« بر علیه تبلیغات مسموم »

Jalilan

سخنان طالب جلیلیان

گردهم آئی انجمن نجات در بابل 11/10/83

بازگشت به ایران سال 80 :

ابتدا از وضعیت خودم خدمت شما عرض می کنم تا خانواده های محترم کاملاً متوجه شوند که بچه هایشان چقدر نیاز به کمک آنها دارند ، چون کسانی که آنجا هستند با سیم خاردار محصورند ولی سیم خاردار واقعی آن سیم خارداری است که بر ذهن آنها کشیده شده است .

من واقعاً دچار همین حصار ذهنی بودم و همین حصار ذهنی باعث شد که من سه الی چهار سال در زندان ابوغریب سخت ترین و شدیدترین مشکلات را تحمل کنم ، من وقتی که سر مسئله کرد کشی سازمان ، سر رابطه اش با عراق ، سر رابطه اش با صدام حسین و خیلی مسائل دیگر و سر ترورهای کور که انجام می داد ، اختلاف پیدا کردم ؛

خلاصه دیدند که اختلاف من با صحبت و این جور چیزها حل شدنی نیست و مرا تحویل دستگاه قضایی عراق دادند ، دستگاه قضایی کثیفی که هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود ، خلاصه محاکمه ام کردند و به زندان انداختند .

من حدوداً یک سال و دو ماه در سلول انفرادی بودم ، یعنی نه می دانستم شب کی است نه روز ، نه زمستان و نه بهار ، یعنی آفتاب را نمی دیدم ، نه روزنامه و نه هیچی !

تصمیم گرفتم از زندان با آن همه شرایط سختش فرار کنم ، یعنی واقعاً توی زندان داشتم دیوانه می شدم ، یعنی همین پروسه با من اجرا می کردند که مرا دیوانه کنند و بعد از این که دیوانه شدم بیرون بروم .

 

خلاصه من داستان اش زیاد است با هر مشکل و سختی که بود از زندان یعنی واقعاً هفت خان رستم بوده است و فرار از آنجا ، فرار کردم با پای برهنه ، مدت سه شب چون روزها نمی توانستم حرکت کنم .

با پای برهنه و پاهایم خار رفته بود ، ورم کرده و خون از آن بیرون می آمد با همان پای برهنه سه شب چون روزها گشت می زدند و کنترل می کردند و نمی شد حرکت کرد و روزها می خوابیدم ، به لب مرز رسیدم ، یعنی مرز ایران .

وقتی خواستم پایم را داخل مرز بگذارم یاد همان تبلیغات مسمومی که توی ذهن من ایجاد کرده بودند ، افتادم به شک ، یعنی واقعاً احساس ترس و وحشت شدیدی کردم که الان اگر به جمهوری اسلامی بروم چه کار می کنند و خودم را مجدداً به سازمان معرفی و زندانی شدم .

این تبلیغاتی که واقعاً طی سالیان توی ذهن من منتقل کرده بودند ، چون آنجا غیر از دستگاه تبلیغاتی خودشان هیچ رادیو و تلویزیون و روزنامه ای وجود ندارد ، بعد از مدتی مجدداً علیرغم خواسته خودم یعنی بر خلاف میل باطنی ام مرا تحویل جمهوری اسلامی دادند و تا مدتها هم دچار وحشت بودم .

این را می خواهم خدمت شما عرض کنم اگر شما نروید و فضای ذهنی آنها را نشکنید ، بچه هایتان نمی توانند بیایند ، این یک واقعیت است آنها می ترسند ، وحشت دارند ، مثل من که آن همه درد و رنج را به چشم خودم دیدم ، ولی وقتی که آمدم لب مرز باز دچار وحشت شدم .

همین بود که می خواستم خدمتتان عرض کنم ، الان که یک ارگانی تشکیل شد ، انجمن تشکیل شده خلاصه یک دستگاه و سیستمی که می تواند تمام صحبت ها و نتیجه زحمات شما را کانالیزه کند ، این است که نهایت تشکر را دارم ، اگر با انجمن همکاری کنید که خیلی زودتر به نتیجه برسیم ، دیگر عرضی ندارم و از شما سپاسگزارم .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31