دادستان انقلاب كارگاه خياطي راه انداخت

Dokhtare Lajevardi

هفته نامه پنجره

در آن جلسه امام مي‎فرمايند: «شما هم مثل جدتان مظلوم بوديد. مقاومت كنيد شما در آن‎جا بايستيد و هرچيز را كه مي‎خواستند در مقابل‎تان بلند شوند بگوييد كه من (امام) گفتم.» اما ايشان بعد از آن هم هرگز از امام هزينه نكردند

سيد اسدا... لاجوردي تقريبا همه سال‎‎هاي دهه آخر قبل از انقلاب را در زندان بود و زير شكنجه‎‎هاي سخت ساواك. با پيروزي انقلاب، دادستان انقلاب شد و مسئوليت بعدي‎اش هم رياست زندان‎‎هاي كشور بود. اين زندان‎‎ها و مسئوليت‎‎ها شايد از هر آدمي شخصيتي سخت و خشك و حتي كمي خشن بسازد. اما پاي صحبت دختر شهيد لاجوردي كه نشستيم او از شعر‎هايي سخن به ميان آورد كه پدرش براي تك‎تك اعضاي خانواده گفته و نيز از مهر و محبت بي‎حد و اندازه و انعطاف پدر در خانه و... در صحبت‎‎هاي زهره سادات لاجوردي از اين دست نكته‎‎هاي نشنيده درباره اولين دادستان انقلاب فراوان است. خانم لاجوردي مدير آموزش مركز امور زنان رياست جمهوري و 45 ساله است.

 

رابطه شهيد لاجوردي با تك دخترش چطور بود؟

 

براي پاسخ به اين سئوال بايد بگويم كه همزمان با تولد من يعني اسفند سال 1343، ترور حسنعلي منصور اتفاق مي‎افتد و پدرم همراه با شهيد حاج صادق اماني و همراهان‎شان كه مبارزه را از سال 1342 آغاز كرده بودند از سوي ساواك دستگير مي شوند. يعني 10 روز قبل از تولد من پدرم براي اولين بار زنداني مي‎شوند و مادر با استغاثه‎‎هاي فراوان و شب‎زنده‎داري‎هاي‎شان از خدا مي‎خواهند كه هر طور هست پدرم آزاد شوند و در اين شرايط كنارشان باشند. اتفاقا چون تازه دستگير شده بودند، زير شكنجه‎‎ها و بازجويي‎‎هاي سختي بودند، اما بعد از چند روز به‎طور ناگهاني آزاد مي‎شوند. البته اين آزادي خيلي طول نمي‎كشد و بعد از 20 روز دوباره بازداشت مي‎شوند و يك سال و نيم در زندان مي‎مانند. در اين مدت هم من غير از ملاقات‎‎هاي كوتاهي كه مي‎رفتيم، اصلا پدرم را از نزديك نديدم. بعد از اين يك سال و نيم كه آزاد شدند، به‎دليل اين‎كه هيچ‎وقت دست از مبارزه برنداشتند حدود 10 سال به‎طور متناوب در زندان بودند. يعني در فاصله‎‎هاي كوتاهي بيرون مي‎آمدند و دوباره دستگير مي‎شدند. مي‎توانم بگويم كه بيشتر دوران كودكي، پدر را پشت ميله‎‎هاي زندان ديدم. اما ارتباط بين ما و پدر حتي زماني‎كه در زندان بودند، آن‎چنان صميمي و گرم بود كه من حس مي‎كنم كمتر پدري اين‎قدر مي‎تواند، روي فرزندانش تأثير بگذارد.

 

چطور اين رابطه حفظ مي‎شد؟ اين دوري و فاصله را چطور جبران مي‎كردند كه رابطه‎شان هم در اين حد حفظ مي‎شد؟

 

ما با اين‎كه از پدر دور بوديم، اين رابطه از طريق نامه‎‎هاي فراوان و متعددي كه ايشان از زندان براي ما مي‎فرستادند، مرتب برقرار بود.

 

براي تك‎تك بچه‎‎ها نامه مي‎نوشتند؟

 

بله، براي تك‎تك ما. نامه‎‎هاي ايشان را مادرم هنوز در پوشه بزرگي نگه داشته‎اند. نكته جالب نامه‎هاي‎شان هم اين بود كه ما را ملزم مي‎كردند در جواب نامه‎هاي‎شان حتما با ذكر يك حديث، ايشان را موعظه كنيم. مثلا من كلاس دوم دبستان بودم و هنوز كتاب حديثي نمي‎شناختم، ولي يادم هست كه به تكاپو مي‎افتادم كه بروم يك حديث را از جايي پيدا كنم و در نامه‎ام بنويسم. وقتي ما با همان درك و فهم كودكانه، حديث را براي پدر مي‎نوشتيم، خودشان در پاسخ نامه براي ما نكاتي را مي‎نوشتند و مثلا مي‎گفتند: من از اين حديث اين درس‎‎ها را گرفتم. در حقيقت يك كلاس درسي براي خود ما بود. بسيار مقيد بودند كه اين ارتباط از طريق نامه حتما برقرار شود. هميشه يك نامه هم براي همسرشان جداگانه مي‎نوشتند كه سراسر مهر و محبت، با انشاي بسيار زيبا بود. چند جا هست كه براي ايشان شعر گفته‎اند.

 

خودشان شعر مي‎گفتند؟

 

بله. براي هر يك از ما به زبان خودمان مي‎نوشتند و شعر‎هايي به تناسب مي‎گفتند. خيلي هنرمند بودند. در هر زمينه‎اي كه مي‎خواستند، نهايت عشق و علاقه‎شان را نشان مي‎دادند و سعي‎شان را مي‎كردند. شيوه تربيتي ايشان هم شيوه بسيار مناسبي بود. البته دليلش اين بود كه ايشان همان زماني‎كه در زندان بودند، مرتب كتاب‎‎هاي تفسير و نهج البلاغه و كتاب‎‎هاي شهيد مطهري و... برايشان ارسال مي‎شد. در زندان شخصيت‎‎هاي بزرگواري كنارشان بودند و كلاس‎‎هاي درس برگزار مي‎كردند و ايشان از حضور آن‎‎ها بهره مي‎بردند. خودشان هم فرد بسيار مستعدي بودند. كمتر كسي را ديدم كه اين‎قدر به ظرايف تربيتي حساس باشد.

 

چه ظرايفي؟

 

خب در دوره كودكي ما نه تنها فرزندسالاري نبود بلكه معمولاً به كودك اهميتي هم نمي‎دادند. مثلا اگر سر يك سفره 10 - 15 نفره مي‎نشستند، آخرين كسي كه غذا مي‎گرفت بچه بود. ايشان وقتي از زندان آزاد مي‎شدند و به جمع خانواده مي‎آمدند، يكي از نكته‎‎هايي كه براي همه ملموس و حتي براي برخي از اطرافيان‎شان تعجب‎آور بود اين بود كه به بچه احترام زيادي مي‎گذاشتند. در نامه‎هاي‎شان هم هست كه با لحن مؤدبانه‎اي اين موارد را به مادر يادآوري مي‎كردند و مثلا مي‎گفتند: «مي‎دانم به اين مسئله واقف هستي كه اين فرزندان بايد براي عصر خودشان تربيت شوند. بايد به اين چيزها دقت كرده و عرصه را براي بازي و فعاليت آن‎‎ها كاملا مهيا كنيد... .» اين براي ما هم شيرين بود و هم خيلي تأثيرگذار. چون مي‎ديديم پدر كه به خانه مي‎آيد، اصلا طور ديگري به ما نگاه مي‎شود و بچه‎‎ها جايگاهي پيدا مي‎كنند. اين رفتار اعتماد به نفسي به بچه‎‎ها مي‎داد كه در نتيجه آن، بيشتر مواظب رفتارشان مي‎شدند و هر كاري را نمي‎كردند.

 

Lajevardi 4

شهيد لاجوردي دوران قبل از انقلاب را مدام در زندان و تحت شكنجه بودند، بعد از انقلاب هم براساس مسئوليت‎شان با زندان‎‎ها و دادستاني ارتباط داشتند. آدم احساس مي‎كند اين فرد، ناخودآگاه روحيه خشني پيدا مي‎كند. اما حالا شما مي‎گوييد ايشان شعر هم مي‎گفتند و روحيه لطيفي داشتند و...

 

اتفاقا يكي از مظلوميت‎‎هاي ايشان همين است كه چهره‎اي كه از ايشان معرفي شده، چهره خشني است. در حالي‎كه كساني‎كه از نزديك با ايشان نشست و برخاست داشتند، كاملا متوجه مي‎شدند كه در كار خودشان بسيار جدي بودند، اما در همان محل كار با افرادي كه رفت و آمد داشتند به قدري صميمي و بي‎تكلف بودند كه افراد، احساس راحتي مي‎كردند. در خانواده كه رفتارشان كاملا متفاوت بود يعني در اوج فعاليت منافقان در سال‎‎هاي 1360 - 1361 كه دادستان انقلاب بودند و 15 روز يك‎بار به خانه مي‎آمدند با همه فشار كار وارد منزل كه مي‎شدند يك مرد ساده صميمي خانواده دوست بودند. ما خيلي از جريانات مربوط به ايشان را بعد از شهادت‎شان شنيديم چون خودشان هيچ‎وقت به زبان نمي‎آوردند.

 

در ويژگي‎‎هاي شهيد لاجوردي چيزي‎كه خيلي بارز است و همه از آن صحبت مي‎كنند ساده‎زيستي‎شان است. اين روحيه ساده‎زيستي، زندگي را براي خانواده‎شان سخت نمي‎كرد؟

 

ايشان حقيقتا هيچ نوع دلبستگي به زرق و برق دنيا نداشتند. من اين را كاملا ديدم و حس كردم. ايشان از لحاظ مالي وضعيت خوبي داشتند بالاخره يك حجره در بازار داشتند و سرمايه‎اي بود كه وقتي هم خودشان در زندان بودند، برادرشان حجره را اداره مي‎كردند. ولي هيچ وابستگي به اين‎‎ها نداشتند و از طرفي مقيد بودند كه بايد ساده زندگي كنيم و اين را به ما هم تأكيد مي‎كردند. درك متقابلي از اين موضوع در خانواده ايجاد كرده بودند. جايي هم كه گاهي اختلاف نظري بود ايشان نظرشان را تحميل نمي‎كردند. مثلا اگر با خودشان بود مي‎گفتند فرش هم ضروري نيست، مي‎شود روي گليم زندگي كرد. اما خب مادر كه خانم خانه بودند دوست داشتند منزل، فرش و لوستري داشته باشد. مادر از پول خودشان لوستري را تهيه كردند. وقتي به خانه آمدند و ديدند كه لوستر نصب شده نگاه معناداري كردند، اما ديگر دنبال آن حرف را نگرفتند. تا قبل از آن مخالفت مي‎كردند اما وقتي ديدند لوستر نصب شده اين را بهانه اختلاف و جر و بحث قرار نمي‎دادند. براي همين هم مادر رعايت ايشان را مي‎كردند هم پدر سعي مي‎كردند كار به اجبار و اذيت و اختلاف كشيده نشود.

 

و اين عقيده به‎قدري راسخ بود كه در تغيير و تحولات شغلي هم مدل زندگي‎شان تغييري نكرد؟ ايشان زماني دادستان انقلاب بودند و زماني حجره دار بازار و دوباره مسئول زندان‎‎ها شدند. روش و منش زندگي‎شان در اين برهه‎‎ها فرقي نمي‎كرد؟

 

يك فرق اساسي داشت؛ آن‎هم اين‎كه وقتي دادستان انقلاب شدند، چون حقوق نمي‎گرفتند و بازار هم نمي‎رفتند، زندگي سخت‎تر مي‎شد.

 

Lajevardi 16

چرا حقوق نمي‎گرفتند؟

 

خودشان نمي‎خواستند. مي‎گفتند بيت‎المال است و من هم نياز آن‎چناني به آن ندارم و همين‎طوري هم زندگي‎ام تأمين مي‎شود. يكي از ويژگي‎هاي‎شان اين بود كه به‎شدت براي مصرف بيت‎المال برخودشان سخت مي‎گرفتند. حتي چيزي‎كه حق‎شان بود، مثل حقوق.

 

در جريان اشتغال ايشان، يكي دو مورد به‎دليل فشار‎ها و قضايايي كه بوده، عزل و بركنار مي‎شوند. اين عزل و نصب‎‎ها در شرايط روحي‎شان چقدر تأثير داشت؟

 

انسان وارسته‎اي كه به پست و مقام دلبستگي ندارد از دست دادن اين چيز‎ها هم او را نگران نمي‎كند. برايش آرامش به ارمغان مي‎آورد. چون احساس مي‎كند آن مسئوليت سنگين از روي دوشش برداشته شده است. ما اين را درباره شخص ايشان به عينه ديديم. شبي كه ايشان از دادستاني انقلاب بركنار شدند، ما اصلا خبر نداشتيم. مادر بعد‎ها گفتند كه آن شب احساس كردم، شب را با آرامش خاصي خوابيدند تا اين‎كه صبح ديدم مشغول جداكردن آرم دادستاني از روي لباس‎شان هستند و آن‎موقع متوجه شدم بركنار شده‎اند. پدر آن روز به مادرم مي‎گويند ديشب اولين شبي بود كه با آرامش كامل خوابيدم چون احساس كردم اين مسئوليت سنگين از روي دوشم برداشته شد. در عين‎حال كه وقتي مسئول مي‎شدند، با تمام وجود در پي انجام آن بودند. وقتي هم از مسئوليت كنار گذاشته مي‎شدند برخلاف برخي كه حس مي‎كنند دنيا به آخر رسيده، اصلا اين چيز‎ها به ذهن‎شان هم خطور نمي‎كرد. بعد از دادستاني در زيرزمين منزل چرخ‎‎هاي خياطي گذاشتند و يك كارگاه تشكيل دادند و از صبح تا شب خياطي مي‎كردند و البته در همان‎جا جلسه‎‎هايي داشتند. گاهي از ايشان سئوال مي‎شد كه چرا با اين مسئوليت‎‎هايي كه داشتيد، حالا با دوچرخه مي‎آييد بين مردم؟ براي شما خوب نيست و ايشان مي‎گفتند: اتفاقا به عمد اين كار را مي‎كنم كه به خودم بگويم يادت نرود هرجا هستي مثل مردم عادي هستي. خودت را سواي از آن‎‎ها ندان.

 

غير از منافقان كه دشمن 100 درصد شهيد لاجوردي بودند يك سري افراد هم از داخل نظام با ايشان مخالف بودند. چه‎چيز در شهيد لاجوردي بود كه اين‎‎ها نمي‎توانستند تحمل كنند؟

 

در وصيت‎نامه‎شان عنوان كردند و اين روز‎ها هم بعد از فتنه‎‎هاي اخير خيلي روشن و آشكار شد. ايشان لقب منافقان انقلاب را به آن‎‎ها دادند و خطر اين‎‎ها را به‎مراتب بيشتر از منافقان مي‎دانستند. بخش‎‎هايي از وصيت‎نامه‎شان واقعا تكان‎دهنده است. مي‎گويند من بار‎ها به مسئولان گوشزد كرده‎ام كه خطر اين‎‎ها به‎مراتب بيشتر از منافقان خلق است. اتفاقا بعد از انتشار وصيت‎نامه، همين گروه بهزاد نبوي و منافقان انقلاب مقاله «دشمن‎شناسي وارونه» را چاپ كردند و گفتند:

لاجوردي به‎جاي اين‎كه آمريكا را دشمن بداند، افرادي را در داخل دشمن اعلام كرده»و همان‎موقع معلوم شد كه ضمير، مرجع خودش را شناخته و خودشان خوب منظور شهيد را فهميدند! چيزي‎كه سبب مي‎شد دشمني كنند اين بود كه به نقل از دوستان پدرم، اولين كسي كه در زندان به انحراف منافقان انقلاب پي برد، شهيد لاجوردي بود و همان‎جا حتي خوراك و لباسش را از آن‎‎ها جدا كرد. در دادستاني هم كه بودند جريان‎‎هاي مختلفي آمده بودند و مسئوليت‎‎هايي هم گرفته بودند مثلا معاون وزير اطلاعات آن زمان شخصي مثل حجاريان است. خب پدر ديدگاه‎‎هاي آن‎‎ها را كاملا مي‎شناختند و زاويه اين‎‎ها را با اصل انقلاب مي‎ديدند. ايشان زمان دادستاني انقلاب قاضي نبودند كه حكم بدهند، فقط اجرا مي‎كردند. منتها به‎قدري صلابت و ايستادگي و نفوذ‎ناپذيري ايشان در برابر توصيه‎‎ها زبانزد بود كه همه‎چيز را به ايشان نسبت مي‎دادند. مثلا اگر شخصي دستگير مي‎شد كه نسبتي با يكي از مسئولان داشت، از گوشه و كنار توصيه‎‎هاي زيادي به ايشان مي‎رسيد. تا اين‎كه بالاخره مقاومت مقابل اين توصيه‎‎ها سبب رنجش خاطر عده‎اي شد و به‎خاطر همين مسئله، ايشان را از سمت‎شان عزل كردند.

 

ظاهرا عزل ايشان برخلاف نظر امام هم بوده...

 

بله؛ البته در شرايط آن روز‎ها دفتر امام خيلي اجازه ملاقات نمي‎داد. همين مسئله باعث شده بود ابهاماتي مطرح شود مثل شكنجه زندانيان و... امام گروهي را تعيين كردند براي تحقيق و تفحص از زندان‎ها. آن‎موقع حاج احمدآقا واقعا نقش خوبي را ايفا كردند و وقتي بازديد كردند و متوجه شدند اين‎‎ها شايعاتي است كه توسط برخي افراد، پراكنده شده، دفاع جانانه‎اي از شهيد لاجوردي مي‎كنند.

آن زمان جلسه محرمانه‎اي در خدمت امام برگزار مي‎شود كه بعد از شهادت پدر نقل شد كه در آن جلسه امام مي‎فرمايند: «شما هم مثل جدتان مظلوم بوديد. مقاومت كنيد شما در آن‎جا بايستيد و هرچيز را كه مي‎خواستند در مقابل‎تان بلند شوند بگوييد كه من (امام) گفتم.» اما ايشان بعد از آن هم هرگز از امام هزينه نكردند

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31