آخرین ملاقات
نیمههای شب بود که پدر ناگهان سراسیمه از بستر بلند شد و نشست. دستهایش را بر پیشانی گذاشت و مرتب میگفت: «لاحول و لا قوة الا بالله»
حالتش از یک خواب هولناک خبر میداد. من کمی آب برای پدر بردم؛ اما انگار صدای من را نمیشنید.
آب میخواهید؟ چیز دیگری میخواهید؟
پاسخ نمیداد. جملاتم را تکرار کردم که پدر گفت: «امروز دیگر جز با اشاره با شما سخن نمیگویم.»
کمی دراز کشید، سپس طبق معمول برای تهجد برخاست. آخرین دقایق، هنگامی که از پلههای منزل پائین آمد، با دست چپ به سینهاش اشاره کرد، سپس رو به آسمان بلند کرد؛ بدین ترتیب خداحافظی کرد.
من آنجا متوجه نشدم. حرکاتش برایم سوال بود؛ اما مدتی بعد صدای انفجار از معنی این اشاره پرده برداشت.
نواری است که روز پنچشنبه 19آذر1360 یعنی درست یک روز پیش از شهادت شهید دستغیب، در جلسه درس اخلاق از او باقی مانده است. او دو مرتبه با تاکید تکرار کرد: «من روزهای آخر عمرم را میگذرانم.»
سید محمدهاشم دستغیب، فرزند آیتالله شهید دستغیب
معرفی شهید دستغیب(ره) از زبان آیتالله نجابت شیرازی(ره)
برای شهید دستغیب اینکه نان جو و روغن زیتون بخورد و هفتهای یکبار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد. مدام مواظب نفس خود بود که با مومنان سرکشی نکند؛ چه رسد به علما و مراجع تقلید. آیتالله دستغیب از همان اول با حاج سید علیرضا، بعد با مرحوم میرزا علیاکبر ارسنجانی، بعد در نجف اشرف با شیخ محمدکاظم شیرازی و بعد با حاج میرزاعلی قاضی رابطه داشت. او یقین پیدا کرده بود که اساس مذهب، تبعیت از اولیالامر است؛ لذا پس از فرمان امامخمینی(ره) که گفتند: «باید مردم بسیج شوند.» او ارتش و سپاه و بسیج را سربازان حضرت ولیعصر(عج) و امامخمینی(ره) را نائب حضرت ولیعصر(عج) میدانست. بنده مطمئن هستم که او فاصلهای بین این بسیجیان و اصحاب بدر نمیدانست؛ چرا که چشم اصحاب بدر در چشم حضرت خاتمالانبیاء میافتاد و غمها از دلشان میرفت، در حالیکه این بزرگواران سالی یک دفعه هم نمیتوانستند امام را ببینند.
ارادت شهید دستغیب به امامخمینی(ره)
شهید دستغیب، خالص و به تمام معنی مبلغ امامخمینی(ره) بود و این تبلیغ را موجب ترقی خودش میدانست. او امامخمینی(ره) را علاوه بر دارا بودن مقام اجتهاد و مرجع تقلید بودن، ولی کامل خداوند معرفی میکرد.
به نقل از حسن اردشیری(مدرس عرفان اسلامی)