شیوه مدیریتی ایشان ایجاب میکرد زندانی کرامت داشته باشد. احدی حق نداشت به زندانی توهین کند یا از او چیزی بگیرد. واقعا اگر موردی پیدا میشد، شهید لاجوردی به شدت برخورد میکرد.
|
تابناک
هنگامی که با بیست دقیقه دیرکرد به دفتر حزب موتلفه اسلامی رسیدم، موعد قرارمان را یادآوری کرد و من بهانهای بهتر از ترافیک نیاوردم. پس از خوش و بشی کوتاه درباره پرسش هایی که قرار است از ایشان بپرسم، وارد گفتوگو شدیم.
آقای علی مرویان حسینی در سال های 60 تا 63 از همکاران شهید لاجوردی در دادستانی انقلاب تهران بوده و معاونت اداری و مالی در سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور، دومین جایگاهی است که وی در آن مقام از نزدیک با شهید لاجوردی همکاری میکرده است.
در طراحی پرسش ها، تلاش شده دغدغه ها و پرسش های بینندگان «تابناک» در نظر گرفته شود.
* آشنایی شما با شهید لاجوردی به چه صورت و از چه زمانی بوده است؟
** بسم الله الرحمن الرحیم. «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». چون در آستانه دوازدهمین سالگرد شهادت مرحوم لاجوردی هستیم، به روح بلند آن شهید بزرگوار و همه شهدای انقلاب اسلامی درود بفرستیم و از خداوند متعال، غفران و رحمت واسعه اش را برای همه شهدا آرزو کنیم.
ابتدای همکاری بنده و افتخار آشنایی من با شهید لاجوردی، برمیگردد به اوایل پیروزی انقلاب؛ اواخر سال 58 و اوایل سال 59 که بخشی از این آشنایی به حزب جمهوری اسلامی برمیگردد. در آن هنگام، بنده از اعضای حزب جمهوری بودم و پس از آن، افتخار داشتم در دادستانی انقلاب تا آخرین روز دادستانی ایشان، در بخش مقابله با گروهکها معروف به شعبه 6 همکارشان باشم.
* در دادستانی انقلاب علاوه بر کار قضایی٬ دو وظیفه دیگر بر عهده دادستان بود؛ یکی کار اطلاعاتی و دیگری سرپرستی زندانها. با بررسی سال های 60 تا 63 متوجه میشویم فشارهایی به شهید بزرگوار وارد میشد تا ایشان زندان ها و بخش اطلاعات را واگذار کنند و شاهد فشارهایی بودیم از سوی شورای عالی قضایی وقت که در نتیجه برخوردهای شهید لاجوردی با اعضای گروهکها رخ داده بود. میخواهم بدانم چرا در آن زمان، اینقدر اصرار بر این بود که بخش دادستانی را از اطلاعات و سرپرستی زندان ها جدا کنند و چه کسانی دنبال این طرح بودند.
** به نظر من، اقتضای شرایط آن زمان، کار همزمان اطلاعاتی را میطلبید. چون دادستانی انقلاب مرکز در اوین مستقر و دادستان انقلاب، فردی مبارز زندان دیده٬ آشنا به گروهکها و یک جریان شناس بصیر بود؛ بنابراین، طبع کار قضایی هم اقتضا میکرد، بخشی از مسائل اطلاعاتی را هم دنبال کند. هنوز هم ساختار و سازمان خیلی منسجمی - چه در موضوع زندان ها و چه وزارت اطلاعات - شکل نگرفته بود و این به خاطر اقتضائات شرایط زمانی بود.
اما اینکه چرا میخواستند این اتفاق بیفتد و این دو موضوع از دست ایشان و نیروهایش خارج شود. دلیل عمدهاش بر میگشت به حیطه اداره زندان که میخواستند اداره زندان و اختیار زندانی دست خودشان باشد. به خاطر دستگیریهایی که به طور گسترده ای در آن زمان انجام میگرفت. در اوایل دهه شصت، بنا بر آمار موجود و رسمی٬ منافقین، بالغ بر 14400 شهید روی دست این ملت گذاشتند. از این تعداد، چیزی حدود دویست نفر فقط کارگر بودند؛ نه سیاسی بودند و نه از عناصر نظام. بیش از 1200 نفر از این آمار از شهروندان عادی بودند؛ نه سیاسی بودند و نه نظامی. به صرف داشتن ریش و یک چهره مذهبی ترور میکردند. قصدشان ایجاد رعب و وحشت بود. این منافقین راجع به ترور پاسدارها میگفتند، ما میخواهیم هزینه پاسداری را در ایران افزایش دهیم و هزینه آن جان آنهاست. پس طبیعتا این موج دستگیری باعث ورود توصیهها و سفارشهایی میشد.از اینجا بود که بحث واگذاری زندان و اطلاعات کلید خورد.
* مشخصا از سمت چه جریانی این اتفاقات رخ میداد؟
** مشخصا از بیت مرحوم آیت الله منتظری بود. ایشان آن موقع قائم مقام رهبری بود و بیشتر برمیگشت به آن جریان درون بیت ایشان. باند مهدی هاشمی و برادرش و بقیه دار و دسته شان. آنها از اهرم و ابزار مقام آیت الله منتظری سوءاستفاده میکردند.
اجازه بدهید همین جا یک خاطره نقل کنم. در یکی از دیدارها یا اجازه بدهید بگویم در یکی از احضارهایی که از سوی آیت الله منتظری شده بود شهید لاجوردی به بیت ایشان رفت. یکی از اعتراضهای مرحوم منتظری به شهید لاجوردی این بود که شما موی سر یک دختر جوان زندانی را تراشیدید و این کار نه شرعی است و نه اخلاقی و نه قانونی. مرحوم شهید نقل میکند، هنگامی که این را از آیت الله منتظری شنیدم٬ گفتم: شما تنها یک پرسش من را پاسخ بدهید و بعد اگر خواستید، من این حرف شما را میپذیرم؛ آیا شما به اسلام من و به مسلمانی من تردید یا تشکیکی دارید؟
مرحوم منتظری در پاسخ میگویند: ابداً. چون به هر حال مرحوم منتظری به شهید لاجوردی در همین اوین که شهید لاجوردی دادستان بود٬ هم بند بودند. شهید لاجوردی هم در پاسخ منتظری گفت: پس اگر اسلام و مسلمانی من را قبول دارید، بدانید که من فعل حرام مرتکب نمیشوم.
حالا جالب است پس از شنیدن این موضوع تحقیق میکنند و میبینند یک دختر خانم منافق در زندان [چون سازمان منافقین در زندان هم خط و خطوط خود را دنبال میکردند و به اعضای خود سفارش کرده بودند، همه تلاش خود را بکنید تا خط شکنجه را در زندانها راه بیندازید و به جامعه منتقل کنید که در زندانها شکنجه میشود] از مسئول بخش نسوان داروی نظافت میگیرد و در داخل حمام آن را روی سرش میگذارد و سرش را میتراشد و در وقت ملاقات روسریش را درمیآورد و به مادرش سر بی مو را نشان میدهد و میگوید بروید به این کمیته نشان بدهید که لاجوردی چه بلایی سر من آورده است؛ زمان شهید لاجوردی از سمت آیت الله منتظری، کمیتهای تشکیل داده بودند که مثلا این شکنجههایی که در زندانها میشود را بررسی کند.
* شما در زمان تصدی پستی ریاست شهید لاجوردی بر سازمان زندانها معاون ایشان نیز بودهاید. به اذعان بسیاری از کسانی که ایشان را میشناسند، حتی از میان مخالفین ایشان امثال آقای حجاریان معتقدند که شهید لاجوردی در بحث زندان موفق عمل کردهاند و هنوز کسی مثل ایشان نتوانسته مدیریت خوبی را سر و سامان دهد. ایشان در زمان تصدیشان چه عملکرد شاخص و ممتاز و متفاوتی از خود نشان میدادند که اینجور مورد تحسین مخالفین خود واقع میشدند؟
** مرحوم شهید لاجوردی از دوره دادستانی آن مشی خاص خود را در زندانبانی اعمال میکردند؛ اما در دوره تصدی سازمان زندانها بسیار سازمان یافتهتر و منسجمتر و با توجه به آییننامههای قانونی که بر اداره زندان مترتب بود، عمل میکردند. در دوره دادستانی انقلاب هم ایشان نسبت به گروهکها اقدامات اصلاحی و تربیتی عجیبی میکردند. باز اجازه بدهید یک خاطره نقل کنم.
مرحوم شهید لاجوردی، شب یکی از زندانیان فرقانی را با خود به منزل برد. یکی از فرقانیهای تواب و به اصطلاح بریده در همین سقا باشی٬ میدان شهدا منزل شهید لاجوردی بود. با هم شام خوردند و برای اینکه ببیند واقعا این تواب شده و اقدامات اصلاحی در او کارساز بوده٬ اسلحه کلت 45 خودش را میگذارد روی میزی درون آن اتاقی که تواب آنجا میخوابیده. آن فرد میتوانست اسلحه را آورده و مرحوم لاجوردی را شهید کند. ببینید ایشان چه کرده بود با این فکر زندانی. علتش هم این بود که شهید لاجوردی خودش زندان کشیده بود. درد و طعم زندان را میدانست و راههای اصلاح و تربیت را هم خوب میدانست. معتقد بود زندانی یک بیمار است و باید درمانش کرد. یکی از مظلومیتهای شهید لاجوردی، مجهول القدر بودن اوست. این یکی از مظلومیتهای ویژه این شهید است که حتی دوستانش هم او را نمیشناسند.
علتش هم این بود که اینقدر تبلیغات منفی و انحرافی راجع به شخصیت این شهید بزرگوار کرده بودند که بعضاً باورشان شده بود که ایشان شخصیت خشنی دارد. در صورتی که یکی از مهربان ترین و با اخلاق ترین افراد بود. در دوره ریاست زندانها همین مشی و رویه را به زیر مجموعه و رؤسای زندانها تعلیم داد. اواخر دوره تصدی ایشان حتی عدهای به کنایه میگفتند زندان به هتل تبدیل شده. لاجوردی زندان ها را هتل کرده! من میگویم، بله شهید لاجوردی زندانها را هتل کرده بود؛ اما نه به آن معنا، چون ایشان معتقد بود که اصلا یکی از عوامل تغییر فرد تغییر محیط است. مگر میشود در زباله گل رویاند؟ باید یک محیط تمیز و مرتبی باشد که در آن محیط بگوییم نماز بخوان و با خدا ارتباط برقرار کن.
* ایشان از وضعیت همه زندانهای کشور با خبر بودند؟ یعنی نظارت و بازرسی داشتند؟ سابقه داشت اتفاقی در زندانی رخ بدهد و ایشان از آن آگاه نباشند؟
** معمولا این گونه نمیشد، چون سیستمهای ساختاری سازمان زندانها به گونهای بود که معمولا اخبار مهم هر روز روی میز رئیس سازمان بود. علاوه بر این، خود شهید لاجوردی، اخلاق و روحیاتی داشت که سرکشی میکرد، حتی بدون اطلاع قبلی. من بارها با ایشان به استانها رفتم. شاید باورتان نشود؛ اما مثلا مدیر کل در اتاقش بود و ما پشت در اتاق بودیم؛ یعنی وقتی در اتاق مدیر کل را میزدیم و مدیر کل در را باز میکرد، با ما روبه رو میشد و گاهی هم موجب رنجش مدیر کل آن استان میشد. گاه ایشان سرزده میرفت به زندان یک استان، بدون اینکه مدیر کل زندانهای استان مطلع شود و جالب است هنگامی که ایشان برای سرکشی به درون بندهای گوناگون میرفت، به هیچ مأموری حتی رئیس زندان اجازه نمیداد، درون بند همراه او باشند تا زندانیها راحت حرفشان را در میان بگذارند و واقعا زندانیها حرفشان را میزدند؛ از همه چیز، از خوراک و پوشاک و وضع بهداشت و وضع برخوردها و... و در اسرع وقت درخواستها را پیگیری میکرد.
شیوه مدیریتی ایشان ایجاب میکرد زندانی کرامت داشته باشد. احدی حق نداشت به زندانی توهین کند یا از او چیزی بگیرد. واقعا اگر موردی پیدا میشد، شهید لاجوردی به شدت برخورد میکرد. مشی مدیریتی شهید این بود که باید محیطی فراهم شود تا زمینه اصلاح زندانی - که شعار محوری زندان هاست - محقق شود.
یکی از روشهای شهید لاجوردی که در زندانها ایشان مبدعش بود، بحث آموزش و حفظ قرآن کریم بود و این در آیین نامه سازمان زندانها در یک بند جای داده شد که هر زندانی که یک جزء از قرآن را حفظ کند، یک هفته به مرخصی میرود و به نوعی زندانها شده بود مهد قرآن.
* شهید لاجوردی در چه مدرسهای یا چه دانشگاهی تحصیل کرده بودند که میتوانستند اینقدر خوب جریان شناسی کنند و موجبات اصلاح آنان را فراهم کنند. اصلا تحصیلات ایشان چه بود؟
** ایشان تحصیلات دانشگاهی نداشت، ولی در تحصیلات حوزوی، بسیاری باورشان بر این است که یک مجتهد تمام عیار بود. بسیاری به اجتهاد مرحوم لاجوردی باور دارند؛ این قصه متعلق به پیش از انقلاب است.
در این باره باید افزود که وی مرد بسیار متواضعی بود، به گونه ای که اگر بچهای سخن حقی می گفت، شهید لاجوردی میپذیرفت؛ چه برسد به اینکه یک جوانی منحرف شده باشد و در زندان قالبهای ذهنی که برایش تراشیده بودند، فرو ریخته.
* در مورد روز تودیع ایشان میخواستم بپرسم، چه اتفاقی میفتد و چرا عدهای میگویند ایشان استعفا ندادند، بلکه عزل شدند؟
** بله من روز تودیع ایشان را یادم هست که آقای صانعی آمدن به عنوان دادستان کل وقت کشور و سخنرانی کردند و مرحوم لاجوردی هم سخنرانی کرد و آن مطلب مهم را حتما شنیدید راجع به یک خانم گروهکی معروف.
فقط برای اشاره عرض میکنم؛ نوشین نفیسی، دختر پزشک معالج خصوصی آیت الله منتظری بود. از رهبران مرکزیت ابتدا گروهک پیکار و بعد گروهک راه و کارگر. حکمش بر مبنای جرایم و جنایاتی که مرتکب شده بود، اعدام بود که...
* آزاد شد؟
** بله آزاد شد! وقتی او آزاد شد، کمتر از یک ماه بعد هم مرحوم شهید لاجوردی عزل شد! و میدانید که امام(ره) از عزل مرحوم لاجوردی ناراحت شدند.
* پرسش پایانی من راجع به دو اتفاق است که به عقیده خیلیها، اینها به هم مرتبط است؛ انفجار نخست وزیری و وصیت نامه شهید لاجوردی. شهید لاجوردی دادستان وقت بودند و به اقتضای کارشان، مسئول رسیدگی به پرونده. چرا پرونده انفجار نخست وزیری مختومه شد و منظور ایشان در وصیتنامه از مفهوم «منافقین انقلابی» چیست؛ این منافقینی که گویی او نفاق آنها را میبیند و دیگران نمیبینند؟!
** حتماً مستحضر هستید که این وصیتنامه شهید لاجوردی برای سالهای ابتدایی دهه شصت است.
* برای همین عرض کردم خیلیها بر این باورند این دو موضوع با هم مرتبطند.
** شهید لاجوردی اینقدر بصیر بود که این جریان نفاق جدید و منافقین انقلابی را از همان سال ها، شناخت و پی در پی به مسئولین تأکید میکرد که مراقب اینها باشید. اینها خطرشان کمتر از منافقین خلق نیست. وی باوری هم داشت که هیچ گاه در عرصه پروندهای و رسیدگی مصداق پیدا نکرد؛ مبنی بر اینکه جریان منافقین انقلاب رد پایی در جریان شهادت شهید رجایی و باهنر داشتند. باور داشت به این قضیه. من دلیلش را نمیدانم، ولی شهید لاجوردی باور داشت.
علتش هم در برخوردها، نمود و ظهور پیدا میکرد. با مجموعه رهبران این نفاق انقلابی، برخوردهایی داشت که حکایت از آن باور داشت، به ویژه راجع به آقای بهزاد نبوی. سخت با ایشان برخوردهایی میکرد که باور داشت دوستان ایشان مستقیم یا غیر مستقیم در جریان پرونده انفجار نخست وزیری نقش داشتند. این باورش هم تا آخر عمرش همراهش بود.
راجع به وصیتنامه شهید لاجوردی، مطلب دیگری که میخواستم عرض کنم، برای جوانها و به ویژه دانشجویان عزیز است. عاجزانه تقاضا میکنم چند بار و نه یک بار٬ وصیتنامه شهید لاجوردی را مرور کنند. وی درباره نفاق، سخنان ناگفته بسیاری داشت که بخشی از آن در این وصیتنامه اشاره شده؛ با تعابیر ژرف و معنادار.اگر بگویم این وصیتنامه نقشه راهی است برای پیدا کردن بصیرت در این آشفته بازار فتنه٬ ادعای بی ربطی نیست.دانشجوها چشمشان را در دانشگاهها باز کنند. هر فریادی و هر صدایی هر تابلویی بلند شد، زیر آن جمع نشوند و با بصیرت گام بردارند.
** در پایان عرایضم میخواستم چندتا از شاخصههای مرحوم شهید را عرض کنم:
• توصیه ناپذیری ایشان؛ ایشان در دوره سازمان زندانها که از آن هم به نوعی برکنار شدند٬ اصلا توصیه نمیپذیرفتند، در حالی که عرصه زندانها عرصه توصیههاست. گاه مسئولین ارشد نظام تماس میگرفتند؛ اما شهید لاجوردی به توصیه آنها عمل نمیکرد.
• ایشان بسیار پرکار و کم هزینه بود برای نظام. یکی از مدیرانی بود که کار زیاد میکرد؛ اما هزینه کم داشت. وقتی سر خونین زید بن صوحان روی پای حضرت علی در پایان جنگ جمل قرار میگیرد٬ حضرت میفرماید: زید خدا تو را رحمت کند. تو قلیل المؤنة كثير المعونة بودی؛ یعنی کارت زیاد بود، ولی هزینه ات کم بود.
شهید لاجوردی در نظام حکومتی حاضر واقعا مصداق زیدبن صوحان را دارد.
• در فضای دانشگاهی ما، هنوز گفتمان شهید لاجوردی جا نیفتاده و هنوز عدهای گمان میکنند شهید خشن بودهاند و... در حالی که اصلا این گونه نبود. من بارها با ایشان بودم و هستند کسانی که شهادت بدهند و من حاضرم آنها را بیاورم دانشگاه برای کسانی که احیاناً شبههای دارند. من خودم شاهد یک اتفاق بودم که جالب است در این مورد برایتان تعریف کنم. یک سربازی از یک استانی آمده بود و نامه مدیر کلش را آورده بود تا شهید لاجوردی امضا کند. مقابل میز شهید ایستاده بود و نامهاش را تقدیم رئیس سازمان کرد. شهید لاجوردی به این سرباز اشاره کرد: پسرم بنشین؛ اما سرباز بر حسب همان ذات سربازی همچنان ایستاده بود.
دوباره شهید گفت: بنشین؛ اما سرباز دوباره پا جفت کرد و ننشست. دوباره مرحوم شهید لاجوردی در حالی که نامه را باز میکرد، به سرباز گفت: بنشین. وقتی سرباز ننشست، شهید لاجوردی تمام قد ایستاد و گفت: یا شما مینشینی یا من میایستم.
یادم نمیرود اصلاً. موقع رفتن سرباز روی کرد به او و گفت: بگذار برایت یک یادگاری تعریف کنم. فرمایشی از آقا امیرالمؤمنین هست که میگویند: هر کسی که نشسته باشد و لذت ببرد از اینکه یک نفر جلویش ایستاده، این شخص نشسته٬ مقعده فی النار! جای نشیمنگاهش در آتش است.
یا یک خاطره دیگر که این جالبتر از قبلی است:
یک روز شهید لاجوردی داخل اوین در حیاط کنار یک جوی آب نشسته بودند و داشتند این جلبکهای داخل جوی را میکندند و میانداختند کناری. یک زندانی رأی باز [زندانی که به خاطر کارهای جانبی داخل زندان میتواند در فضای زندان آزادانه رفت و آمد کند] داشت آنجا راه میرفت. من هم یک پوشه داشتم که میخواستم چند امضا از شهید بگیرم. شهید زندانی را صدا زدند و زندانی آمد مقابل شهید لاجوردی و آن طرف جوی نشست. شهید روی کرد به زندانی و گفت: میدانی فرق من و تو چی هست؟ زندانی گفت: نه نمیدانم. شهید گفتند: دو فرق میان من و تو هست: نخستین فرق این است که من اینطرف جوی هستم و تو آنطرف. زندانی ناخودآگاه لبخندی زد. شهید گفتند دومی را تو بگو. زندانی باز گفت من نمیدانم. شهید گفت: خداوند تو را دوست داشته و لطف کرده در حق تو و پردههایت را ریخته و داری مجازاتش را هم میکشی، ولی هنوز پردههای من را برنداشته و اگر این پردهها را بردارد٬ دیگر معلوم نیست [شاید دیگر] من آن طرف جوی باشم و تو این طرف جوی باشی. من فکر میکنم با همین یک جمله زندانی را متحول کرد.