با چشم باز(5)


Beheshty5

حالا كه ديگر بني صدر نبود ، بهشتي مي خواست خيلي از كارهاي عقب افتاده را انجام بدهد . خيال شان از درگيري ها و اختلافات داخلي راحتر شده بود ، كارشان زياد . بايد براي انتخابات رئيس جمهور بعدي برنامه ريزي مي كردند .

بعد از نماز در حياط ، درخشان به باهنر هم گفت كه برود ، " حاج آقا شما مريضي ، ‌خسته اي ، جلسه شوراي مركزي را هم كه بوده ايد ، برويد خانه ". باهنر هم رفت .

جمعيت كم كم آماده مي شدند كه بروند داخل سالن و جلسه را شروع كنند . سالن قديمي بود و تا آن روز چند بار سقفش را مرمت كرده بودند . براي اين كه نم ندهد و چكه نكند ، چند لايه رويش آسفالت ريخته بودند .

ورودي سالن در جنوب بود ، ضلع جنوبي سالن راهرويي شرقي غربي داشت ، ضلع شرقي چند پنجره بلند داشت . مقابل پنجره هاي ضلع غربي هم يك ايوان بود كه چند تا ستون سقفش را سر پا نگه مي داشت . در ضلع شمالي سالن جايگاه بود ، جايگاه سي سانتيمتر از سطح زمين بلندتر بود . يك ميز و سه تا صندلي پشتش براي هيئت توي سالن ، نه ده رديف ده دوازده تايي صندلي چيده بودند ، از همين صندلي هاي چوبي و فلزي مدرسه اي ، بين رديف ها هم آن قدر فاصله بود كه بشود بينشان رفت و آمد كرد .

رئيس جلسه آن روز رحمان استكي بود ، نماينده مجلس . قرآن خواندند ، موضوع جلسه را يادآوري كرد . قرار بود درباره تورم بحث كنند ، اين كه چطور مي شود در اين شرايط جنگ كه خيلي از بودجه صرف آن مي شود جلوي رشد بي رويه قيمت ها را گرفت .

از كاظم پور اردبيلي خواست كه بيايد و صحبت كند ، كاظم پور وزير بازرگاني بود ، آمد پشت تريبون و شروع كرد . محجوب نشسته بود رديف چهارم ، كسي آمد زير گوشش گفت مگر شما امشب شام دعوت نيستي ؟ كمالي شام دعوت شان كرده بود . سه نفر بودند . موتور داشت ، مي خواستند سه تركه بروند مهماني ، زود برگردند تا به آخر جلسه برسند .

محجوب چشم گرداند ، بخشايش را نديد ، بخشايش معاونش در دفتر سياسي بود. گفت : " اگر بخشايش نباشد ، من نمي توانم از جلسه بيرون بيايم ." رفتند دنبال بخشايش . چند دقيقه بعد با بخشايش برگشتند " يك چهارراه هم رفته بود ، برش گردانديم ." سه نفري رفتند بيرون .

درخشان رفت سراغ شيباني "‌شما صورت جلسه شوراي مركزي را امضا نكردي ." شيباني هم رفت اتاق جلسات حزب كه صورت جلسه را امضا كند . بهشتي مي خواست بيايد داخل سالن ، جلو در ورودي محمد منتظري را ديد كه سيگار مي كشد ‌" آقاي منتظري چقدر سيگار مي كشي ؟ "

كلاهي گفت مي روم بستني بگيرم و رفت بيرون . رفتند تو ، كاظم پور اردبيلي هنوز داشت حرف مي زد ، جعبه جزوه هاي تحليل سياسي كنار تريبون بود . بهشتي نشست رديف دوم ،‌ چند دقيقه اي كه گذشت استكي تنفس داد . گفت : " امشب يك موضوع ديگر هم داريم .‌ " دو سه نفر از بين حاضران گفتند : " انتخابات ."

گفت : " درست است ، فكر كنم حالا كه انتخابات رياست جمهوري نزديك است بايد درباره آن هم صحبت كنيم ." پنجاه روز بعد از عزل رئيس جمهور وقت براي انتخابات مجدد بود ، حالا ديگر چهل و دو سه روز بيشتر وقت نداشتند . استكي گفت : " آقاي بهشتي هم هستند ،‌ هم نظر حزب را داريم ، هم بالاخره يك نفر از شوراي موقت رياست جمهوري هست ."

رأي گرفتند و قرار شد موضوع بحث را عوض كنند . استكي از بهشتي خواست برود پشت تريبون ‌. بهشتي رفت پشت تريبون ، " بسم الله الرحمن الرحيم " ، چراغ هاي حياط يك بار خاموش و روشن شد . بهشتي داشت حرف مي زد . بعدها چيزهاي مختلفي درباره آخرين حرف هايش گفتند " بچه ها بوي بهشت مي آيد ، شما هم مي شنويد ؟ " يا اين كه گفتند داشت تكبير مي گفت و با هيجان ضد مخالفت هاي نظام حرف مي زد .

صداي دو انفجار تا چند خيابان آن طرف تر رفت . سقف يكجا پايين ريخت ، آتش قبل از اين كه سقف با زمين يكي شود همه چيز را سوزانده بود ، ميزها و صندلي ها ، لباس ها ، صورت ها ، دست ها و پاها و بدن ها . آتش از راهروي انتخاي سالن گذشته بود و به اتاق روبروي سالن رسيده بود . كمد و ميز و صندلي را همراه يك نفر كه پشت ميز نشسته بود ، سوزانده بود .

سقف پايين آمده بود و با تيرآهن قطوري كه داشت آدم ها و صندلي هايشان را به زمين دوخت . خانه هاي همسايه ها لرزيد ، تا چند خيابان آن طرف تر شيشه هاي خانه ها و

مغازه ها شكست .

يكي از همسايه ها در خانه شان داشتند شام مي خوردند ، سفره پر از شيشه شكسته شد . بچه ها دست هايشان را گذاشته بودند روي سرشان و جيغ مي كشيدند . پدر دويد كنار پنجره ، ساختمان حزب آتش گرفته بود . آنهايي كه توي حياط بودند مي دويدند طرف ساختمان ، چند نفرشان سلاح داشتند ، انگار از محافظ ها بودند .

بعد از انفجار اول مردم رسيدند ، با بيل و كلنگ خاك ها را كنار مي زدند . مجروح ها از زير خاك شعار مي دادند "‌ الله اكبر ، اسلام پيروز است ." جبروتي ، فرمانده سپاه تهران هم بود . چهار نفر را همان اول كشيدند بيرون ، آنهايي بودند كه در مدخل سالن ايستاده بودند ، " اين جنايت بني صدر است ، از دكتر بهشتي چه خبر ؟ "

سپاه ، ارتش ، پليس ، شهرباني ،‌ دژباني و آتش نشاني هم يكي يكي رسيدند . چند جرثقيل و بولدوزر هم آمد . سرهنگ مصحفي رئيس پليس تهران گفت اول كاميون پر از صندلي را بكشند كنار ، جا براي كار باز شود . نور افكن ها را كار گذاشتند ،‌ جرثقيل آمد داخل. قلابش را به تيز آهن سقف گير دادند ، سقف تكاني خورد و بلند شد ، اما دوباره خوابيد . فشار روي آنها كه آن زير مانده بودند بيشتر شد . نفس شان بند آمد .

سرهنگ دستگردي رئيس شهرباني دور سالن فرو ريخته مي گشت ، ديوار طرف مدرسه سالم بود ، ساختمان به طرف شرق ريخته بود ، ارتشي ها عبور و مرور را محدود كردند . دكتر عارف ، وزير بهداري براي تمام بيمارستان ها آماده باش داد . بيمارستان هاي ارتش هم اعلام آمادگي كردند ، چند تا آمبولانس هم رسيد با متخصص بيهوشي و جراح ، درمان را از همانجا شروع كردند .

تا يك و نيم بعد از نيمه شب ، 92 نفر را از زير آوار بيرون آوردند ، شهيد و مجروح . كيف و كفش و عينك و عمامه سفيد و سياه بود كه روي زمين ريخته بود . بعضي ها را نمي شد شناسايي كرد . آنها هم كه صورت شان سالم بود كسي نبود بشناسدشان . گزارش هايي درباره مجروح ها و شهدا مي دادند .

اولين ليست چهارده نفره كه آمد ، اسم كلاهي هم تويش بود . مجروح ها را سوار آمبولانس مي كردند ، مي فرستادندشان بيمارستان هاي سينا ، انقلاب ، طرفه ، فيروزگر ،‌ جرجاني ، نجمه ، بازرگانان ، شفا ، يحيائيان ، سوانح شماره پنج و امير اعلم . مجروح هايي كه نايي داشتند تكبير مي گفتند و سراغ دكتر بهشتي را مي گرفتند ، بعد هم در محكوميت بني صدر چيزي مي گفتند .

كسي از بهشتي خبر نداشت ، نه آنها كه از زير آوار بيرون مي آمدند و نه آن بيروني ها . تا دو و نيم بعد از نيمه شب هنوز خبري از بهشتي نبود ، خبر انفجار را كه به محجوب دادند ، سريع خودش را رساند ، بهت زده داخل اتاقك كنار حياط به تلفن ها جواب مي داد ، از همه جا تماس مي گرفتند ، اول از همه بيت امام .

هاشمي رفسنجاني با حاج احمد آقا صحبت مي كرد كه تلفن زنگ زد . آقاي صانعي از دفتر امام بود ،‌ خبر انفجار را داد ، هنوز از بهشتي خبري نبود . قرار شد حاج احمد برود بيت ، پيش امام . امام قلبش مريض بود ، مي ترسيدند با اين خبر مشكلي برايش پيش بيايد . بعد باهنر زنگ زد ، هاشمي خوشحال شد ، باهنر زنده بود ، باهنر گفت از حزب كه بيرون آمدم و سوار ماشين شدم ،‌ صداي انفجار را شنيدم . راننده سريع باهنر را از حزب دور كرده بود ، باهنر هر چه اصرار كرده بود كه بايستد ، راننده نگه نداشته بود .

چند ساعت بعد خبر شهادت بهشتي را از دفتر نخست وزيري به هاشمي دادند . همان شب يك ساعت بعد از انفجار دفتر حب ، يك بمب در دفتر هواپيمايي سوئيس اير در خيابان ويلا منفجر شد ، كسي مجروح نشده بود ، جاهايي را براي خون دادن معلوم كرده بودند ، دوازده شب مردم جلوي مراكز انتقال خون صف كشيده بودند .

7 صبح سپاه تعداد كشته ها را سي نفر اعلام كرد ، كم كم خبرها كامل مي شد ، آمار تعداد شهدا بالا مي رفت . 8 صبح خيابان بهشت غلغله بود ، جلوي پزشكي قانوني جاي سوزن انداختن نبود . 9 صبح پزشكي قانوني تعداد شهدا را شصت و هشت نفر اعلام كرد .

پنج نفر از وزراي كابينه و بيست و هفت نفر از نمايندگان مجلس جزو شهدا بودند . حدود ده نفر هم از نمايندگان مجروح شده بودند . دولت دو روز را تعطيل و يك هفته عزاي عمومي اعلام كرد . روابط عمومي مجلس هم جلسه سه شنبه مجلس را به چهارشنبه انداخت و اعلام كرد كه تمام مرخصي ها لغو شده است و كساني كه ساعت 7 صبح چهارشنبه 10 تير در مجلس حاضر نباشند ، غيبت غير موجه مي خورند .

اعلام كردند حضور منتخبين ميان دوره اي هم الزامي است . هاشمي نگران مجلس بود ، چند وقت بود نمايندگان نهضت آزادي در جلسات شركت نمي كردند ، حالا با اين اوضاع ممكن بود مجلس از تعداد بيفتد و به نصاب قانوني تشكيل جلسات نرسند .

هاشمي صبح رفت نخست وزيري ، باهنر ، رجايي ، مهدوي كني ، موسوي اردبيلي و بهزاد نبوي هم بودند . بهزاد نبوي ماند تا پيگيذر كار شهدا و مجروح ها باشد . بقيه هشت و نيم صبح رفتند پيش امام . نگران حال امام بودند . قدري صحبت كردند . امام آرام بود ،‌ برايشان از سال هاي سخت نجف گفت .

امام گفت كه " چند سال پيش توي نجف بيماري واگيردار آمده بود ، ‌مردم دسته دسته مي مردند ، علما هم يكي يكي از دنيا مي رفتند . در حوزه نجف وحشت افتاده بود، بعضي ها مي گفتند تقارب الاجال شده است ، يعني مرگ ها به هم نزديك شده است . "

انگار امام با آنها باشد ،‌ بگويد نترسيد ، مرگ است ديگر . ما خدا را داريم ، خدا بايد به داد ما برسد . امام گفت : " از آقاي بهشتي مي خواستند يك موجود ستم كار ، ديكتاتور معرفي كنند ، در صورتي كه من بيش از بيست سال ايشان را مي شناختم ... من او را يك فرد مجتهد ، متدين ، علاقه مند به ملت ، علاقه مند به اسلام و به درد بخور براي جامعه خودمان مي دانستم ."

همان روز رئيس ديوان عالي كشور منصوب شد ،‌ خلاء‌ شوراي موقت رياست جمهوري هم پر شد . اين طور وقت ها امام هيچ وقت تأخير نمي كرد ، سريع جاهاي خالي را پر مي كرد ، نمي گذاشت كارها عقب بيفتد و لطمه ببيند . حزب جمهوري هم جلسه تشكيل داد ، رأي گرفتند براي دبير كل جديد ، باهنر رأي آورد . شب با هاشمي رفتند ساختمان مجلس ماندند . منشي رئيس مجلس هم شهيد شده بود ، هاشمي به جاي خاليش نگاه مي كرد ، دستش به كار نمي رفت .

صبح خيابان هاي اطراف پزشكي قانوني تا ميدان امام و خيابان اميركبير تا ميدان بهارستان پر از جمعيت بود . ورود به پزشكي قانوني ممنوع بود . خيلي ها سياه پوشيده بودند و به سر و سينه شان مي زدند . جواني روي دوش مردم تاب مي خورد و يك دست قطع شده را بالاي سرش گرفته بود ، آنهايي كه راديوهاي ترانزيستوري كوچك داشتند ، آن را از كنار گوششان تكان نمي دادند . روزنامه هاي صبح بين مردم دست به دست مي شد يا دور كسي كه روزنامه داشت حلقه مي زدند و يك نفر با صداي بلند روزنامه را مي خواند .

9 تير تشييع شهدا بود ، مردم جلوي در دانشكده افسري جمع شده بودند ، نه و نيم صبح اجساد را با آمبولانس از دانشكده بيرون آوردند . مردم از همه جاي شهر به طرف خيابان حنيف نژاد مي آمدند ، گرمازده ها را همين طور روي دست ها دست به دست مي دادند تا در كناره جمعيت برسانند .

محمد رضا بهشتي رفته بود پيش هاشمي درباره دفن شهيد بهشتي حرف بزنند . يك عده مي خواستند اصفهان دفنش كنند ،‌ بعضي ها هم قم ، آخر همان تهران را انتخاب كردند . قرار شد با بقيه شهدا قطعه بيست و چهار دفن شان كنند . در راه بهشت زهرا با چند وانت بين مردم ميوه و آب و خوراكي پخش مي كردند ، ساعت دوازده و نيم آمبولانس ها به بهشت زهرا رسيدند . شهداي شهرستاني را بردند شهرستان هايشان .

چند بار خواستند شهيد بهشتي را دفن كنند ، جمعيت نگذاشت . جنازه دست به دست مي شد ، از قبل دور مي شد و بر مي گشت . يك بار جنازه را از قبر دور كردند و ديگر برنگشت ، انگار گم شده بود . اول به هاشمي خبر دادند كه جنازه را دزديده اند ، ولي بعد معلوم شد مي خواهند فردا صبح دور از چشم مردم بيرون از آن همه فشار دفنش كنند .

كسي از نهضت آزادي با هاشمي تماس گرفت كه نمايندگان نهضت در مجلس مي خواهند در جلسه چهارشنبه شركت كنند ، به شرط آن كه امنيت شان تأمين باشد . هاشمي خوشحال شد ، با چند نفر ديگر مشورت كرد ، قبول كردند .

10 تير جلسه مجلس بود ، چند گروه كارشناس مواد منفجره از شهرباني و ارتش و سپاه آمدند ، مجلس را خوب گشتند ، چيزي پيدا نكردند . دل توي دلشان نبود ، نمي دانستند مجلس به حد نصاب مي رسد يا نه . وزارت كشور اعتبارنامه هاي ده نفر از منتخبين ميان دوره اي را صادر كرد . يك روز قبل از انفجار ، اسامي انتخاب شده ها معلوم شده بود .

راديو مستقيم از مجلس گزارش مي داد ، ساعت 8 صبح هنوز تعداد به حد نصاب نرسيده بود ، چند نفر از نمانيده ها كه توي بيمارستان بودند و به اخبار مجلس گوش مي كردند ، با همان وضع پا شدند آمدند مجلس ، با تخت بيمارستاني و سرم و باندپيچي هايشان .

ساعت هشت و نيم تعداد از صد و هشتاد نفر گذشت . روي صندلي هاي شهدا قاب عكس و گل گذاشته بودند . قاري كه شرع به قرآن خواندن كرد ، صداق هق هق جماعت بلند شد ، بعد يك نفر شروع كرد نوحه خواندن ، صداي گريه ديگر بلند و واضح شده بود .

هاشمي سخنراني كرد : " ديگر كسي از اينها دفاع نمي كند ، در تربيون مجلس از اينها دفاع نمي كند ... ديگر كسي باور نمي كند ، اينها در خدمت خلق هستند ."

از خيلي جاها پيام هاي تسليت براي امام روان شد ، آيت الله گلپايگاني ، مرعشي نجي ، منتظري . عرفات هم پيغام داد ‌" شهادت كساني را كه به دوستي شان افتخار مي كردم به خود تسليت مي گويم ."

نهضت مجاهدين خلق (گروه ميثمي) " عمل ارتجاعي كمپ ديويدي شش و هفت تير " را محكوم كرد . ارتش آزاديخواه ايرلند هم پيام تسليت فرستاد . جسد يك نفر ديگر هم پيدا شد.

باهنر خبر از كشف يك خانه تيمي مجاهدين خلق در خيابان گلبرگ داد . بعد از درگيري مسلحانه پنجاه نفر از دستگير كرده بودند . باهنر گفت كه طرح انفجار مجلس را در اين خانه تيمي پيدا كرده اند . امام پيام داد :

" شما كوردلان تا توانستيد به فرزندان اسلام چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آنها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاد و كوس رسوايي همه تان بر سر بازار زده شد ، در سوراخ ها خزيده و دست به جنايت هاي ابلهانه زده ايد كه به خيال خام خود ملت شهيد پرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست ."

دو هفته بعد سپاه اطلاعيه داد و عكس كلاهي را در روزنامه ها به عنوان عامل بمب گذاري هفتم تير منتشر كردند .

پايان

با چشم باز(4)

با چشم باز(۳)

با چشم باز(۲)

با چشم باز (۱)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31