خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(4)

Doaiy

دیدار آیت الله مطهری با امام در کربلا

خاطره دیگری از دیدار بعضی از رجال سیاسی ــ مذهبی با امام خمینی در نجف دارید ؟

بله ، بعد از توافق رژیم شاه و عراق در الجزایر وبهبود روابط وباز شدن سفارتخانه ها ، کاروانهای زیارتی به راه افتاد . این کاروانها با هواپیما به بغداد می آمدند و از آن جا با اتومبیل به نجف وکربلا وکاظمین و سامرا مشرف می شدند .

در آن دوران ما زوار را به دیدار با امام خمینی تشویق می کردیم . البته شده بود که عوامل ساواک مراقب بازدید کنندگان امام بودند . در آن موقع نه تنها من بلکه دوستان دیگری که با هم کار می کردیم و از یاران امام بودیم ، کسانی را که وجوهات ومراجعاتی داشتند نزد امام می بردیم .

آنان در دیدار با امام سؤالات خود را مطرح می کردند . به همین دلیل امام در آن زمان سعی می کردند در ساعت معینی در حرم باشند . مردم صلوات می فرستادند وحرکت می کردند . در یک سفر زیارتی که امام به کربلا مشرف بودند من در منطقه ای نزدیک خیمه گاه ابا عبد الله (ع) یک شخصیت روحانی را دیدم که شبیه روحانیون ایران است ( ) . به نظرم شبیه آقای مطهری آمدند . وقتی جلوتر رفتم دیدم خود آقای مطهری اند .

نزدیک رفتم بغلشان کردم ودستشان را بوسیدم وبه ایشان گفتم : آقا هم در کربلا هستند . ایشان گفتند : من تصادفاً دنبال کسی می گشتم که مرا راهنمایی کند تا خدمت ایشان برسم . من در این سفر تقیه نمی کنم ، چون در تهران وقتی می خواستم به اینجا بیایم ، ساواک مرا خواست . من گفتم : اگر اقای خمینی را ببینم حتماً خدمت ایشان خواهم رسید . چون ایشان استاد من اند وبه گردن من حق استادی دارند . بر من اخلاقاً و وجداناً وظیفه است که ایشان را ببینم . بنابراین آنها می دانند که من با ایشان ملاقات خواهم کرد . گفتم : من آماده هستم که شما را ببرم . ایشان گفتند : عیالم برای تماشای سینه زنی زنان عرب به خیمه گاه رفته است .

زنان عرب به طرز خاصی سینه می زنند . یعنی با ریتم وآهنگ به سر و سینه وصورت می کوبند . تماشای این صحنه ها برای ایرانیان جالب است .

من ایستادم تا همسر آقای مطهری آمدند وبه اتفاق خدمت حضرت امام رفتیم .

حدود ساعت 4 بعد از ظهر تابستان بود و هوا بسیار گرم . امام در مواقع تشرف به کربلا در منزلی که یکی از علاقمندانشان (بنام حاج رئیس اشکنانی ساکن کویت) در اختیارشان گذاشته بود ، استراحت می کردند . منزل حیاطی هم داشت . فرش حیاط حصیر بود ویک پارچه متقالی هم روی سرتاسر حیاط کشیده بودند که سایبان باشد و از تابش نور آفتاب جلوگیری کند . امام در همان حیاط استراحت می کردند ودر همان حیاط نماز ظهر وعصر ومغرب وعشا را به جماعت برگزار می کردند وعلاقمندانی هم بودند که به آن جا می آمدند و با ایشان نماز جماعت را می خواندند . امام در آن لحظه تنها نشسته ومطالعه می کردند .

من اجازه خواستم و وارد شدم . گفتم آقا برای شما مژده آورده ام ، چشم روشنی میخواهم . گفتم آقای مطهری را آورده ام . وقتی آقای مطهری وارد شد امام خیلی خوشحال شدند .

برخورد امام با آقای مطهری چگونه بود ؟

من یک رابطه عاشق و معشوقی بین آنها دیدم . امام از دیدن آقای مطهری فوق العاده خوشحال شدند واصلاً حالتی به ایشان دست داد که از خود بی خود شدند . دو ــ سه قدمی جلو آمدند وآقای مطهری را بغل کردند و بوسیدند وبا حالتی صمیمی در کنار خود نشاندند .

آقای مطهری از امام اجازه گرفت وعبای خودش را در آورد و کنار امام نشست ومشغول صحبت شد . تا نزدیکی های غروب آن دو مشغول صحبت بودند . التبه من همسر استاد مطهری را نزد همسر امام که در حجره ای در همان خانه بود بردم . آن دو نفر هم خیلی زود با یکدیگر مأنوس شدند .

آیت الله مطهری ومجاهدین خلق

نظر آقای مطهری در مورد سازمان مجاهدین خلق چه بود ؟

آقای مطهری می گفتند که همه ما لغزیدیم ، جز این مرد که در پرتو اتکایش به خداوند وراسخ بودن ایمانش نلغزید . ایشان مرتبط بود ونقل می کرد : وقتی یکی از این افرادی که من می شناختم وبه ایمانش اعتماد داشتم نزد من آمد وگفت : من دیگر مسلمان نیستم ، تا دو شب خوابم نبرد و از سر درد به خودم می پیچیدم و ناله می کردم . ایشان تعبیر بسیار زیبایی داشتند . می گفتند که خود ما هم دچار موج وهیجان شده بودیم و فکر می کردیم که آنها شمشیر اسلام وبازوان دین اند و وظیفه همه ما این است که از آنها حمایت ودفاع کنیم . ولی به هر حال این طور شد . مقدر بود که این عالم عالیقدر واین پشتوانه عظیم اسلام (یعنی امام) سالم بماند .

آیت الله مطهری وشریعتی

مرحوم مطهری یکسری مسائل هم راجع به مرحوم شریعتی داشتند .

بخشی را خدمت امام گفتند وبخشی را هم با دوستان مطرح کردند . امام امیدوار بودند که در جلسه مباحثه ، مذاکره ومناظره ای که بین آقای شریعتی ومنتقدینش برگزار می شود نوعی تعادل وتوازن برقرار وایجاد شود واز خداوند می خواستند که زمینه های لازم برای چنین کاری فراهم شود .

شما خودتان در مورد سازمان وعاقبت آن چه نظری دارید ؟

من عوامل خارجی را در این عاقبت خیلی دخیل ومقصّر می دانم .

من رسوخ ونفوذ مارکسیستهایی را که از ابتدا در سازمان نفوذ پیدا کرده بودند و خودشان را منافقانه پیش برده و به سطوح بالایی رسانده بودند مؤثر می دانم .

یعنی عناصر مارکسیستی که درست نمی دانم با جناحهای سوسیالیستی جهانی مرتبط بودند یا نه ، به خدعه ونیرنگ وارد سازمان شدند ودر کلیه شریانهای حیاتی آن نفوذ کردند وفعالیتهای سازمان را در دست گرفتند وبه تدریج تعادل وتوزان تفکرات اسلامی را به نفع تفکرات مارکسیستی بر هم زدند .

نقشه سازمان برای من

در سفری که به افغانستان وپاکستان داشتم و توانستم گروهی از اعضای برجسته سازمان را که در داخل لو رفته بودند از ایران خارج کرده و به بیروت بفرستم ، متوجه شدم که سازمان دارای تلاطماتی شده است و گروههای مارکسیستی در آن نفوذ پیدا کرده اند . آنها با تصفیه درون سازمانی سعی می کردند که عناصر مذهبی را حتی الامکان یا به ساواک لو بدهند یا از رده خارج کنند ویا حداقل از ایران خارج سازند .

بدین ترتیب نیروهای نفوذی می خواستند افرادی را که نتوانسته اند از لحاظ ایدئولوژیک رویشان کار بکنند وایمانشان را متزلزل نمایند ، تصفیه کنند .

حتی مرکزیت سازمان تصمیم گرفته بود در سفر سومی که من در مشهد هستم گزارش مرا به ساواک بدهد . نظرشان هم این بود که اگر من دستگیر شوم این اتفاق دو فایده برای سازمان دارد . یا این که من زیر شکنجه نمی توانستم مقاومت بکنم وبه اصطلاح خودشان وا می دادم و به عذر خواهی وندامت می افتادم ورژیم مصاحبه با مرا پخش می کرد .

بدیهی بود که این واقعه برای سنگین کردن کفه مارکسیستهای درون سازمان مفید بود و آنها به همه می گفتند چون فلانی بار ایدئولوژیک لازم را نداشت ومذهبی بود بریده است واگر انقلابی واقعی بود نمی برید . یا این که من مقاومت می کردم وزیر شکنجه شهید وکشته می شدم . در آن صورت هم درعین حذف یک عنصر مذهبی باز به تبلیغ می پرداختند و می گفتند ببینید ، سازمان چنین افرادی را پرورش داده است ؛ افرادی که این طور مقاومت می کنند وانقلابی هستند وزیر شکنجه کشته می شوند .

بنابراین ؛ لو رفتن من که برای سازمان در هر دو صورت مهم بود . همین که می توانستند در تبلیغاتشان بگویند فلان کس ، سخنگوی رادیو صدای روحانیت مبارز ایران ، عضو روحانیون مبارز خارج از کشور و از علاقمندان آقای خمینی ، عضو سازمان مجاهدین خلق بود وقهرمانانه مبارزه کرد وشهید شد ، همین حرفها وجهه سازمان را بالا می برد .

به همین دلیل وقتی من در مشهد بودم حتی موقعی که به حرم حضرت رضا (ع) مشرف می شدم ، کفشهایم را به کفشداری نمی سپردم و به خود به داخل حرم می بردم تا در صورت لزوم آزاد باشم وهر جا که می خواهم بروم . همین طور سعی می کردم در لابه لای جمعیت حرکت کنم وخودم را طوری گم کنم که اگر کسی در تعقیبم بود نتواند من را پیدا کند .

چطور متوجه شدید که سازمان در تعقیب شماست ؟

یک روز که با بلد (راهنمای قاچاق بر افغانی) حرکت می کردیم احساس کردم که تحت تعقیبم . یک نفر از فاصله ده متری خودش را به سرعت به من رساند و به سمت من هجوم آورد . اگر من این جا با دیدن او فرار می کردم متوجه می شد که خودم هستم . برای این که رد گم کنم خیلی خونسرد وآرام با همراهم صحبت کردم . مهاجم در حدود یک دقیقه در فاصله نیم متری به دنبال ما راه افتاد .

من هم یک بحث انحرافی را با همراهم آغاز کردم ، درباره این که چه طوری سرمایه گذاری کنیم ، تا به حال هر چه سرمایه گذاری کردیم سودی نداشت . خلاصه ، راجع به کسب و کار صحبت کردیم . آن شخص هم که آرامش ما را دید ، شک کرد ورفت . یک بار دیگر هم متوجه شدم در تعقیب من اند بعداً متوجه شدم واز راههای مطمئن اطلاع پیدا کردم که سازمان در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که مرا در آن سفر علی رغم خدمات زیادی که کرده ام لو بدهد تا از وجود یک عنصر معروف مذهبی راحت شود وبالاخره آن دو فایده ای را که گفتم به دست آورد .

خارج کردن دوازده مبارز تحت تعقیب از ایران

می توانید در مورد سفرتان به پاکستان وافغانستان بیشتر توضیح بدهید ؟ سفر شما برای چه بود؟

هنگامی که هنوز ارتباط با سازمان داشتم متوجه شدم که در داخل سازمان ، هسته ای از هسته های مرکزی لو رفته است . سازمان برای خارج کردن آنها از داخل کشور سرمایه گذاری عظیمی کرد و تصمیم گرفت به هر ترتیبی شده این افراد را از ایران خارج کند . منتهی مسئولان سازمان به راهها وابزار وامکانات معمول اطمینانی نداشتند وتصور می کردند که ممکن است آنها پول بگیرند اما به عناصر مرزی خبر دهند ودو طرفه کار کنند بنابراین پیشنهاد شد که از خارج ایران عناصر مطمئنی را شناسایی کنند وآنها را به داخل آورده وافرادی را که گیر افتاده اند ، به وسیله آنها از داخل به خارج بفرستند . بنابراین پیشنهاد شد که از افغانستان عناصر مطمئن وحرفه ای به ایران بیاورند واز من می خواستند به دلیل این که روحانی ام وبا هوداران امام به دلیل حضورم در بیت ایشان وبا علمای افغانستان و پاکستان آشنایی دارم به افغانستان و پاکستان بروم وکار را ردیف کنم . من به پاکستان ، خدمت مرحوم شریعت که نماینده امام در پاکستان بود رفتم وجریان را شرح دادم . گفتم من فعالیتهای مبارزاتی داشته ام وبا گروههایی که فعالیتهای مبارزاتی دارند مرتبط ام و برای نجات آنها در داخل می خواهیم به وسیله عناصر شناخته شده و مطمئن اقدام کرده وآنها را از ایران خارج کنیم . من به دلیل این که دنبال راههای مطمئن هستم ، خدمت شما رسیدم .

آقای شریعت مرد خیلی خونگرم وخاکی ، با محبت وصمیمی و بی ریا بود ولی چون خیلی صریح بود گفت : من باید راجع به شما تحقیق کنم . چند روز بعد که پیش آقای شریعت رفتم گفت : من با نجف نامه نگاری کردم وبرای امام توضیح دادم که شخصی با این مشخصات آمده و مدعی است که این وضعیت را دارد واز ما کمک می خواهد . نظر شما چیست وچه کار کنیم ؟ الان هم منتظر جواب امام هستم .

وقتی من از اقدام شریعت وپرس وجوی ایشان از نجف اطلاع یافتم مترصد شدم تا نامه هایی را که از نجف می رسید ببینم . بنابراین در یک فرصت مناسب وموقعیتی که در دفتر ایشان پیدا کردم متوجه شدم تعدادی نامه جدید رسیده است . منتظر ماندم ووقتی که خودشان نبودند نامه ها را نگاه کردم . دیدم نامه امام در بین آنهاست . خط امام را می شناختم . روی پاکت خط امام بود . آن نامه را فوری برداشتم و بیرون آمدم و فوری از آن زیراکس گرفتم وبرگشتم ودوباره نامه را سر جایش گذاشتم . این از همان اداهای چریکی وحرکاتی که در آن زمان معمول شده بود نشأت می گرفت .

وقتی نامه را در فرصت مناسب خواندم ، دیدم امام نوشته اند : شخصی را که شما گفتید می شناسم . البته مورد اعتماد است ولی فردی تندرو و از مبارزین سر سخت وجدی رژیم شاه است . خود شما با شرایط موجود در آن جا ومصالح خودتان به هر گونه که تشخیص می دهید عمل کنید .

من نظر خاصی ندارم .

بدین ترتیب آقای شریعت مطمئن شد که من ساواکی نیستم . منتهی آن تأکیدی که امام کرده بودند و گفته بودند تندرو است ایشان را به شک انداخته بود . بنابراین من از طریق ایشان نتوانستم به مقصود برسم . اما در همان سفر موفق شدم حدود 17 شناسنامه وپاسپورت اصل را در پاکستان به دست آوردم وبرای عناصر برجسته سازمان حتی برای حسین روحانی پاسپورت پاکستانی وکارت شناسایی پاکستانی تهیه کنم .

یکی ــ دو ماه در پاکستان بودم . بعد به افغانستان رفتم و نماینده امام را پیدا کردم ودر آن چهار ماه که در افغانستان بودم امکانات زیادی را برای سازمان به دست آوردم .

من از طریق نماینده امام در افغانستان یک بلد مطمئن پیدا کردم . به او گفتم که اگر به صورت قانونی به ایران بروم مرا برای سربازی خواهند گرفت و چون بستگان من الان در مشهد هستند ویکی از اقوام من مریض است می خواهم به ایران بروم و ایشان را ببینم او دو ــ سه مرتبه مرا به ایران آورد . در خلال سه مرتبه ای که از افغانستان به ایران آمدم یک کلت اسپانیایی با دو خشاب پر از فشنگ برداشتم وطوری اسلحه را جاسازی کردم که بلد متوجه نشود . به نزدیکی های پاسگاه که رسیدیم صبر کردیم تا هوا تاریک شود ودر تاریکی هوا حرکت کنیم . تا صبح پیاده روی کردیم . به علت جاسازی اسلحه پایم به شدت زخم شده بود ولی با وجود زخم شدن طوری حرکت نمی کردم که بلد احساس کند من حالت غیر طبیعی دارم . از هرات تا تایباد با همین حالت پیاده آمدیم .

از تایباد با موتور به تربت جام رفتیم واز آن جا با ماشین به مشهد سفر کردیم . در سقاخانه اسماعیل طلایی با مرحوم یقینی قرار داشتیم .

مرحوم محمد یقینی از عناصر قدیمی سازمان بود ولی بعدها در خلال پاکسازی عناصر مسلمان از سازمان ، تصفیه شد . البته علت این تصفیه پایبندی وی به مسائل اعتقادی واسلامی بود .

در سفرهای بعدی ، بلد را متقاعد کردم که یک جمع 12 نفری را برای زیارات با خود به مشهد بیاورد . 12 نفر از افراد سازمان بودند . البته پول خوبی هم به او دادیم ودر راه بازگشت ، کلیه عناصر و نیروهایی را که لو رفته وتحت تعقیب بودند وامکان دستگیر شدنشان وجود داشت از مرز خارج کردیم وبه هرات بردیم . از هرات به کابل واز کابل به پاکستان و از پاکستان ــ البته با کمک آقای دکتر هادی ــ بلیط هواپیمای پان امریکن برایشان گرفتم وآنها را به بیروت فرستادم . وقتی مطمئن شدم خطر برطرف شده است به عراق بازگشتم . همان طور که گفتم در این سفر من احساس کردم که حوادثی در درون سازمان در جریان است .

این اولین باری بود که از وضعیت درونی سازمان اگاهی پیدا کردید ؟

آری ؛ البته آقای هاشمی هم وقتی از بیروت به نجف می آمد اطلاعاتی را که از درون سازمان داشت به من انتقال داده و گفت که اینها منحرف شده اند ودر آینده نزدیک مشخص خواهد شد .

به هر حال من بعد از اطمینان از انحراف آنها ارتباطم را به کلی قطع کردم . البته در دورانی که شکّم به یقین تبدیل نشده بود ، ارتباط سمپاتیک داشتم اما دیگر عضو نبودم .

اوضاع نجف در مدتی که شما نبودید چگونه بود ؟ وآیا ایادی رژیم در نجف هم دست به اقداماتی علیه شما زدند ؟

بله . در مدت شش ماهی که من خارج از عراق بودم ومادرم تنها بود ، فقط آقای محمد منتظری که از این سفر مطلع بود به مادرم دلداری می داد وبه او سر می زد.

در همین مدت یکی از عناصر معروف حوزه نجف ــ مرحوم آقا سید عزیز طباطبائی متولی مدرسه ای که من در آن جا اقامت داشتم ــ به دلیل این که به شدت مخالف امام خمینی و مبارزین بود یک هفته قبل از مراجعت من به نجف شایع کرد که فلان کس از مبارزه ویاری آقای خمینی دست برداشته به ایران برگشته است . با رادیو ایران هم صحبت کرده واظهار ندامت کرده است . او می گفت من خودم گوش کرده ام .

این مطلب را آقای سید عزیز به مرحوم آقا شیخ هادی مقدس که مقسم شهریه های نجف بود گفته بود او هم وقتی می خواست به هر کسی شهریه بدهد این خبر کذب را نقل می کرد . من پس از یک هفته که از شیوع این خبر گذشته بود به نجف رسیدم طلبه ها پیش او رفتند و گفتند : شما که این چنین گفتی ! اما فلانی اینجاست ؟ در پاسخ گفته بود که اصولاً باید این قبیل افراد را متهم کرد !! به هر حال شرایط حاکم بر نجف در آن روزگار چنین بود . ولی ما از این تهمتها نمی هراسیدیم وبه روی خود نمی آوردیم .

رابطه سازمان مجاهدین با آقای طالقانی چگونه بود ؟

من در ایران نبودم واز نحوه ارتباط سازمان با آیت الله طالقانی مطلع نیستم .

بعد از انقلاب چطور ؟

بعد از انقلاب ، آیت الله طالقانی نسبت به سازمان بعدی که اعلام موجودیت کرده بود ودر برابر سازمان کمونیستی پیکار به عنوان سازمان مجاهدین خلق مدعی گرایشهای مذهبی واسلامی وگرایشهای توحیدی بود مدارا میکرد ولی موقعی که اینها علیه امام موضع گرفتند ایشان هم محکم در برابرشان موضع گرفت واجازه نداد تا از وجود ایشان سوء استفاده کنند .

پی نوشت:

1 ــ طرز پوشیدن لباس روحانیون ایران با پوشش لباس روحانیون نجف تفاوت داشت . (راوی) .


==========================================================

مطالب مرتبط :

خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(3)

خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(2)

خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(1)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31