خانم کاظم زاده اولین خبرنگار زنی است که با شروع شرارت های گروهک های تروریستی در اوایل انقلاب در مناطق غربی کشور، عازم جبهه های غرب می شود. خاطرات ایشان که مجموعه ای از مشاهدات و تجربیات او در چندین سال حضور در مناطق عملیاتی، شهرها و رودررویی با گروهک های تروریستی است با حضور در خبرگزاری تسنیم بیان شده است. متن زیر گزیده ای از خاطرات ایشان از فعالیت های گروهک های تروریستی است:
*خانم کاظمزاده چگونه شد که شما سراغ جنگ و تهیه خبر در حوزه دفاع مقدس رفتید؟
جنگ یک رخداد مهم کشوری بود و البته حس خبرنگاری هم این است که هر واقعهای را خود خبرنگار از نزدیک ببیند، حس کند و سپس مشهودات خود را درقالب خبر، گزارش، عکس برای کسانی که غائب هستند بفرستد. همین حس خبرگیری قبل از زمان جنگ ایران و عراق و در درگیریهای کردستان من را واداشت که به این مناطق بروم. البته آن زمان هم شرایط گرفتن و فرستادن اخبار همانند الان نبود، چراکه در حال حاضر رسانهها بسیار زیاداند و منابعشان هم متنوع است. در آن زمان تنها یه تلکس خبرگزاری بود که مسئولیت عمده را بر عهده داشت. در آن زمان شاهد عینی مهمتر از این بود که خبرنگار با تلفن خبری را پیگیری کند. امروزه متأسفانه شرایط تغییر کرده است و دوستان خبرنگار بیشتر به این فکر هستند که با تلفن کارهای خود را انجام دهند.
درگیریهای کردستان اولین تجربه کاریام بود تا از نزدیک بتوانم اخبار را دنبال کنم؛ چراکه تازه انقلاب شروع شده بود و اخبار ضد و نقیضی به گوش میرسید، گروههای چپ بسیار فعال بودند و گروههایی هم نیز برای خبر فعالیت میکردند که آنها نوع فعالیتشان تا حدودی محدود بود؛ لذا همین جرقه برای در متن قرار گرفتن من در درگیریهای کردستان کافی بود.
درگیریهای کردستان تا زمان جنگ تمام نشد و حتی به جنگ هم متصل شده بود. از 13 آبان 58 که امام خودگردانیای به منطقه کردستان داده بودند، باعث شد تا حدود زیادی از این درگیریها کاسته شود. اواخر شهریور بود که عملاً عراق به ایران حمله کرد و تمام کشور از جنوب تا شمال را تحت تأثیر خود قرار داد. بنا بر اتفاقاتی که میافتاد، حسی در من وجود داشت که باید میرفتیم و از نزدیک میدیدیم که چه خبر شده است. شاید فاکتور عمدهای که موجب شد تا بروم، همسرم بود؛ چراکه ایشان فرمانده سپاه بودند. همان زمان ما جزء اولین گروههایی بودیم که به منطقه رفتیم.
* تمام جبهههای جنوب ما درگیر جنگ بودند، اما به نظر میرسد جبهههای کردستان از یک سختی خاصی برخودار بود و قابل قیاس با دیگر مناطق نیست. شما بیشترین فعالیتتان نیز در همین جبههها بود. به عنوان یک خبرنگار زن، ترس از فعالیت در این مناطق را نداشتید و این که این جبهه را چطور شناختید؟
شرایط جنگ در کردستان متفاوت از دیگر مناطق بود. یکی از این تفاوتها وجود گروهکهای مختلف بود. گروهکها در اوایل انقلاب زمانی که دیدند در مرکز نمیتوانند فعالیت کنند، نوع فعالیتشان را به حاشیههای ایران کشاندند. مکانهایی وجود داشت که فقر بیداد میکرد و تبعیض بسیار زیاد بود. تازه انقلاب شده بود و چند ماهی هم از پیروزی انقلاب نمیگذشت تا بخواهند برای فقرزدایی و امثال آن، برنامهریزی کنند. عمده گروهکها در تخاصم با جبهه مرکزی یعنی سپاه وحدت داشتند و وقتی منطقه کمی آرام میشد، تازه تضادهای داخلی خودشان آشکار میشد. این رویه در کردستان به خاطر حضور همین گروهکها جاری بود.
عمدتاً حزب دموکرات کردستان، چریکهای فدایی، سازمان مجاهدین، پیکار که تندترین و مسلح ترین این گروهکها بودند، در این مناطق فعالیت میکردند. اینها در منطقه کردستان بودند، درحالی که در جنوب فقط یک خلق عرب وجود داشت که فعالیت میکرد وشناخته شده بود. البته ناگفته نماند در قبل از جنگ این گروهها و گروهکبندیها ایجاد شده بودند و بعد از جنگ نیز هر کدام خط و رسم و نوع فعالیتشان مشخص شد، ولی در کردستان پذیرش این گروهها بنا به همین تبعیضات، فقر و شرایط ایجاب میکرد تا رویکردی که با زمان انقلاب داشتند، متفاوت باشد.
ناگفته نماند که تمام مناطق کردستان یکسان نبودند، مثلاً مردم پاوه خیلی طرفدار انقلاب و مهاباد نیز مرکز حزب کردستان بود و رهبران حزب دموکرات در آنجا بودند و شرایط فرق داشت، نقده و سنندج نیز متفاوت بودند، و گروههای متفاوتی در آنجا فعالیت میکردند، گستره فعالیت این گروهها حتی به مناطق جنوبی کردستان هم آمده بود. فرض کنید سرپل ذهاب و قصر شیرین ماهها با عراقیها و ضد انقلاب درگیر بودند، در صورتی که وقتی جنگ شروع شد در منطقه کردستان این گروهکها میدانستند که فقط یک عراق وجود دارد.
ما در اوایل جنگ بسیار کشته دادیم، به طور مثال، شبها در این منطقه بسیار ناامن بود. مثلا در جادهها کرند و ریجا و دیگر گروههای ضد انقلاب کمین کرده و راه را بسته و ضربه وارد میکردند، به همین دلیل مظلومیت کسانی که در آن طرف حضور داشتند، بیشتر بود؛ چراکه آنها با انواع ضد انقلاب مواجه بودند، نه تنها عراق.
*شما از نوع کشتار کومله و دموکراتها با این تعریفی که میکنند که آنها سعی میکردند به گونهای باشد تا روی دیگر رزمندگان هم تاثیر بگذارد و ایجاد رعب و وحشت بکند، نمیترسیدید؟
احتیاط شرط عقل است. آن زمان هم مثل الان نبود که یک دختر جوانی سرش رو پایین بیندازد و برود، مسئله مهمتر در این شرایط کنار آمدن با ترس بود؛ به عبارت دیگر اگر با ترس کنار بیایی و اجازه ندهی تا از حدی فراتر برود، میماند و اگر با آن نتوانی کنار بیایی، دست و پایت را میبندد و این موضوع را باید از همان روز اول حل کنی. به طور مثال در تراشکاری اگر بترسید که دست یا انگشتتان قطع شود، نمیتوانید آن کار را ادامه دهید. همانطور در معلمی اگر حس کنید که با بچهها نمیتوانید کنار بیایید، هیچ وقت نخواهید توانست کنار آمد. در هر حرفهای فرد باید حساب خود را با مقولهای که در آن کار تاثیرگذار است، روشن کند و سپس قدم بگذارد.
*خانم کاظمزاده! در جبهههای جنوب بارها به نقش گروهکها به ویژه منافقین که نقش پررنگتری داشتند، در خاطرات اشاره شده است. اما در کردستان با وجود اینکه گروهکها تأثیر بیشتری داشتند، اشارههای کوتاهی شده است، مانند دیگر حوادثی که در این مناطق رخ داده است. میخواهم مشخصاً بیشتر در مورد نقش منافقین بفرمایید، تحریکاتی که در این مناطق داشتند، تفرقههایی که نتیجه حضور آنها بود و ... .
بله همینطور است، من به جرات میتوانم بگویم درمورد کردستان اصلاً کاری صورت نگرفت و ضربههای گروههای چپ در منطقه کردستان به وضوح مشخص بود، ولی همانطور که قبلاً هم اشاره کردم به لحاظ منطقه جغرافیایی و فرهنگی کردستان هم توانستند فعالیت بکنند و هم خیلی مواقع نتوانستند کاری از پیش ببرند. برای مثال منطقهای مانند پاوه وقتی که کامل به دست ضد انقلاب افتاد، مردم همراه با ضد انقلاب نبودند، ولی در منطقه مریوان که فقر تا حدودی وجود داشت آنها هم خیلی راحتتر توانستند تاثیر بگذارند و همینطور برخی شهرها و روستاهای دیگر. البته من بارها شاهد بودم اگر هم تاثیری هم میپذیرفتند، به خاطر ترس از جانشان بود، خلاصه هر گروهی که اسلحه دست آنها باشد زور غالب نیز با آنها بود.
* خاطرهای از منافقین هم دارید؟ و آیا با آنها ارتباط مستقیم داشتهاید؟
بله، ایجاب میکرد بهخاطر نوع حرفه من چنین ارتباطی داشته باشم و بدانم که حرف حساب آنها چیست. به همین دلیل آنها حتی برای من برنامهریزی کرده بودند که من نه یک خبرنگار بلکه یک جاسوس هستم.
اگر بخواهم خاطره آن روزها را بگویم دو مورد در این خصوص به ذهنم میرسد که یکی به این شرح است؛ درهمان مریوان بود که قرار شد در سالن فرمانداری آنجا همه بنشینند و سر خواستههایشان با دکتر چمران صحبت بکنند؛ زیرا ایشان نماینده نخست وزیر نیز بودند و میخواستند حرف حساب آنها را بشنوند. بعد از چند دقیقهای که در جلسه حضور داشتم به بیرون رفتم تا ببینم بیرون چه خبر است. داخل جلسه سر و صدا بسیار بود و بحثهای همیشگی تکرار میشد. وقتی بیرون آمدم، دیدم جمعیتی تحت تاثیر گروهکها از سنندج تا مریوان به حالت راهپیمایی جهت اعتراض به حضور پاسدارانی که از مرکز آمده بودند، حرکت میکردند، پادگان سپاه نیز در همین مسیر، دو کیلومتری مریوان قرار داشت.
پاسدارانی که در آنجا پست داشتند خودروهایی را متوقف کردند که با خودشان اسلحه حمل میکردند و تعدادی از آنها برای حزب دموکرات بود. همین بهانهای شده بود تا گروهکها مثل منافقین مردم را تهییج کنند و بگویند که چرا سپاه باید در اینجا حضور داشته باشد؟ با همین بهانه قریب به هزار نفر را جمع کردند و به راهپیمایی واداشتند.
منافقین میخواستند از آب گلآلود کردستان ماهی بگیرند
من خیلی تمایل داشتم بروم و مردم را در حال راهپیمایی ببینم و با تشکیلات آنها آشنا بشوم. دوباره به داخل جلسه رفتم و برای دکتر چمران یادداشتی نوشتم و اطلاع دادم که "من میروم تا مردمی که از سنندج به طرف مریوان میروند را نظاره کنم". جمعیت از دور بسیار دیدنی بود. در سنندج برای استقرار این جمعیت، چادرهایی زده بودند که در آنها پر از آذوقه بود. مثلاً یک چادر پر از خرما، یک چادر پر از نوشیدنی خنک و... . من شروع به عکس گرفتن کردم، همانطور که در حال عکاسی بودم، شخصی از آن دور فریادکنان به سمت من آمد، وقتی که احساس خطر کردم به سرعت فیلم درون دوربین را درآوردم و بهجای آن یک فیلم خالی درون دوربین قرار دادم و شروع به دویدن کردم. ناگهان پاهایم به میخ یکی از آن چادرها گیر کرد و به زمین خوردم. فردی که عضو منافقین بود، ازپشت دوربینم را محکم کشید و گفت: "برای چه عکس میگرفتی؟ تو یک جاسوسی!" دوربین را خالی کرد و من هم مجبور شدم فیلم تعویض شده را جلوی نور قرار دهم تا بتوانم سالم به قرارگاه بازگردم.
ماجرای یک انبار پوتین با مارک چک اسلواکی در بانه
آنجا متوجه شدم که تمام مردم و گروهکها برای خود کردستان نبودند و بیشک همان دانشجویان تهران، تبریز، اصفهان، شیراز و سایر شهرهای بزرگ که عمده فعالیت گروهکها در آنجا شکل میگرفت، به این مناطق آمده بودند. دیگر در شهرهای بزرگ بعد از انقلاب جایی برای فعالیت این دسته از گروهکها نبود، مردم به ماهیت آنها پی برده بودند و مجالی برای گسترده شدن فعالیتشان نبود، به همین دلیل به این مناطق آمده بودند تا با استفاده از شرایط مردم، روی آنها تأثیر بگذارند. خب، خیلی از آنها مشکلات اقتصادی را بهانه قرار داده بودند و میخواستند از این روش کار خودشان را پیش ببرند. در حقیقت میخواستند از آب گلآلود ماهی بگیرند. مردم اکثراً در شهرهای بزرگ طرفدار انقلاب بودند، به همین دلیل این گروهکها بعد از انقلاب توسط مردم پس زده شده بودند.
با توجه به همین امر گروهکها به ویژه منافقین میخواستند با زور و قلدری به خواستههایشان برسند. در آن زمان مهندس بازرگان بر سر کار بود که به خوبی نمیتوانست شرایط و مایحتاج این منطقه را تأمین کند. ایجاد کردستان بزرگ از مدتها قبل هم مطرح بود و در آن زمان به دلیل نوپا بودن حکومت فکر میکردند که امکانش وجود داشته باشد که این موضوع را از کردستان ایران شروع کنند و آن را جدا سازند و به همین منظور برنامهریزیها و تدارکاتی نیز دیده بودند. برای همه چیز تدارک دیده و فکر همه چیز را کرده بودند. بعد از آزادسازی بانه از شر منافقین، وقتی سپاه مستقر شده بود، یک انبار پر از پوتین با مارک چک اسلواکی در آنجا پیدا کردیم. پوتینهای نویی که برای همین نوع نقشهها تعبیه شده بود. اینها فقط جزئی از تدارکاتی بود که به آنها داده شده بود.