جنایت منافقین
بیستوهفتم شهریورماه 1360 بود. صبح آن روز مثل همیشه رفتیم تا دکه روزنامهفروشیمان را باز کنیم. هفته کتاب و کتابخوانی بود، به همین مناسبت در مدرسه طبرسی که کنار دکه ما قرار داشت، نمایشگاه کتاب راهاندازی شده بود. پسرم از سیدحسین خواست، برایش کتابی بخرد. سید از دکه بیرون آمد و به سمت نمایشگاه رفت. مدتی نگذشت که صدای تیراندازی شنیدم. با پای برهنه به سمت صدا دویدم. دنبال حسین میگشتم که او را در خون غوطهور روی زمین دیدم. تروریستها دو موتورسوار از اعضای گروهک تروریستی منافقین بودند. آنجا چند نفر دیگر نیز به شهادت رسیدند که در میان آنها یک کودک هشتساله بود. بالای سر حسین که رسیدم، به من نگاه میکرد. آن لحظه هرگز از خاطرم نمیرود. حسین چشمانش را خیلی آرام بست. ماشین گرفتیم تا او را به بیمارستان برسانیم؛ اما به بیمارستان نرسیده، شهید شد.
به نقل از همسر شهید سیدحسین جاوید اسدزاده
تشییع پیکر شهدا
با شروع جنگ تحمیلی، او نیز اشتیاق زیادی به حضور در جبهه داشت؛ اما به خاطر شرایط خاص آن زمان در شهر ماند و فعالیتش را علیه گروهکها، مخصوصا منافقین در مشهد ادامه داد؛ ولی آنقدر به شهدا ارادت داشت که هر جا بود، خودش را به تشییع پیکر شهدا میرساند و اطرافیان را هم به شرکت در مراسم شهدا تشویق میکرد، میگفت: «زندگیتان را تعطیل کنید و برای تشییع پیکر شهدا بروید؛ چرا که شهادت سعادت بزرگی است.»
به نقل از دختر شهید آستانهپرست
عشق امامحسین(ع)
محرم به مرخصی آمد. چند روزی صبح و شب در حسینه پیروان نبی، عزاداری میکرد. سه روز متوالی او را ندیدم. به او گفتم: «چند روزی است که آمدهای؛ اما نتوانستهایم تو را ببینیم. کجا هستی؟»
گفت: «مادر من برای عزاداری امامحسین(ع) آمدهام؛ نه اینکه در خانه بنشینم.»
به نقل از مادر شهید علی بخشی