شهید بهشتی: جامعه‌ای که چنین شهدایی پرورده است، برای آمریکا جایی ندارد

893745khx

برای آمریکا جای خالی نداریم

شهید بهشتی در یکی از سخنرانی‌هایش تحت عنوان «انقلاب اسلامی در مقابل کفر و مستکبرین» که در کانون مالک اشتر در تاریخ 28مهر1359 تشکیل شد، خاطره‌ای را این‌چنین بیان کرد:

بزرگداشت جمعی از شهدا بود. با وجود مشغله زیادی که داشتم، تمام کارهایم را رها کردم و در جمع خانواده شهدا در بهشت زهرا حاضر شدم. من ابتدا به مزار مرحوم آیت‌الله‌طالقانی و مزار شهدا رفتم، فاتحه‌ای خواندم، سپس نزد خانواده‌های شهدا رفتم. مادر یکی از شهدا، زنی حدود 60 یا 65ساله بود. این مادر چند کلمه برای دیگر خانواده‌ها و تشییع‌کنندگان صحبت کرد. وقتی من به آن مادر شهید تبریک و تسلیت گفتم، او گفت: «به غیر از این پسرم که شهید شده است، من پنج پسر دیگر و یک داماد نیز دارم که الان در جبهه هستند. من به امام و امت اسلامی می‌گویم که این پنج پسرم را هم تقدیم می‌کنم.» او آنچنان با ایمان و شجاع و پرشور بود که به همه مادران و پدرانی که آنجا بودند، نیرو می‌بخشید.

در این هنگام من با خود گفتم به آمریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی ایران بکن! جامعه‌ای که چنین مادران و فرزندانی پرورده است، برای آمریکا جای خالی ندارد.

خاطره‌ای از شهید بهشتی

زندانی‌کردن رای‌های مخالف احتمالی در انتخابات همگانی!

در روز سوم بهمن ماه 1341 مامورين سازمان امنيت، بدون اجازه و تشريفات قانوني وارد خانه من شدند و من را با حال کسالت و بيماری به زندان قزل‌قلعه بردند. به چه گناهي، چه جرمي و با استناد به کدام يک از مواد قوانين اساسي و حقوق‌بشری؟ هنوز نمي‌دانم. هم‌زمان با زنداني کردن من، عده زيادی از علما، از پيرمرد 90ساله تا جوان‌ها، از سران جبهه ملی و نهضت آزادی ايران تا کاسب، کارگر، بازاری و دانشجو را در تهران و شهرستان‌ها به زندان کشيدند. به چه بهانه؟ به اين بهانه که در روز ششم بهمن قرار است شش ماده مصوبه در معرض تصويب و رفراندوم گذارده شود تا مردم، آزادانه! رأی موافق یا مخالف! خود را ابراز کنند. ما هم که صاحب رأی بوديم، چرا بايد زنداني شويم و از دادن رأی و اظهارنظر محروم باشيم؟ به فرض آنکه حکومت تشخيص داد ما از مخالفين هستيم، هنوز اظهار نظری، نه به صورت اعلاميه، نه سخنرانی نکرده بوديم.

بخشی از خاطرات شهید طالقانی به نقل از خود ایشان

حس نوع‌دوستی

شیخ عباس خیلی به فکر دیگران بود. در قم، از حرم که به سمت منزل می‌رفت، گاهی دست‌فروشانی را می‌دید که بساط‌های جزئی پهن می‌کردند و کش و سنجاق‌قفلی و چیزهای اینچنینی می‌فروختند. او وقتی این صحنه‌ها را می‌دید، دلش به حالشان می‌سوخت و با وجود بی‌نیازی‌اش به این اجناس، یک‌دفعه همه اجناس آنان را می‌خرید و به خانه می‌برد.

خاطره‌ای از شهید عباس مهدی‌پناه، به نقل از شیخ‌عباس موسوی، دوست شهید

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31