زندگی نامه و خاطرات شهید احمدی روشن

Roshan3زندگی نامه

شهید مصطفی احمدی روشن در دی ماه 1358 در همدان متولد شد. شناسنامه‌اش را برای نیمه اول سال، هفده شهریور گرفتند تا مدرسه‌اش به تاخیر نیفتد. تولدش مصادف با ماه صفر بود. نامش را مادر‌بزرگش انتخاب کرد. مصطفی فرزند دوم خانواده و تک پسر بود. پدرش در شهربانی مشغول به کار بود.

دوران تحصیلش را در محله امامزاده یحیی همدان و در مدرسه «مینو» آغاز کرد. از همان کودکی بچه‌ای سر‌به‌زیر ؛اما بسیار باهوش بود. درس‌ها را در مدرسه فرا‌ می‌گرفت و به همین جهت خیلی نیازی به‌مرور درسها در خانه نبود. آن زمان در همدان آب لوله کشی نبود و مصطفی روزی چند مرتبه مسیری یک کیلومتری را برای آوردن آب خوراکی طی می‌کرد. پدرش از همان دوران کودکی مصطفی را با خود همراه کرد. او را با خود به مسجد، هیئت و مراسم تشییع شهدا می‌برد و اینچنین روح مصطفی همنشین راه و منش شهدا شد. در راهنمایی و در مدرسه «خیام» مشغول تحصیل بود؛ اما هیچوقت بیکار نمی‌نشست. اوغات فراغتش را به ورزش کُشتی می‌پرداخت و تابستان‌ها نیز در خیاطی مشغول کار می شد.

چند سال بعد، پدرش مینی‌بوسی تهیه کرد تا از این طریق روزی خانواده را فراهم کند. مصطفی هر زمان که از درس فارغ می شد، پا‌رکاب پدرش می‌ایستاد و کمک حالش بود. درست مانند یک شاگرد در شست‌و‌شو، نظافت و حتی در پنچرگیری و تعمیرات مینی بوس نیز پدرش را همراهی می‌کرد.

بعد از آنکه دوره دبیرستانش را در مدرسه «ابن سینا» همدان به پایان رساند، در سال 1377 و با رتبه 729 در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف تهران پذیرفته شد. بعد از قبولی در دانشگاه، عازم تهران و در خوابگاه ساکن شد.

در زمان تحصیل، با وجود حجم زیاد درسها، مطالبات جدی استادان، فعالیت‌هایی همچون معاونت بسیج دانشجویی دانشگاه شریف و شرکت در اردوهای راهیان نور، وارد کارهای آزمایشگاهی و علمی شد. تصمیم گرفت آنچه که می آموزد را به صورت عملی نیز آزمایش کند. به همین جهت در سال ۱۳۸۰ و در دوران تحصیل، در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می‌شد همکاری کرد. همچنین در طول مدت تحصیل دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود و چندین مقاله ISI به زبان‌های انگلیسی و فارسی را به رشته تحریر در آورده بود.

مصطفی در کنار همه فعالیت‌هایش، به قرآن و نهج البلاغه نیز علاقه و توجه خاصی داشت. به طوری که با تلاش و پیگیری‌های او و دوستانش، کانون نهج البلاغه را در دانشگاه راه اندازی کردند.

سال سوم دانشگاه بود که بحث ازدواجش را مطرح کرد. دختری با حجب و حیا را دیده بود و از خانواده‌اش تقاضا کرد تا برای خواستگاری اقدام کنند. مراحل ازدواج مدتی گذشت و بالاخره در 1382 ازدواج کرد و صاحب یک فرزند پسر به نام علی اصغر با نام مستعار علیرضا شد. در همین اثنا وارد سایت نطنز شد. کار و مسئولیتش بیشتر شده بود. بعد از هر 12 روز، یکی دو روز به تهران می‌آمد.

از آنجایی که تهیه کالاهایی که جزو تحریم است بسیار سخت و خطرناک بود و با وجود قابلیت‌ها و توانایی‌هایی که مصطفی از خود نشان داده بود، به‌عنوان معاون بازرگانی سایت نطنز انتخاب و مشغول کار شد. بسیار مسئولیت پذیر بود. از زمان سفارش کالا تا زمان تحویل، همه این مسیر را زیر نظر می‌گرفت. آنقدر به کارش و به قطعات مسلط بود که حتی اگر کالایی وارد می‌شد و با ایراد و اشکالی مواجه بود، مشکلش را متوجه می‌شد و برطرف می‌کرد.

مصطفی فردی ولایتمدار، اخلاق مدار و شوخ طبع بود، به طوری که حتی از اینکه نامش در لیست سیاه «موساد» (سازمان اطلاعاتی خارجی رژیم صهیونیستی) باشد ترسی نداشت.

ساعت ۸:۳۰ صبح ۲۱ دی‌ماه، در خیابان شهید گل‌نبی و روبه‌روی دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طبابایی، دو نفر تروریست موتورسوار با نزدیک شدن به خودروی پژویی با دو سرنشین که یک نفر از آنها مهندس «مصطفی احمدی روشن» بود، بمبی مغناطیسی به در خودرو چسبانده و فرار می‌کنند.

با انفجار این بمب، مهندس احمدی روشن بلافاصله به شهادت می‌رسد و راننده وی نیز به شدت مجروح می‌شود که ساعاتی بعد در بیمارستان رسالت تهران بر اثر شدت جراحات وارد شده به شهادت می‌رسد.

شهادت آرزوی شهید احمدی روشن بود، او از شهادت نمی ترسید و به آرزویش رسید.

 

Roshan1

خاطرات

میم شیمی

دوستش می‌گفت: خوابگاه دانشگاه شریف، خیابان زنجان، بلوک یک، اتاق 313، من و مصطفا دو سال با هم بودیم. مصطفا، میم شیمی 77 از آن دست آدم‌های بشاش و خنده‌رو که یک ماه نشده با همه آشناست. با همه گرم می‌گیرد، با مذهبی و غیر‌مذهبی، با همه شوخی می‌کند. اگر کسی دنبالش می‌گشت، محتمل‌ترین جایی که می‌شد پیدایش کرد، همان پاتوق مذهبی‌های خوابگاه زنجان بود، نمازخانه خوابگاه.

شریفی ها به دانشجویان «مهندسی شیمی» شریف، میم شیمی می‌گویند.

اولین کلمات خواستگاری

«سربازی نرفته‌ام، کار هم ندارم، درسم هم تمام نشده». بعد بسم الله اینها اولین کلمات خواستگاری بود که آقا مصطفا به خانمش گفت. بعدش هم لبخند زد و درآمد که: «توکل به خدا داریم.» کی می‌توانست به دانشجویی که جانش برای احمد متوسلیان در می‌رود و همه کارها را با متر خدایی قد می‌گیرد «نه» بگوید؟

پستچی خوابگاه

از کار ابایی نداشت. در زمان تحصیل مدتی پستچی بود. نامه رسانی خوابگاه را قبول کرده بود. از همان اول، خرجش را از گردن پدر برداشت. حتی اگر در فضای شوخ خوابگاه به او می‌گفتند «پت پستچی»، فقط می خندید! استقلال مالی برایش اینقدر مهم بود.

دونقطه تلاقی

شخصیت مورد علاقه‌اش در میان فرماندهان جنگ، جاویدالاثر احمد متوسلیان بود. دو تا نقطه تلاقی با ایشان داشت. یکی خط شکنی و خدشه ناپذیری در رسیدن به هدف، دیگری دشمنی با رژیم صهیونیستی. برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین دوسه بار کمپین راه انداخت. برون مرزی هم فکر می‌کرد. ایمیل گروهی از فعالان سیاسی مسلمان را در آمریکا و اروپا داشت. دست کم در دو سه مقطع جریان‌سازی حسابی کرد. هنوز کسی از این دست سناریوهای آقا مصطفا خبری ندارد.

Roshan2

استخوان طبقه سه

در جلسات اگر حس می‌کرد راه درست،کج می شود، رگ گردنی می‌شد. آستین‌هایش را بالا می‌زد و می‌گفت: «تماشا کنید! این پوست و استخوان مال طبقه سه جامعه است. لای پر قو بزرگ نشده ام. درد را هم می‌فهمم. نمی‌گذارم راه مردم دور شود.»

زمانی هم دو تا از بچه‌های نطنز را به ناحق اخراج کردند. آنقدر ایستاد و پافشاری کرد تا با سلام و صلوات برشان گرداندند.

خواب همسر شهید

همسرش می‌گفت: «قبل از عقدمان خواب دیدم، هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته‌ام. روی سنگ مزار نوشته شده بود «شهید مصطفی احمدی روشن» تقدیر خواب خوبی برای داماد دیده بود.


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29