرگ آمريکايي و مؤسسات چندمليتي مستقر در اروپا اداره ميشدهاند.
نايلکاني پس از گفتگو، گروه تلويزيوني همراه فريدمن را به گردش در مرکز کنفرانسهاي جهاني اينفوسيس دعوت ميکند. در يک ضلع از اين تالار بزرگ زيرزميني، صفحه نمايشگر بسيار بزرگي به ابعاد ديوار که در بالايش دوربينهاي ويژه کنفرانس از راه دور نصب شده بوده، قرار داشت و نايلکاني در حالي که با افتخار به بزرگترين صفحه نمايشگر مسطحي که فريدمن تا آن زمان ديده بود اشاره ميکرد، توضيح ميدهد که: «اين اتاق کنفرانس احتمالاً بزرگترين صفحه نمايشگر در آسيا و متشکل از چهل صفحه ديجيتال متصل به هم است و اينفوسيس ميتواند در هر زمان و براي هر پروژهاي، نشست مجازي مديران اصلي زنجيرهاي جهاني خود را روي اين پرده بزرگ و با شرکت ديگران در نيويورک، بوستون و سانفرانسيسکو به طور همزمان برگزار کند و اين نمونهاي از جهانيشدن است. همزمان، رايانه ارزان در تمام جهان گسترش يافته و با يک انفجار نرمافزاري، شامل پست الکترونيک، موتورهاي جستجوگر (مانند گوگل و...) فرآيند توسعه تسهيل شده است.»
زماني که فريدمن بيرون از دفتر نايلکاني روي نيمکتي نشسته و منتظر آمادهشدن دوربين گروه تلويزيوني بوده، نايلکاني صحبتهايش را جمعبندي ميكند و جملهاي تکاندهنده بر زبان ميآورد: «ميدان بازي مسطح شده است.» مقصود وي اين بوده که کشورهايي مانند هند نيز در عرصه دانايي در جهان توان رقابت يافتهاند. اين جمله، مدتها ذهن فريدمن را به خود مشغول ميکند تا سرانجام دريابد که مقصود وي اين است که جهان مسطح شده است. مسطح، همچون صفحه نمايشگري که او بر روي آن ميزباني کل زنجيره تدارکات جهاني خود را سامان ميدهد؛ زيرا اکنون اين امکان براي افراد بيشتري ايجاد شده تا با افراد بيشتري از کره زمين در زمينههاي کاري بيشتري، بيش از هر زمان ديگر در تاريخ جهان و با فرصتهاي برابر، به کمک کامپيوتر، پست الکترونيک، شبکههاي فيبر نوري، کنفرانس از راه دور و نرم افزارهاي پويا و جديد، همکاري و رقابت کنند...
توماس فريدمن در کتاب «جهان مسطح است» به نيروها و رخدادهايي همچون فروريختن ديوار برلين در 9 نوامبر 1989 و برچيدن پرده آهنين، پردهاي که مانع از دستيابي به اطلاعات در بخشهايي از جهان ميگرديد، «گسترش وب» و «اينترنت» و امکان انتقال سريع مطالب و اخبار که در سرعتبخشيدن به روند تسطيح موثر بودند، ميپردازد. البته انديشيدن درباره جهان مسطح، به گونهاي در وي هراسي نيز به وجود ميآورد که ريشهاش در واقعيتي نهفته که تنها برنامهنويسان و کاربران ساده اينترنت نيستند که در اين عرصه حضور دارند، بلکه شبکههاي تروريستي و افراد تاريکانديش نيز در آن حاضرند.
احساس حقارت
- همچنين فريدمن در تحليل و تفسير خود از وضعيت آشفته جهان کنوني و در مواجهه با پديده تروريسم، با اطلاعاتي که پيش روي خوانندگان ميگذارد، امکان درک بهتري از مسائل را فراهم ميکند تا دريابيم که تروريستهايي همچون محمد عطا و مروان الشّهي که خلبانان عمليات 11سپتامبر بودند، در خانوادههاي بنيادگرا رشد نکرده، طعم فقر را نچشيده، و در دانشگاه فني هامبورگ ـ هاربورگ درس خوانده بودند. آنها افرادي بودند که در اروپا زندگي ميکردند، ولي در انزوا، نه در متن آن جوامع.
فريدمن احساس حقارت را در رمزگشايي از اين موضوع برجسته کرده و از اين رو تأکيد دارد که تروريسم فقط پروردة فقر مادي نيست، بلکه «محصول فقر منزلت است» و مردم زماني به سمت خشونتورزي و اقدامات تهاجمي گرايش مييابند که احساس حقارت بکنند. سران گروههاي تروريستي نيز بر همين اساس در جوامع غربي عضوگيري ميکنند.
همچنين فريدمن با نگاه به درون جوامع خاورميانهاي، سستي برخي از دولتها در مبارزه با افراطيگري و محکومنکردن اقدامات تروريستي از سوي برخي از بزرگان ديني (با گرايشهاي مختلف) را در تشديد خشونتگرايي مؤثر ارزيابي ميکند. فريدمن در کتاب «جهان مسطح است» و آمارتياسن در کتاب «هويت و خشونت» با اشاره به بريدن سر «دانيل پرل» و مرگ دلخراش او، نگراني خود از واقعيتي تلخ (بياعتنايي نسبت به قتل يک انسان بر اساس توجيههاي غيرانساني) را ابراز ميکنند و بيترديد، در امتداد چنين انفعالي است که برخي با بيشرمي و گستاخي، آدمکشي را بر اساس مقايسه عددي (ميزان کم يا زياد قربانيان) در اين سو و آن سوي دنيا، توجيه ميکنند! آمارتياسن نيز در صفحههاي 129 و 130 کتاب خود (هويت و خشونت، ترجمه فريدون مجلسي، نشر پايان، 1395) با توجه به رفتارهاي سست در برابر جنايتهاي تروريستها، به مقالهاي روشنگرانه از پدر دانيل پرل اشاره دارد و مجال بيشتري براي انديشيدن درباره اين موضوع فراهم ميکند.
تبعيض و بيعدالتي
8.فريدمن موفقيت گروههاي تروريستي در جذب جوانان (در جوامع عربي ـ اسلامي) را با تأکيد بر شرايط نيمهمسطح آنان در جوامع خود و بهويژه در جوامع اروپايي ارزيابي ميکند. براي روشنکردن ادعاي خود نيز به نمونههايي اشاره ميکند که نشان ميدهد فاصلهها (به لحاظ سياسي، اقتصادي و فرهنگي) بسيار چشمگير است. براي نمونه به يکي از گزارشهاي توسعه انساني عربي (که گروهي از جامعهشناسان عربي در راستاي برنامه توسعه ملل متحد نوشتهاند) اشاره دارد که نشان ميدهد در فاصله سال 1980 تا 1999 در کشورهاي عربي 171 اختراع بينالمللي و فقط در کرهجنوبي تعداد 16328 اختراع بينالمللي ثبت شده است. يا اشاره دارد با اينکه اعراب حدود 5درصد جمعيت جهان را تشکيل ميدهند، فقط يک درصد از کتابهاي منتشر شده در آن به آنها تعلق ميگيرد! سپس موضوع فقر منزلت را مطرح ميكند و ميافزايد که: تحقير کليد اين ماجراست.
ترکيب عقبماندگي اقتصادي و سياسي جوامع عربي در قياس با آنچه از گذشته خود شنيدهاند و احساس تبعيض و بيگانگي که مردان اين جوامع در اقامت در جوامع اروپايي با آن مواجه ميشوند، آنان را سرخورده و خشمگين ميکند. به نظر فريدمن، اگر تروريستها در جذب آنان موفق بودهاند، به همين سبب بوده که سرخوردگي آنان تشديد شده و رفع نشده است. بر اين اساس، به نظر ميرسد غفلت دولتهاي غربي از تبعيض و بيعدالتي موجود در برخي جوامع که در تشديد خشونتگرايي نقش مؤثري دارند، مسأله مهمي در بررسي و تحليل پديده تروريسم باشد؛ زيرا تاکنون، بر اقدامهاي نظامي تأکيد داشتهاند و بر اساس آن، در رفع آشفتگي و بحران در خاورميانه چندان که مدعي بودهاند، موفق نبودهاند.
به نظر ميآيد اگر در نگرشها و سياستهاي موجود در مواجهه با خشونتورزي و تروريسم بازنگري نشود و با تکيه بر روشهاي خشونتآميز و جنگطلبانه مسائل سادهسازي شود، در جهاني که روند مسطحشدن در آن شتابان است و امکان ارتباطات نيز به شکل چشمگيري رو به گسترش است، چه بسا نه فقط امنيت ساکنان خاورميانه يا اروپا يا آمريکا، بلکه امنيت کره زمين بهکلي از دست برود؛ زيرا چنانکه فريدمن اشاره دارد: اگر تروريستهايي مانند بنلادن از بمب هستهاي استفاده نکردند، فقط به اين خاطر بود که چنين سلاحي را در دست نداشتند!