دیداری پشت پرده با تقی شهرام

Ahmad Ahmad

نمی دانستم که چرا فاطمه در برابر این تغییر از خود واکنشی نشان نمی دهد و این سخت آزارم می داد ، حدس می زدم که در بینش فاطمه تغییراتی ایجاد شده باشد ، خیال می کردم رگه های مذهبی او این اجازه را نمی دهد که او موضعی در مقابل من بگیرد ، عدم واکنش او مرا به فکر درباره کارها و اقدامات و حرف های چندین ماهه او فرو برد و بعد بر خود لرزیدم .

ایرج چند روز بعد آمد و گفت : شاپور ، امروز کسی می آید تا با تو بحث کند و اعتراضت را بشنود و این تغییر را برایت تشریح کند . ایرج طنابی بین اتاق کشید و روی آن چادر انداخت و آن را به دو قسمت کرد ، بعدازظهر آن فرد آمد ، او و ایرج در آن طرف و من و خسرو و پرویز این طرف چادر نشستیم .

جالب بود که شاپورزاده وسط نشست به نحوی که هر دو طرف را می دید ، ولی ما اجازه دیدار او را نداشتیم و این نشانه ای غمبار برای من بود ، چرا که دلیلی بود بر این که شاپورزاده او را از قبل می شناسد و احتمالاً هماهنگی فکری و نظری از پیش بین آنها وجود داشته است .

با اولین جملات صدای او را شناختم و فهمیدم که محمد تقی شهرام است ، در ضمن از پشت چادر به خاطر تابش نور سایه هیکل بزرگ و بدترکیب شهرام را به وضوح دیدم و برایم مشخص شد که وجود کثیف اوست که در پشت پرده مخاطب من است .

در این بین ایرج با دختم مریم که طفلی بیش نبود بازی می کرد و به این طرف و آن طرف می دوید و پیدا بود که بین آنها صمیمیتی هست ، با مشاهده این صحنه ها عمق فاجعه را درک کرده و فاتحه همه چیز را خواندم ، من تقی شهرام را در سال های 51 – 50 در زندن قزل قلعه دیده بودم و با قد و قواره و هیکل زشت و صدای زمخت و صورت سنگی او کاملاً آشنا بودم .

تقی شهرام گفت : .... شاپور ! من تو را خوب می شناسم .... معلوم بود که مرا از دوران زندان و با توضیحاتی که همسرم و ایرج به او داده اند می شناسد . ابتدا به صورت مبنایی به بحث درباره آرمان مترقی و مبارزه توده هاو خلق ، قیام پرولتاریا و ... پرداخت و گفت که در راه مبارزه باید از همه چیز گذشت ، حتی از ایده و عقیده .

مارکسیست امروز علم است و برای پیروز شدن بر طاغوت و امپریالیسم باید به این علم مسلح شد ، این یگانه راه پیروزی است و آینده از آن طبقه کارگر است ، زیرا سالیان متمادی استثمار شده و بالاخره دست به قیام خواهد زد ، ما دو سال است که مارکسیست شده ایم و این کار فی البداهه صورت نگرفته است .

گفتم : مگر شما مارکسیست نیستید ، بچه ها همه شما را قبول ندارند ، پس چه ارتباطی وجود دارد که شما خودتان را مسئول بدانید ، در ضمن اگر شما از دو سال پیش مارکسیست شده بودید چرا وقتی در سال 52 به سازمان آمدم حرفی نزدید ؟! او گفت : اگر می گفتیم آموزشی که به شما دادیم می سوخت . گفتم : حالا نسوخت ؟!

تقی شهرام وقتی سرسختی مرا دید عصبانی شد و گفت : .... تو اگر نمی خواهی مارکسیسم را قبول کنی می توانی بروی . گفتم : بروم ؟! به همین راحتی ! حالا که در این باتلاق گیر کرده ام و از خانه و کاشانه و زندگی رانده شده ام ، آن هم در زمانی که ساواک با تمام قوا در تعقیب من است ، حالا که از همه جا رانده و از همه جا مانده شده ام ...!

در این میان یک مرتبه مریم به بغل من آمد ، ایرج گفت : مریم را بده بیاید این طرف . منظورش این بود که من حواسم به صحبت باشد ، تقی شهرام دستش را دراز کرد تا از این طرف چادر مریم را بگیرد ، دست پرمو ، چاق و زمخت او برایم کاملاً آشنا بود ، دیگر مطمئن شدم که او تقی شهرام است .

شهرام گفت : شاپور ! تو خرده بورژوای مرفه هستی ، نمی توانی طبقه کارگر (پرولتر) را درک کنی و همراه آن مبارزه کنی ، راه دیگری هم وجود دارد ، بیا تا بفرستیمت به ظفار (1) تا آنجا علیه امپریالیسم بجنگی . گفتم : نه ، دیگر اشتباه نمی کنم و این را بدانید که این مدت را ما اشتباه کردیم و فریب کار تشکیلاتی و سازمانی را خوردیم ، شما مار خوش خط و خالی هستید که در آستین مان پرورش تان دادیم و حال خود ما را نیش می زنید ، این کار شما نمک نشناسی و خیانت است . (2)

_____________________________

1. ظفار بخشی از سطان نشین مسقط و عمان محسوب می شد که در جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد ، پایتخت آن شهر ساحلی سلاله است ، با اعلام تصمیم دولت انگلستان مبنی بر خروج نیروهای خود از خلیج فارس در سال 1346 جبهه آزادیبخش ظفار نیز مبارزه خود را برای دست یافتن به استقلال افزایش داد .

2. احمد می گوید : پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از دستگیری تقی شهرام من به دیدن او در زندان رفتم و به او گفتم : دیدی آن روز به تو گفتم تو خائنی ، حالا دیدی ؟ گفت : نه من خائن نیستم ، خائن آنها (مسعود رجوی و طیف او) هستند که می گویند ما مسلمانیم ، در حالی که من می دانم مارکسیست هستند و ما تبلور آموزش دورن گروهی هستیم ، ما فرزندان رهبران قبلی هستیم .

 

او از سیر حرکت تاریخ و فرایند تز آنتی تز و نستز و مباحثی از این نوع برایم گفت ، من دقایقی سکوت کردم تا او تمام حرف هایش را بگوید ، سپس نوبت به من رسید ، چون آتشفشان خروشیدم : ... اینهایی که شما می گویید همه مزخرف است ، چرا نمی شود بدون مارکسیست مبارزه کرد ؟ پس ما تا الان چه کار می کردیم ؟!

علم اصلی علم توحید است و هر کسی آن را نداشته باشد هیچ چیز ندارد ، کار بی توحید و کار بی عقیده عبث است و کشته شدن در این راه نفله شدن است ، من اصلاً به خاطر اسلام مبارزه می کنم و برای بقای آن جانم و زندگیم را فدا خواهم کرد ، اگر اسلام نباشد من نیستم و هر که را در مقابلم بایستد نابود می کنم ...

ناگهان سیر حوادث اخیر به یادم افتاد ، گفتم : پس به خاطر جریان مارکسیستی رهبران مسلمان سازمان را کشتید ؟1 او شروع به توجیه کرد و گفت : مجید شریف واقفی در عملیات تأمین سلاح به شهادت رسیده است !! و ما هم از مرگ او متأثریم !! من می دانستم که او دروغ می گوید و دستش به خون شریف واقفی آلوده است .

هر چه می گفت جواب سر بالا می دادم ، او که به اصطلاح تئوریسین اصلی نهضت تغییر ایدئولوژی بود با هدف مجاب کردن من به این دیدار آمده بود ، ولی نتوانست نتیجه دلخواه را بگیرد ، به او گفتم که چرا نمی گذارید بچه هایی که مارکسیست را قبول ندارند سازمان را ترک کرده و به سراغ کارشان بروند ؟ گفت که آنها نمی فهمند که چه می کنند ، آنها از اینجا که بروند به دلیل نداشتن سازماندهی خود را به کشتن می دهند و ما مسئول خونشان هستیم .

تقی شهرام که از دست من کاملاً عصبانی شده بود در بین صحبت های خود مدام بر چسب های مختلفی مانند خرده بورژوای مرفه ، اپورتونیست چپ نمای راست رو (1) و مرتجع به من می زد ، او رو به ایرج گفت : این خرده بورژوای مرفه است و هنوز نمی تواند موقعیت کارگری را تشخیص بدهد .

____________________________

1. .... آنهایی که در شرایط کنونی به مبارزه انقلابی مسلحانه پشت می کنند با آنهایی که به نفع دشمن به جای وحدت نیروها تضاد و تفرقه میان آنها را اصل گرفته و دامن می زنند یا آنهایی که وحدت نیروها را بدون توجه به تضاد آنها مطلق نموده و به دنباله روی از سرمایه داری و سرمایه داری کوچک کشانده می شوند ، اپورتونیست هستند. این انحراف و فرصت طلبی (اپورتونیسم) با توجه به مفهوم چپ روی و راست روی که عبارت از جلوتر یا عقب تر حرکت کردن از شرایط زمان می باشد انحراف به چپ (اپورتونیسم چپ) و یا انحراف به راست (اپورتونیسم راست) خوانده می شود .

جریاناتی که فقط به مبارزه سیاسی می پردازند دچار اپورتونیسم راست هستند ، آنهایی که تضاد نیروها را اصل گرفته و وحدت را فرع بگیرند اپوتونیست چپ هستند . اپورتونیست معادل انحراف از اصول به معنی زیر پا گذاشتن و نقض اصول در عمل می باشد . اپورتونیست را فدا کردن اصل و گرفتن فرع می دانند . (آموزش هایی درباره سازمان شماره 3 ، سازمان مجاهدین خلق ایران )

گفتم : این شما هستید که تشخیص نمی دهید ، از پول این کارگرها ، مسلمان ها و ملت استفاده کرده اید و حال به آنها پشت می کنید ، او گفت : این حق ماست و مبارزه اصلی را ما رهبری کرده ایم و این حق ماست که از امکانات مالی آنها استفاده کنیم .

پرسیدم : سرنوشت بچه های مسلمان دیگر چه می شود ؟ گفت : همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفته اند ، چند نفری مثل تو مانده اند که به آنها اجازه می دهیم تا اعتقادات مذهبی خود را حفظ کنند ، آن هم تنها به شکل فردی ، ولی باید در مبارزه کنار ما باشند ، الان وقت تضاد و تفرقه نیست ، وحدت نیروها اصل است .

تو هم الان نمی توانی حرف ما را درک کنی ، لذا باید مدتی بروی و مانند کارگرها کار کنی تا حرف ما را بفهمی ، ادامه این بحث در این شرایط بی فایده است ، الات تو باید تا زمان تعیین تکلیف از طرف سازمان کارهایت را با روال عادی دنبال کنی ...

من آن روز واقعاً با تندی تمام با او برخورد کردم ، مانند کسی که چیزی برای باختن ندارد و از زندگی قطع امید کرده است ، برایم جالب بود که با آن همه جسارت و تندی که کردم او این همه از خود انعطاف نشان داد و سؤالات ، اعتراضات و انتقاداتم را توجیه می کرد .

او نتوانست به نتیجه ای که دلش می خواست برسد و از این که در حضور سایر افراد این بحث و جدل رخ داده و او توفیقی به دست نیاورده بود به شدت عصبانی و ناراحت بود ، من نیز دائم در ذهن از خود می پرسیدم پس نتیجه آیه " والذین جاهدوا فینا لنهدینم سلبنا "چه شد ؟

حالت خاصی داشتم که به تعریف نمی آید ، همه چیز در نظرم یکسان شده بود ، ناگهان در درون خود حرارتی احساس کردم ، بدنم داغ شد ، عرق روی پیشانیم نشست و جرقه ای در ذهنم زده شد که نکند در توجیه و اعتقاداتم خللی وارد شده باشد و بعد بر خود لرزیدم .

من ، خسرو و پرویز پس از آن جلسه نشست ها و بحث های زیادی با هم داشتیم و تصمیم گرفتیم تا پای جان در برابر آن تغییر و انحراف مقاومت کنیم ، در حالی که همسرم فاطمه چنین هماهنگی ای با ما نداشت و رفتارش نگران کننده بود .

توصیه بی ثمر

شهرام مرا متهم کرد که چون جزو طبقه کارگر نیستم و تا کنون درد طبقه کارگر را نچشیده ام نمی توانم حرف آنها و مواضع شان را درک کنم ، از این رو به من گفت : شاپور ! برای این که دانش سیاسی خود را بالا ببری و بتوانی حرف های مرا بفهمی ، باید بروی و در کارخانه ها کار کنی ، سپس دستور سازمانی برای این امر به من ابلاغ شد .

برای جستجوی کار به خیابان دماوند رفتم ، در یکی از خیابان های فرعی چند کارخانه وجود داشت ، یک کارخانه قفل سازی آنجا بود که کارگر می گرفت ، افراد زیادی مقابل کارخانه به صف ایستاده بودند تا مصاحبه و انتخاب شوند .

من نیز ایستادم ، وقتی نوبت به من رسید ، فردی که مصاحبه می کرد خواست که کف دستهایم را به او نشان دهم ، من نیز چنین کردم . او لبخندی زد ، یعنی این که از این دستهای نرم و لطیف پیداست که تا به حال کارگری نکرده ای ، دست کارگر زمخت و پینه بسته است .

پرسید : کجا کار کرده ای ؟ من با توجه به لبخند معنی دار او ، با لهجه سمنانی (1) گفتم : در سمنان بقالی داشتم ، شریکم سرم را کلاه گذاشت و من ورشکست شدم ، حالا آمده ام تهران تا برای زن و بچه هایم نان در بیاورم .

_______________________

1. آقای احمد در دوران خدمت سربازی در سپاهی ترویج آبادانی و مسکن در سمنان با لهجه و زبان مردم این شهر آشنا شده بود .

 

او که به من مشکوک شده بود گفت : می دانی پیشرفت و ترقی این کار چیست ؟ گفتم : خب ، هر کسی در کار خود دنبال پیشرفت و ترقی است . گفت : این دوچرخه سوارها را دیده ای که در کوچه و خیابان ها راه می افتند و داد می زنند که آی قفل سازی ، قفل می سازیم ، کلید می سازیم .... خیلی که درست باشی می شوی این ! و بعد شروع به خندیدن ، من که متوجه استهزای او شدم از آنجا بیرون آمدم و به جستجویم ادامه دادم .

کارخانه میخ سازی کارگرانی را به کار می گرفت که از حداقل سواد برخوردار باشند ، من که واجد این شرط بودم و هیکل درشت و ورزیده ای داشتم در آنجا پذیرفته شدم ، از همان روز پای دستگاه پرس ایستادم و شروع به کار کردم ، وقت ظهر گفتند که یک ساعت برای ناهار فرصت دارید ، از کارگری پرسیدم که نمازخانه کجاست ؟ او با حالت تعجب گفت : نمازخانه ؟! و بعد طبقه دوم را که نیمه ساز بود نشان داد و گفت : نمازخانه که نیست ، ولی می توانی کارتنی ، زیلویی بیندازی و نماز بخوانی .

وقتی به طبقه دوم رفتم ، سه نفر دیگر نیز آمدند ، کارتنی پهن کرده و نمازمان را خواندیم ، این نکته بسیار جالب بود که از 70 نفر کارگر کارخانه تنها ما 4 نفر در آنجا نماز می خواندیم .

در این کارخانه نیز وقتی از گذشته ام سؤال شد داستان ساختگی بقالی در سمنان و خیانت یک دوست و در نتیجه ورشکستگی را برای آنها باز می گفتم . زیرا اگر کسی از سمنان می پرسید کاملاً کوچه ها و خیابان های آنجا را می شناختم و دیگر لزومی هم نداشت کسی این راه طولانی را برای تحقیق گفته هایم به سمنان برود .

به هر حال سازمان مرا وادار به کارگری کرد تا شاید به خیال آنها نظرشان را در وضعیت جدید بپذیریم ، ولی این عمل نیز در من اثر معکوس گذاشت ، در آنجا نیز رسالت خود را دنبال می کردم ، نمازم را به موقع می خواندم و اندیشه های سیاسی و دینی خود را با سایر کارگران به بحث می گذاشتم و از این کار لذت می بردم .

سازمان با اجباری که برای من در این امر فراهم کرد اشتباه بزرگی مرتکب شد ، برخی روزها که به بهانه کار و کارخانه بیرون می آمدم به آنجا نمی رفتم و به این طرف و آن طرف و نزد اشخاص مختلف از جمله شهید صادق اسلامی می رفتم تا راه نجاتی از منجلاب انحراف سازمان برای خود بیابم .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان