همین دیشب یا دیروز بود که یک آقائى به من گفت که من رفتم منزل فلان شخص، شخصیت، وقتى از پیش آن شخص بیرون آمدم بعضى از اشخاصى که در دفتر این آقا بودند گفتند که شکنجه شده اگر بخواهید ببینید اینجا یکى هست، ایشان گفتند بله من مىخواهم ببینم. ایشان گفتند که من رفتم دیدم که یک شخصى روى چیزش را باز کرد آنجا، گفت که اینها با سیگار هست و من را داغ کردند، من را چه کردند. و اسم فلان آدم هم با همین سیگار رویش ثبت بود، اسم یکى از مقامات محترم قضائى، اسم او را مىگفت که آن شخص مدعى بود که اینها با سر سیگار اینجورى کردند و من را شکنجه کردند و داغ کردند و آن اسم هم رویش بود یعنى آن اسم را به قول او با سر سیگار آنجا نوشته بود. ایشان گفتند که من ابتدائاً به نظرم آمد که خالکوبى کردند. بعد با او صحبت کردم گفتم که کى شما را گرفت؟ گفت که یک دستهاى تو بیابان آمدند و یک اتومبیل بود و من را گرفتند و شکنجه کردند و چه گفتند. خوب شناختى آنها را؟ گفت نه سرو کلهشان را بسته بودند آنها. گفتم که کجا شما را این شکنجه را دادند؟ گفت که در همان اتومبیل این شکنجه را دادند و آنها هم پاسدار بودند. گفتم خوب تو که مىگوئى سرو کلهشان را بسته بودند از کجا مىگوئى پاسدار بودند، شاید رفقاى خودت بودند. گفت، ماند و نتوانست جواب بدهد. بعد من گفتم که تو از این منافقین هستى و اینجا آمدهاى شکایت مىکنى، پاشو برو. اینها یک همچو وضعى دارند بلکه من شنیدهام از یک نفر آدم که در چیز قضائى بود که در فلان جا (حالا یادم نیست مثل اینکه شیراز را مىگفت) که بعضى از اینها، آن رفیق خودشان را بیهوش مىکنند و شکنجه مىکنند براى اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سرو کارتان با یک همچو مردمى است.
(صحیفه نور، جلد14، ص170)