مقدمه
تولد نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تشدید مداخلات نظامی آمریکا در منطقه همزمان شد. پس از آنکه صدام حسین در 11 مرداد 1369 (دوم آگوست 1990) کویت را بهتصرف خود در آورد، آمریکا بهمنظور بازسازی محوریت خود در تحولات جهانی و به نمایش گذاشتن آن در شرایط فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که نشانههای آن بروز کرده بود و یک سال بعد در آگوست 1991 محقق شد، حمله عراق به کویت را بهانه قرار داد و با تکیه بر قطعنامه 26 دی ماه شورای امنیت سازمان ملل یک «ائتلاف عملیاتی بینالمللی» تشکیل داد.
ائتلاف آمریکا ترکیبی از 22 کشور بود که البته تنها نیمی از آن کشورها موضوعیت داشتند. کشورهای عضو اصلی ائتلاف شامل آمریکا و کانادا از قاره آمریکا، انگلیس، فرانسه و اسپانیا از قاره اروپا، مصر از قاره افریقا و ترکیه، عربستان و پاکستان از قاره آسیا بودند. ائتلاف آمریکا در این اقدام 814064 نیروی نظامی را پای کار آورد که سهم این کشور 575 هزار نیرو و سهم اروپا 60663 نفر بود. به عبارتی سهم آمریکا و دول غربی همراه آن حدود 78 درصد بود و سهم عربستان، ترکیه، مصر و پاکستان به عنوان متحدان منطقهای آمریکا هم 142500 نفر معادل 17.5 درصد بود. حدود 4 درصد باقی مانده از سوریه، کویت، امارات، مراکش، بنگلادش، عمان، نیجر، بحرین، سنگال، چکسلواکی، هلند، هندوراس و افغانستان تأمین شدند که به طور نمادین در این ائتلاف حضور داشتند و در مجموع 31401 نفر بودند.
تعداد نیرو و مجموعه امکانات نظامی که در این مواجهه به کار گرفته شد بیانگر آن است که آمریکاییها در نظر داشتند عملیات آزادسازی کویت را به عملیات اقتدار آمریکا تبدیل کنند و از این طریق موانع را از سر راه سیطره مطلق آمریکا بر جهان بردارند؛ چنان که در همین سال جرج بوش اول در اظهارنظری که روی عرشه یک ناو آمریکایی در اقیانوس هند کرد از در پیش بودن قرنی آمریکایی خبر داد.
آمریکا برای آنکه بتواند یک «موفقیت شگرف» را شکل دهد، در جریان آزادسازی کویت، همه ظرفیت رهبری نظامی خود شامل کالین پاول، رئیس ستاد مشترک ارتش، پل ولفووویتز، معاون وزیر دفاع، و نورمن شوارتسکف، فرمانده مشهور آمریکایی را پای کار آورد؛ این در حالی که در مقابل آنان ارتشی فرسوده، منزوی و غیرمحبوب قرار داشت و از این رو چند هزار نیرو برای عقب راندن ارتش صدام از کویت کفایت میکرد. آمریکا در این عملیات بخش جنوبی عراق تا رود فرات را به اشغال در آورد، 175 هزار نیرو عراقی را به اسارت گرفت و دست کم 20 هزار نفر از آنان را به قتل رساند.
اقدامات جرج بوش اول بعدها در دوره بوش دوم و حتی باراک اوباما دنبال شد و این نشان میدهد که سیطره بر جهان و تک قطبی کردن آن یک «تصمیم همه جانبه» در آمریکا بوده است. در این میان اوباما هم که با ادبیات انتقادی نسبت به وضعیت دهه 2000 روی کار آمد و سیاستهای دوره بوش را به باد انتقادات تند گرفت، این خط اصلی را رها نکرد. او در دومین مراسم تحلیف خود در اول بهمن 1391 (21 ژانویه 2013) از بی مرز بودن آمریکا و ظرفیت بیانتهای آن برای خطر کردن خبر داد و گفت که نیروهای نظامی آمریکا در جهان رقیب و هماوردی ندارند و اضافه کرد که آمریکا قصد دارد نهادهایش را برای افزایش ظرفیت و اداره بحرانها در فرامرزها گسترش دهد. او گفت: «ما صاحب همه کیفیتهای لازم برای برآوردن نیازهای بیمرز جهان امروز هستیم؛ جوانی و شوق، تنوع فرهنگی و اشتیاق و ظرفیت بیانتها برای خطر کردن به ما در این راه کمک میکنند. مردان و زنان آمریکایی که یونیفورم نیروهای مسلح آمریکا را به تن دارند و در نبردها آبدیده شدهاند، رقیب و هماوردی ندارند. ما نهادهایمان را برای افزایش ظرفیت و اداره بحرانها در فرامرزهایمان گسترش خواهیم داد. سخنان مارتین لوترکینگ را به یاد آرید که میگفت آزادیهای فردی ما با آزادیهای هر موجود زندهای پیوند ناگسستنی دارد.»
لشکرکشی آمریکا به عراق و شکلدهی به ائتلافی جهانی و منطقهای و نوع ادبیاتی که آمریکاییها در آن مقطع و پس از آن به کار میبردند، تهدیدی مهم برای جمهوری اسلامی ایران نیز به حساب میآمد؛ زیرا از یک سو گستره تهدید در جنوب و غرب ایران بود و از سوی دیگر، در آن مقطع، ایران تنها مانع مهم سر راه سیطره مطلق آمریکا به حساب میآمد.
در ایران این موضوع نگرانیهایی را به دنبال داشت. اعلام آمادهباش نظامی و اعزام چندین لشکر سپاه و ارتش ایران به سمت مرزهای جنوب غربی که نزدیک یک سال به درازا انجامید، از عمق نگرانیهای ایران حکایت میکرد. در این میان رهبر معظم انقلاب اسلامی با برآورد دامنه و عمق تهدید، دستور تشکیل دو نیروی مقاومت و قدس را صادر کرد. نیروی مقاومت با فلش داخلی و نیروی قدس با فلش خارجی، ابتکار عمل استراتژیک به حساب میآمد. وقتی امروز با گذشت بیش از دو دهه از رسیدن نظام به تصمیم استراتژیک، به وقایع این دوران نگاه میاندازیم، میتوانیم ارزش آن را بهتر درک کنیم.
چارچوب نظری
کارآمدی یک سازمان با توانایی آن در مواجهه با «رخدادهای غامض» محک زده میشود. یک سازمان کارآمد درون خود ظرفیتهایی دارد که در مواجهه با امور غیرمترقبه از آن استفاده میکند. در این شرایط یک سازمان کارآمد تلاش میکند ابتدا موضوع را «درست» و «مطابق واقع» بفهمد و پس از آن امکانات خود را برای مدیریت آن آماده و سازماندهی کند و برای حل آن یک چشمانداز به گونهای که مراحل آن رتبهبندی و اولویتگذاری شود، ترسیم کند.
بر اساس نظریههای سازمانی، سازمانها به لحاظ هدفگذاری و رویه به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند: سازمانهایی که هدفگذاری و رویه آنها به طور متمرکز و ریاستی تعیین میشود و سازمانهایی که هدفگذاری و رویه آنان تابع اراده جمعی است و به صورت شورایی انجام میشود. سازمانهای دسته اول هدفگذاری معین و الزامی دارند و در این میان تشخیص رأس بر قاعده و بدنه رجحان دارد. این گونه سازمانها شکلی «هرمگونه» دارند و بدنه و قاعده، بخشهای زیرین و عملیاتی آن را تشکیل میدهند.
سازمانهای دسته دوم هدفگذاری معین و الزامی ندارند و عمدتاً تابع «ضرورتها» هستند. در این سازمانها، رأس سازمان به نمایندگی از جمع عمل میکند و صلاحیت و کارآمدی آن با «رضایت بدنه» سنجیده میشود. در این سازمانها شکل مدور حاکم است؛ در عین حال برای اینکه از مزیت اصول ثابت برخوردار باشند، نوعاً دست به تدوین «منشور» یا «میثاق» میزنند و هر از گاهی آن را تجدید میکنند.
ساختار سازمانهای انقلابی
یک گونه از ساختارها که نه از نوع دسته اول ریاستی و نه از نوع دسته دوم شورایی هستند، ساختارهای سازمانی انقلابی هستند. در این ساختارها فرد از سوی بدنه یا از سوی نهادهای بالادستی برگزیده میشود و صلاحیت او تابع موفقیتی است که حین انجام وظیفه کسب میکند. در این نوع سازمانها، فرد مسئول باید بتواند با سرعتی که لازمه یک سازمان فعال و دینامیک است، تصمیمگیری کند. حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در بخشی از خطبه 21 نهج البلاغه میفرمایند: «تخفَّفوا تلحقوا، فانما ینتظِرُ باوّلکم آخرکم». سبکبال شوید و به مقصود برسید. ذیل این فراز گفته شده است: «حرکت زندگی با آگاهی به هدف اعلای آن، بسیار سبک و رها از علایق مادیات، آن چنان سریع است که گویی مافوق زمان قرار گرفته است» (جعفری، 1378: 213).
براساس این نگرش، مدیر انقلابی تابع شرایط علی و معلولی نیست؛ به این معنا که اسباب و علل مادی و معنوی او را از یافتن راههای نو بازدارد و اسیر قوانین عادی شود. از این رو بعضی حکمای اسلامی معتقدند: «رابطه حیات با پدیدهها و فعالیتهایش، رابطه علیت نیست، بلکه هر یک از آنها جزء تحول یافتهای از حیات است که در سطح عمیق روان [روح] به صورت ناب پایدار می ماند» (جعفری، 1378: 95).
براساس ساختار سازمان انقلابی، فرد کار خود را در نقطه «کمال» به انجام میرساند و بر اسباب و علل غلبه میکند. از این رو گفته شده است: «وفای به عهد انجام کار در نقطه کمالی دو انگیزه دارد: انگیزه یکم همان ضرورت امن و اطمینان در زندگی اجتماعی است که خداوند متعال مانند یک قانون طبیعی در جوامع حکمفرما کرده است و انگیزه دوم، عامل الهی است که احترام و ایفای تعهد را اطاعت خداوندی و تخلف از آن را معصیت و جرأت به آن مقام ربوبی معرفی میکند.
احترام و ایفای تعهد بر مبنای انگیزه اول معلول جبر زندگی اجتماعی است که داخل در منطقه ارزش های والا نیست؛ ولی احترام و ایفای تعهد بر مبنای انگیزه دوم که جنبه الهی دارد، در منطقه عالی ترین ارزش های انسانی قرار دارد» (جعفری، 1378: 345).
بر مبنای سازمان انقلابی، فرد پس از پالایش و یافتن انگیزهای خالصانه، اصلاح محیط پیرامونی را بر مبنای ارزشهای الهی و انسانی، هدف خود قرار میدهد. در این ساختار، یک قلب وجود دارد که مکتب و ارزشهای آن است و یک نقطه کمالی دارد که «ایصال الی الحق» است. مابین مکتب و نقطه کمال مسیری تودرتو وجود دارد که یک توی آن خود فرد و یک توی آن جامعه است و از اینجاست که بر مبنای بینش اسلامی، جهاد شکل میگیرد که به شکل جهاد با خود (جهاد با نفس) و جهاد برای جامعه (جهاد با دشمنان و موانع) تجلی پیدا میکند. اما این دو توأمان صورت میگیرند بدون آنکه از نظر زمانی، تقدم و تأخری داشته باشند. هر چند از نظر ارزشی، جهاد با نفس، گرامیتر از جهاد با دشمن است. از منظر مکتب، آن کس که با خود در جهاد نباشد، نمیتواند صحنه جهاد با دشمن را ببرد هر چند در آن پیروز شده باشد؛ چنان که آن کس که جهاد با دشمن را در سر نداشته باشد، در جهاد با خود به بنبست رسیده است هر چند اهل مناسک و مستحبات باشد.
مأموریت نیروی قدس
نیروی قدس بخشی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سپاه بخشی از ساختار سیاسی و دفاعی کشور است و از آنجا که مأموریت برون مرزی سپاه در نیروی قدس تعین و سازمان مییابد، این نیرو تحقق بخش اصلی آن بخش از مأموریتهای جمهوری اسلامی است که ناظر به ارتقای سطح «امت اسلامی» و «مستضعفان جهان» است.
در بند 16 از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ذیل عنوان «وظایف دولت جمهوری اسلامی» آمده است: «16. تنظیم سیاست خارجی کشور براساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بیدریغ از مستضعفان جهان.»
در اصل یازدهم قانون اساسی کشور نیز آمده است: «به حکم آیه شریفه إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنا رَبکمْ فاعْبُدُونِ، همه مسلمانان یک امتاند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش دیگر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.»
یک وجه دیگر نیروی قدس مقابله با تهدیدهای خارجی جمهوری اسلامی است؛ البته نه به این معنا که این مأمویت، تنها برعهده این نیرو قرار دارد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل 176 ذیل وظایف «شورای عالی امنیت ملی» آورده است: «بهرهگیری از امکانات مادی و معنوی کشور برای مقابله با تهدیدهای داخلی و خارجی.»
با این وصف، نیروی قدس بخشی از ساختار تمدنی و دفاعی جمهوری اسلامی است و صلاحیت آن به طور رسمی در ساخت حقوقی جمهوری اسلامی آمده است و از آنجا که ذیل یکی از قوای سه گانه قرار نمیگیرد و مستقیماً زیر نظر «ولایت فقیه» قرار دارد، از مشروعیتی جامع و کامل برخوردار است و حد مشروعیت آن از نهادهای مشابهی که در ذیل یکی از قوا قرار دارد، بالاتر است و دقیقاً به همین جهت اداره پروندههای راهبردی در حوزه سیاست خارجی کشور، آنجا که به «تمدن» و «امت» و «امنیت کشور» باز میگردد، به این نیرو سپرده شده است.
اتصال نیروی قدس به ولایت فقیه و عدم انقیاد در ذیل یکی از قوای جمهوری اسلامی، گاهی توأم با سوءتعبیرهایی بوده است. بعضی از ناظران سیاسی آن را کارکردی متمایز از دستگاه رسمی سیاست خارجی و دستگاههایی که مأمویت مکمل در حوزه خارجی دارند، نظیر سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و وزارت اطلاعات معرفی کرده و نوعی دوگانگی را به تصویر کشیدهاند. این تلقی تا آنجا که به کشورهای خارجی برمیگردد، به منظور غیرمشروع معرفی کردن فعالیت نیروی قدس صورت گرفته است. طبعاً وقتی یک سازمان و فعالیت آن غیرمشروع معرفی شود، مواجهه با آن آسانتر است. اما واقعیت این است که نیروی قدس یک نیروی فراقانونی و خودمختار نیست بلکه بخشی از ساختار رسمی نظام جمهوری اسلامی است و نفی صلاحیت آن با هدف نفی صلاحیت نظام در انجام فعالیت اصلاح گرایانه در محیط بینالملل صورت میگیرد.
مواجهه نیروی قدس با اشغال کشورهای مسلمان
در دوره حیات نیروی قدس هفت اشغال سرزمینی در قلمرو کشورهای اسلامی اتفاق افتاده است. اشغال افغانستان توسط نیروهای ائتلاف غرب با محوریت آمریکا در سال 2001، امتداد اشغال لبنان از سوی رژیم صهیونیستی در سال های 1982 تا 2000، امتداد اشغال فلسطین از سوی رژیم صهیونیستی در سالهای 1948 تاکنون، اشغال بخشهایی از عراق از سوی ائتلاف غرب با محوریت آمریکا در سال های 1990 تا 1993، اشغال عراق از سوی ائتلاف غرب با محوریت آمریکا در سالهای 2003 تا 2011، اشغال بوسنی هرزگوین توسط صربها و اشغال بحرین از سوی عربستان سعودی.
اشغالهای یادشده نوعاً با دو کارکرد، توأم بوده است. نقض تمامیت ارضی یک کشور مسلمان و محروم شدن شهروندان آن از امنیت و حقوق شهروندی و از سوی دیگر تهدید امنیت مرزهای جمهوری اسلامی ایران. براساس اصول یادشده از قانون اساسی، نیروی قدس موظف بوده تمام ظرفیت و صلاحیت خود را برای رفع اشغال از کشورهای مسلمان یاد شده و اعاده امنیت و حقوق شهروندی آنان به کار گیرد.
1. مقابله با اشغال فلسطین
نامگذاری نیروی برون مرزی جمهوری اسلامی به نیروی قدس، ارتباط مستقیمی با تعهد ایران به آزادسازی فلسطین از اشغال صهیونیستها دارد. کما اینکه این نیرو در میان پروندههای مختلف، روی فلسطین تمرکز بیشتری داشته است. تلاش این نیرو برای شکلدهی به کتائب فلسطین و تلاش گسترده برای رفع اختلاف میان گروههای مختلف فلسطینی که حل اختلاف فتح و حماس در مقاطع مختلف از جمله آنهاست، از این موضوع حکایت میکند.
تعهد به آزادسازی فلسطین از سوی جمهوری اسلامی بر پایه یک استراتژی برتر قرار گرفته است. این استراتژی برتر، تقابل بنیادین با آن دسته از روندهای جهانی است که شکلدهنده به پدیدههایی مانند اشغال یک کشور مستقل هستند. حضرت امام خمینی بر این اساس فرموده است: «ما در صدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیزم، سرمایهداری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفتهایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که براساس این سه پایه استوار گردیدهاند، نابود کنیم و نظام اسلام رسول الله را در جهان ترویج نماییم» (امام خمینی، ج 21: 81).
بر این اساس نیروی قدس ظرفیتهای ملی و منطقهای را برای آزادسازی فلسطین، همگرا و عملیاتی کرده است.
ادامه دارد...