خانم ربابه رحیمی در 25 خرداد1363 در مشهد و خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش راننده و مادرش خانهدار بود. همزمان با راهپیمایی روز 22بهمن1365 و در سهسالگی با انفجاری که در این روز توسط منافقین انجام شد، چشم راستش را از دست داد و بهعنوان کوچکترین جانباز زن در مشهد شناخته شد. بهعلت عارضه رخداده دوران تحصیل را با مشقت زیادی بهپایان رساند و فارغالتحصیل دانشگاه آزاد در مقطع کارشناسی حسابداری شد. وی در سال 86 ازدواج کرد و هماکنون صاحب یک فرزند است.
حاشیهنگاری تیم سرگذشتپژوهی:
اینبار در خدمت خانوادهای بودیم که دختر کوچکش جانباز واقعهای تروریستی بهدست منافقین کوردل بود.
نقطه عطف مصاحبهمان 22 بهمن سال65 بود؛ روزی که مردم شهیدپرور کشورمان با حضور پرشورشان در راهپیمایی آن روز با رهبر کبیر انقلابشان تجدید پیمان کردند؛ اما در همان زمان با برخورد وحشیانه منافقین روبهرو شدند. زنان و کودکان بیگناهی که بهجرم گرامیداشت یاد پیروزی انقلاب اسلامی هدف آماج ترکشهای نارنجک دستی منافقین قرار گرفتند.
ربابه رحیمی کوچکترین جانباز زن ترور در مشهد محسوب میشود. جانبازی که از کودکی با ضایعه این حادثه تروریستی دستوپنجه نرم میکند.
زمانی که وارد منزلشان شدیم خانواده رحیمی با رویی گشاده به استقبالمان آمدند. مادر ربابه رحیمی خاطراتش را از آن روز اینگونه نقل کرد:
سال 60 با همسرم ازدواج کردم. یک سال بعد از ازدواجمان خداوند پسری به ما داد و بعد از او خداوند ربابه را به ما هدیه داد.
زندگیمان خیلی آرام و معمولی میگذشت تا 22بهمن سال65 فرا رسید. آن روز قرار بود همراه خانواده به راهپیمایی برویم.
تقریبا جزء اولین نفراتی بودیم که به خیابان آمدیم. همیشه همینطور بود و در تمام برنامههای انقلابی شرکت داشتیم؛ از راهپیماییها گرفته تا جهادسازندگی.
شروع راهپیمایی از خیابان شهدا بود. بعد از طیّ مسیری، راه خانمها و آقایان جدا شد. جمعیت آقایان جلو بودند و پشتِسرشان خانمها حرکت میکردند.
پسرم همراه همسرم رفت و دخترم را که در آن زمان دوساله بود من با خودم بردم. همراه جمعیت بودم. به خیابان خسروی رسیدیم. ناگهان صدای انفجار بلند شد. مردم ترسیدند و حسابی شلوغ شد. ربابه بغلم بود. همین که صورتش را بهطرف خودم برگرداندم دیدم از چشم راستش خون میآید. بیاختیار داد زدم: «وای! از چشم بچهام خون میآید.» گریه امانم نمیداد.
بلافاصله آقایی که به جمعشدن مجروحین کمک میکرد ربابه را از من گرفت و به بیمارستان منتقل کرد. من هم همراهش رفتم. مجروحین را ابتدا به بیمارستان امدادی بردند؛ اما آنجا شلوغ شده بود و به بیمارستان قائم منتقل شدیم. عصر شده بود. ربابه را بستری کردم و دنبال پدرش رفتم.»
ادامه صحبتها را از زبان آقای رحیمی، پدر ربابه شنیدیم: «من متوجه انداختن نارنجک نبودم چون آقایان جلوتر بودند. فقط ناگهان ولولهای بین جمعیت راه افتاد. بعد از راهپیمایی بهخانه برگشتم. عصر بود. یک ماشین از بنیاد جانبازان دنبالم آمد. گفتند دخترم مجروح شده. در مسیر که میرفتیم؛ چندینبار گفتند: « ناراحت نباش فقط یک جراحت ساده است.
دو پزشک در مشهد دخترم را معاینه کردند؛ اما کاری از دستشان بر نیامد. ترکش داخل چشم خورده بود و مویرگهای آن بر اثر ترکش نارنجک آسیبدیده بود. بهناچار عازم تهران شدیم؛ اما آنجا هم کسی نتوانست کاری انجام دهد.
بعد از سه ماه مویرگ چشم دخترم خشک شد. وقتی پیش پزشکان مشهد آمدیم، گفتند کار از کار گذشته و بعد از مدتی هم چشم کاملاً تخلیه شد.
آن زمان آنقدر از منافقین بیزار بودم که فکر میکردم اگر روزی منافقی را که نارنجک پرتاب کرد ببینم حتما و حتما چشمش را در میآورم. البته که هنوز هم از نفرتم چیزی کم نشده است.
از آن زمان بهبعد داخل چشمش پروتز قرار دادیم؛ اما دیگر هیچوقت چشمش به زیبایی قبل نشد.
خانم ربابه رحیمی که در تمام مدت صحبتهای والدینش اشک میریخت، گفت:« در دوران کودکی بهخاطر این موضوع دوستانم اذیتم میکردند و در دانشگاه هم برخوردها متفاوت بود؛ اما هیچیک از این برخوردهای اشتباه مرا در رسیدن به اهدافم سست نکرد.
سال 86 ازدواج کردم. وقتی موضوع را با همسرم مطرح کردم گفت:« ما افتخار میکنیم که شما جانباز هستید.»
او ادامه میدهد: «هدف منافقین جداکردن جوانان ما از مسیر انقلاب است؛ اما هیچوقت بهاهداف شوم خود نخواهند رسید. آنها واقعا تروریست هستند؛ چرا که دستانشان بهخون زنان و کودکان ناتوان آغشته است. با تمام مشکلاتی که در این مسیر برایمان پیش آمد باز هم در راهپیماییها شرکت میکنیم چون جاندادن در راه خدا پشیمانی ندارد.»
در این رابطه بخوانید.