زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(6)

 

ابتدا کودکان در کمپ اشرف نگهداري مي شدند بدون اينکه از حقوق اوليه برخوردار باشند. مهدي خوشحال در اين مورد مي نويسد: "بچه ها از دوران کودکي تحت آموزش هاي تشکيلاتي و ايدئولوژيک قرار مي گرفتند. اجازه ادامه تحصيل، انتخاب سرنوشت، همسر و زندگي خانوادگي را هم نداشتند.

Talaq01

4 ‍ـ 3 ‍ـ 6)سرنوشت کودکان قرباني طلاق ايدئولوژيک

1 ‍ـ 4 ‍ـ 3 ‍ـ 6) نقض حقوق کودکان در کمپ اشرف

ابتدا کودکان در کمپ اشرف نگهداري مي شدند بدون اينکه از حقوق اوليه برخوردار باشند. مهدي خوشحال در اين مورد مي نويسد: "بچه ها از دوران کودکي تحت آموزش هاي تشکيلاتي و ايدئولوژيک قرار مي گرفتند. اجازه ادامه تحصيل، انتخاب سرنوشت، همسر و زندگي خانوادگي را هم نداشتند. آنان سربازان آتي انقلاب در پشت جبهه شمرده مي شدند. از سنين نوجوانی تحت جاذبه هاي مختلف تشکيلات به ويژه رده خواهي، مي بايست به صورت ميليشيا براي سازمان کار مي کردند. دختران قبل از رسيدن به سن قانوني مي بايد جهت ارضا و کنترل فرماندهان، به ازدواج يکي از افراد وفادار درمي آمدند" (خوشحال، 1383: ص8)

 

شمس حائري درباره وضعيت آموزش کودکان مي نويسد: "مدرسه پادگان اشرف بيشتر حالت يک مرکز نگهداري کودکان را داشت تا يک مدرسه معمولي با اينکه با پول هاي کلاني که در اختيار سازمان بود، مي توانست بهترين امکانات درسي و تفريـــحي را براي کودکان فراهم سازد. اما به عکس عده اي واخورده و تحت برخورد تشکيلاتي را که هيچ گونه تجربه آموزشي در رابطه با کودکان نداشتند، به عنـوان تنـبيه، مـربي و معلم کودکان مي کردند. کودکاني که به سن سيـزده سالگي مي رسيدند، فورا از مدرسه خارج کرده و وارد روابط تشکيلاتي مي کردند. اين کودکان به شدت مورد بهره برداري و استثمار بدني قرار مي گرفتند و از حقوق خود بي اطلاع بودند" (شمس حائري، 1375: ج2، ص 97).

 

نادره افشاري يکي از اعضاي با سابقه سازمان در سال (1374 ‍ـ 1360) که مسئوليت سرپرستي کودکان منافقين را به عهده داشت و يکي از کودکانش نيز در همين راه معلول شد مي گويد: "پانسيون کودکان در قرارگاه اشرف، پر بود از بچه‎هايي که آخر هفته کسي را نداشتند که آن ها را تحويل بگيرد و در واحد اسکان، چند ساعت يا يک شبانه روز، نگهدارد. به بچه ها ياد داده بودند که در ملاء عام حق ندارند پدر يا مـادرشان را صدا بزننـد. به خصـوص براي من که در مـدرسه مجاهدين کار مي کردم، اين فشار براي بچه هاي من بيشتر بود. دختر ? ساله ام در مدرسه ناچار بود مرا خانم معلم نادره صدا بزند، گاهاً به بهانه بوسيدنم، به من نزديک مي شد و در گوشم ده بار، مامان مامان مي گفت. اين اضطراب اکنون که او يک دختر دانشجوي 2? ساله است و بيش از 10 سال است که ما از سازمـــان فاصله گرفته ايم، هنوز هم در او وجود دارد. من مرتباً بايد به نوعي تلفني يا نامه اي يا هرگونه ديگر به دخترم اعلام موجوديت و اعلام وضعيت بکنم که من هنوز زنده هستم" (خوشحال،1383: ص21).

 

دستور به طلاق ايدئولوژيک به طور خاص پيامدهاي منفي بسياري براي کودکان طلاق به همراه داشت. حائري مي نويسد: "داستان کودکان در سازمان غم‎انگيز است. بزرگترين ظلم را سازمان به بچه ها نمود. کمبودهاي عاطفي و روحي و نگراني هاي آنها و بزرگ شدن در محيط هاي بسته و تنگ و بيگانه با مسايل روزمره اجتماعي، از آنان موجوداتي ترسو و مضطرب و بي اعتماد به خود بار آورده بود. بسياري از بچه ها دچار ضعف اعصاب شده بودند که بسيار عجيب بود. دختران 8 ساله موي سرشان مي ريخت و دکتر معتقد بود که ريشه عصبي دارد" (شمس حائري، 1373: ص48)

 

2 ‍ـ 4 ‍ـ 3 ‍ـ 6) کوچ اجباري کودکان

 

سازمان به منظور گسستن روابط عاطفي والدين با فرزندان طلاق، سعي نمود تا با توسل به انواع حيله ها کودکان را به کشورهاي اروپايي کوچ دهد. عمليات کوچ اجباري به تجارت انسان شبيه است. قصد سازمان بر اين بود تا کودکان را پس از پرورش و مغزشويي مجددا به عنوان سربازان مطيع فرقه به کار گيرد.

 

محمد حسين سبحاني مي گويد: "در ابتدا و بعد از طلاق هاي اجباري در سازمان همسراني که فرزند داشتند، مجاز بودند که چند ساعت آخر هفته براي عادي‎سازي و به خاطر اينکه کودکان متوجه طلاق پدر و مادرها از يکديگر نشوند، به خانه‎هايشان بروند. به همين خاطر گاهي همسران، همديگر را در زمان تحويل دادن و گرفتن بچه ها مي‎ديدند. حضور مادر و پدر و بچه ها کنار يکديگر باعث مي شد که عواطف واقعي و حقيقي که بين آنها وجود داشت، دوباره شعله ور شود. مثلاً بچه هاي دبستاني تقريباً تمام هفته را در پانسيون شبانه روزي که سازمان در قرارگاه اشرف ساخته بود، مي‎خوابيدند و از ديـــدار پدر و مادرهاي خود محروم بودند. ولي هنگامي که بعدازظهر پنجشنبه نزد پدر و مادرهاي خود مي آمدند، همه اعضاي خانواده در زير يک سقف جمع مي شدند. در چـنين شـرايطي عشـق و عاطـفه هاي انـساني بر فـضاي خشک و تشکيلاتي سـازمـان چـيـره مـي شد. بدين ترتيـب با وجود حضـور بچـه ها رجـوي عــملاً نمي توانست اين عواطف را به طور ريشه اي بخشکاند. به همين دليـل رجوي کودکان را مانـعي براي پيشبــرد طلاق هـاي اجباري وانقــلاب ايـدئـولـوژيک خـود مي دانست

ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007) http://www.iran

مهدي خوشحال مي نويسد: "کودکان مجاهدين حدود 800 تن بودند، ابتدا مدارس، تفريحگاه و آشيان هاي ديگر آنان به دليل شرايط جنگي، تعطيل اعلام شد. سپس آنان را با حداقل امکانات براي زنده ماندن و شرايط آسيب پذير رواني، با خوف و سراسيمگي به درون سنگرهاي ضد موشک داخل قرارگاه انتقال دادند. چند هفته از حضور کودکان در داخل سنگرهاي نمور و تاريک گذشت. آنان با وجود اين که سال ها در مناطق نظامي و محيط رعب انگيز زندگي کرده بودند، با محيط جديد نيز عادت کرده و فضاي ساختگي را با بازي هاي کودکانه به لوث کشيده بودند، به ويژه اين که حتي يکي از هواپيماهاي متحدين محض نمايش در آسمان قرارگاه ظاهر نشد. بنابراين حيله سازمان براي کوچ اجباري کودکان تا اينجا ناکام مانده بود. والدين کودکان راضي نمي شدند و بهانه کافي در دست سازمان باقي نبود. در مرحله بعد، سازمان ناچار شد کودکان را به مرکز ثقل بمباران هوايي متحدين، يعني بغداد، انتقال دهد... از اين تعداد نزديک به 200 کودک به بهانه خروج از صحنه جنگ خليج فارس، به صورت غيرقانوني و با مدارک جعلي وارد خاک آلمان شدند" (خوشحال، 1384: صص10 ‍ـ 8).

 

يکي ديگر از نويسـندگان مي نويـسد: "پروسه ي طلاق هاي درون سازماني، در سال هاي 370 ‍ـ 1368، به طول انجاميد و از آن جا که بعضي از خانواده ها راضي به جدا شدن از زوجين خود نبودند، مسئله کودکان شان را بهانه قرار مي دادند و از اين طريق دست سازمان به ويژه رهبري سازمان را براي جدا کردن خانواده ها، مي بستند. در اين ميان، رهبري مجاهدين به خاطر اين که بهانه اي براي نيروها باقي نماند و هميشه در موضع بدهکاري نسبت به سازمان باقي بمانند، به بهانه جنگ خليج فارس، همه کودکان مجاهدين را که در عراق و نزد والدين شان به سر مي‎بردند، با انواع حيله و فريب و وعده هاي دروغ، وادار به کوچ اجباري به کشورهاي مختلف جهان کرد. حذف کودکان از کشور عراق، بهانه زوجين را در راستاي عدم طلاق از همديگر، از دست شان گرفت. اما در اين بين سرنوشت کودکان مهاجر، رقت بارتر از والدين شان شد، آنان اين بار تنهاتر از گذشته درميان تارهاي عنکبوتي سازمان، گير افتادند. کودکان مجاهدين از اواخر سال 13?9 به بهانه خروج کوتاه مدت از ميدان جنگ در عراق، ابتدا وارد خاک اردن سپس از ميان 800 کودک 2 ماهه تا 1? ساله وارد خاک آلمان به عنوان سر پل سازمان شدند" (خوشحال، 384: ص5).

 

3 ‍ـ 4 ‍ـ 3 ‍ـ 6) مغزشويي کودکان براي ارتکاب جرايم تروريستي

کودکان خاکستري متولد شده در اين فرقه پس از طلاق ايدئولوژيک به صورت جدي تري در معرض ارتکاب جرايم خشونت بار و تروريستي قرار مي گيرند؛ زيرا در اين مرحله به دليل فقدان والدين در اوج خلاء عاطفي قرار مي گيرند. شماري از کودکان جدا شده از منافقين در عراق به پايگاهي به نام موسوي در کلن آلمان منتقل شدند که در معرض شديد شستشوي مغزي توسط اين فرقه قرار دارند.

 

پايگاه موسوي آپارتمان دو طبقه اي در شهر کلن است، (اين پايگاه خانه نيست بلكه پايگاه سياسي تبليغي سازمان مجاهدين خلق ايران مي باشد)، در هر اتاق 8 ‍ـ 7 بچه و گاهي تا 16 بچه نگهداري مي شوند. زندگي بچه ها در اين پايگاه مانند زندگي در قرارگاه هاي سازمان و کاملاً تشكيلاتي مثل بغداد است، بچه ها صبحگاه دارند، سرود مسعود و مريم برايشان پخش مي شود و همچنين اجراي شامگاه که جزو کار روزانه آنها مي باشد، خانمي به نام اعظم مسئول بچه ها بوده است. دخترهاي بزرگ بايد روسري سر بكنند، نوارهاي موسيقي و ويدئويي سازمان را فقط بايد گوش بدهند و تماشا بكنند، اجازه ديدن برنامه هاي تلويزيوني را ندارند و در صورت تخلف از مقررات، تنبيه بدني مي شوند. بچه ها از محيط بيـــرون و بخصوص از پدر و مادرانشان کاملاً قطع هستند، نه نامه اي دريافت مي کنند و نه مي توانند نامه اي به پدر و مادرانشان که در کشور عراق هستند بنويسند و همچنين از ملاقات با پدران و مادران در سطح اروپا و آمريكا محروم هستند (رضواني، بي تا، ص26(

 

محمد حسـين سـبحاني مـدعي است: <مسـعود بني صـدر در کتـاب "خـاطـرات يک شورشي" نوشتـه: <در مـورد بچـه هـايي که به خـارج فرستاده شده بودند، در نشريات ايراني مطالبي نوشـته شـده بود، ولـي من آن را به عنوان تبليغات دشـمن رد مي کردم، يک بار يکي از اين بچـه ها را ملاقـات کردم. يک پسر ده ساله بود. از او در مورد والدينش پرسيدم. پاسخ داد: کدام يکي؟ من نمي توانستم سوالش را درک کنم. گفت: خوب، پدر واقعي من در ايران کشته شد، بعد من با مـادرم به عـراق منتقل شديم. مادرم ازدواج کرد و مـن پـدر جديـدي يافــتم. بعد از مـدتي مادرم کشته شد و پدر دوم من ازدواج کرد و من مادر جديدي پيـدا کـردم و سپس من هر دو را در عـمليات فـروغ از دسـت دادم و بعد دوباره پدر و مادر جـديدي به من داده شـد!! امـا در هـر صورت بعـد از "طلاق هـاي ايدئـولـوژيک" در مـهر مـاه 1368، کودکـان به طور کامل از حقـوق اولـيه خود محروم شـدند ... حتي براي سـال‎ها نـيز صـداي آنـها را از پشـت تلفن نمـي توانند، بشـنوند يا نامه‎ها و عکس هاي آنها را ببينـند و بـخوانند (

‍ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007) . http://www.iran

 

فرقه منافقين در راستاي رسيدن به اهداف تروريستي انتحاري از زنان به ويژه از دختران نوجوان پانزده تا شانزده ساله نيز استفاده کرده است. "خاوير روفر" نويسنده فرانسوي در اين باره مي نويسد:

 

عمليات انتحاري توسط مردان جواني انجام مي شد که مواد منفجره به بدن و دور کمر خود مي بستند. وقتي سرويس هاي اطلاعاتي قوي تر شدند، سازمان مجاهدين دختران 16 ‍ـ 15 ساله را وارد عمليات کرد (Rayfer, 2007:p338).

سبحاني مي گويد: "از اين مرحله به بعد "کودکان خاکستري" متولد شده در عوض گرفتن محبت و عاطفه پدر و مادر، بايد در پايگاه ها، رسم خشونت و ترور را ياد بگيرند و براي انجام عمليات تروريستي به عراق برگردند يا از فرط کمبود عاطفه و محبت در دام مصيبت هاي اجتماعي در غرب گرفتار شوند و در جرم هاي سازمان يافته تحت رهبري فرقه شرکت کنند تا جايي که بخشي از جرايم سازمان مجاهدين در رابطه با سوءاسـتفاده مـالي از کودکان بر حسب مـدارکي که اداره پليس جنايي فدرال کشف نمـود، در شـماره 29 مجله فـوکـوس ايـن گونه نوشـت: "اطـلاعـات موثق حاکي از آن است که فرزندان افراد مجاهدين خلق را با قصد قبلي از خانواده ها ي شان جدا کرده، پنهاني وارد خاک آلمان کرده و به عنوان ظاهرا بچـه هاي يتيم و آواره در ساختمان هاي مهدکـودک وابسـته به سـازمان آورده شـده اند، تا به حـساب سـازمان کـمک هاي مـالي دولـتي در مقياس بالا واريز شود "(

‍ـ ghalam.de/2Haupt/668.HTM,2007) . http://www.iran

 

مهدي خوشحال مي نويسد: "کودکان مجاهدين که از بدو خروج از خاک عراق به کشورهاي مختلف جهان از جمله امريکا، کانادا، استراليا، اسکانديناوي و ساير کشورهاي اروپايي تبعيد شده بودند، به سرنوشت و روزگار عبرت انگيزي گرفتار شدند. تعدادي از آنان طبق معمول تحت فشارهاي عاطفي و روحي براي کار سازماني و جمع آوري پول ازمردم به خيابان ها گسيل شده و به گدايي پرداختند، تعدادي براي جذب هواداران به آنان سپرده شدند که در اين موارد انبوه سوء استفاده‎هاي جنسي از کودکان توسط هواداران و اعضاي بالاي سازمان گزارش شده است. تعدادي از کودکان پس از ختم آموزش دوره هاي تروريستي و ايدئولوژيک، دوباره به عراق اعزام شده و توسط سازمان به دولت عراق فروخته شدند، تعدادي آواره و بي سرپرست و رواني روي دست جوامع غربي باقي ماندند و تعدادي نيز در غم غربت و هجران خانواده، دست به خودکشي زدند. به عنوان نمونه کودکي به نام "آذر غراب" که به خواست تروريستي سازمان براي اعزام به عراق، گفته و مورد غضب سازمان واقع شده بود، بر اثر ضعف قواي جسمي و رواني به بيماري مزمن گرفتار شد و مدت زيادي در يکي از بيمارستان هاي شهر کلن، بستري بود و بالاخره فوت کرد" (خوشحال،1384: صص6 ‍ـ 5(.

 

 

زنان و کودکان قربانيان فرقه تروريستي منافقين(5)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31