به نقل از سرمقاله «روزنامه اطلاعات»
گفتیم که در این قصه شگفت ، قصه دو ملت ایران و فلسطین ، حماسه و مرثیه با هم است و حماسه سرایی و مرثیه سرایی توام . همان انداره غربت و مظلومیت می بینم که حماسه و مقاومت . و فراموش نکنیم که قهرمانها قهرمانهای واقعی همواره مظلوم نیز بوده اند . دیدیم و می بینیم که بگین و صدام بر سر شهرهای ما و نقاط مسکونی ما و بچه های ما چه آوردند و چگونه آتش می زنند و ویران می کنند و نیز دیدیم و می بینیم که مردم ما چه د راینجه و چه در آنجا تا چه حد پایمردی دارند و تا کجا قدرت مقاومت .
اکنون می خواهم به سند دیگری که سند مظلومیت ها و حماسه ها و غربت ها و قهرمانیهای این ملت است اشاره کنم از آن روز که انقلاب اسلامی در این کشور پیروز شد تا روز رسوایی تام و تمام جبهه ضد انقلاب و دار و دسته بنی صدر و منافقین ، کم اتفاق نیافتاده است که فرزندان این ملت را غریبانه کشته اند ، سوخته اند ، مثله کرده اند و سر بریدند . اگر روزی داستان کردستان با اسناد و ارقام و مدارکش ثبت شود تاریخی خواهد بود سرشار از مظلومیت ها و حماسه ها .
تاریخی از درد و تاریخی از آنچه شقی ترین موجودات عالم بر سر پاکترین فرزندان و پاکباخته ترین پاسداران و بسیجیان و جهادیان ما آورده اند . این صحنه ها را از خرداد سال پیش ، از روز 7 تیر تا به امروز بیشتر و مظلومانه تر و در عین حال قهرمانانه تر دیده ایم . درست در همان لحظات حساس که فرزندان و برادران ما و شما دشمنان انقلاب و ملت را در جبهه های جنگ تحمیلی هدف می گرفتند و می جنگیدند تا من و شما موافق یا مخالف انقلاب هرکه هستیم شب را در خانه آسوده بخوابیم .
نوکران داخلی آمریکا و همدستان رسوای درنده خوی صدام آنان را این عزیزان را از پشت خمجر می زدند و چه غریب و چه درد آلود کار به آنجا کشید که بچه های دو سه ساله هم از این خنجر زهرآلود در امان نماندند ، فاطمه طالقانی ها در آتش کوکتل مولوتف منافقین سوختند و بچه های خردسالی که صف مسافرین شهر باختران یا در صف بیماران انستیتوی خیابان پاستور تهران دست در دست پدر و مادر خویش انتظار می کشیدند با انفجار بمب تکه تکه شدند و چه بسیار زنان و کودکان و عابران و رهگذران که در حاشیه ترورها و انفجار شهید شدند و چه بچه های راهی مدرسه ای که در انفجار میدان سپاه و امثال آن سوختند و ذغال شدند و از این قبیل بسیار تا آخرین خبر که از زبان حجت الاسلام رفسنجانی در نماز جمعه تهران نیز شنیدیم و خبر این بود که دو سه مزدور منافق درست در لحظه افطار زنگ در خانه یک کارگر را به صدا در می آورند و چون در باز می شود همسرش را به رگبار می بندند و کودکش را مجروج می کنند و قهرمانانه و پیروزمندانه می گریزند ( درست مثل گریزهای پیروزمندانه بعثی های صدام که مستغنی از توصیف است )
خبر هم دردآلود بود هم خشم برانگیز ، اوج وقاحت و خباثت ضد انقلاب را نشان می داد و نیز اوج مظلومیت ها و حماسه ها را . برای کشتن یک کارگر می روند ، کارگری بی دفاع و بی محافظ و بجای او همسرش را می کشند و بچه اش را می زنند ، شگفت کاری و شگفت تروری و عجیب چریک هایی را می بینیم و باز دوباره ....
و باز دوباره می شنویم و باید هم بشنویم زیرا نه وقاحت و خباثت ضد انقلاب پایان می پذیرد و نه حماسه ها و مظلومیت های انقلاب . آری دوباره فاجعه را تکرار می کنند . خنجر از پشت زدن درست در هنگامه نبرد رویاروی با دشمن . باز هم در لحظات افطار خانه یکی از بچه ها را سراغ می گیرند . دو موتور سوار زنگ می زنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 ساله ای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقت های امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات می کرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز می کند . مادرش می گوید ناخودآگاه چنین شد و شاید تقدیر این بود و شاید سعید در آن لحظات مبارک افطاریه و مصداق « للصائم فرحتان ، فرحه عندالافطار و فرجه عند لقاء الله » برای روزه دار دو شادی است شادی و گشاده رویی لحظات افطار و شادی و انبساط خاطر هنگام ملاقات خدا در محشر یا پس از مرگ . چنان غرق در فرح و انبساط بود و گشادگی روح و جان که گمان می کرد همه در آن لحظه مثل اویند و حال خدایی دارند و مهمان خدایند . و لحظات مبارک و مقدس است و در رحمت خدا به روی همه باز است و جفا است که حتی در این لحظات نیز خشکی کنی و در را ببندی .
اما دریغ که حتی در مقدس ترین لحظات و مبارک ترین ایام نیز شقی ترین انسانها دست از شقاوت خویش بر نداشته اند و مگر علی ( ع) را در کجا و در چه لحظاتی و در چه ماهی و چه روزی کشتند ؟
لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار می بندند . سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد . آن سو تر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود . در نیمه باز ، صدای شلیک نیز همچنان بلند ، شیشه ها شکسته ، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فروافتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم . طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را می چرخد که بقیه کجایند ؟
غریبانه تر از این چگونه ممکن است ؟ خانه را به آتش می کشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص می کوبند و می گریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ می دهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز می بینند و بازهم از سعید نمی گذرند و تیری دیگر به او شلیک می کنند .
خدایا راستی در این قصه چه حکمتی است ؟ آیا خلق محروم فلسطین می دانند که ما صرف نظر از جبهه ها در پشت جبهه و در خانه خویش چه می کشیم ؟
کدام حماسه سرا می تواند عمق این حماسه را تصویر کند و کدام قلم می تواند داستان چنین نادری را بنویسد و کدام مرثیه گوی را توان هست که عمق مصیبت و مظلومیتی را نشان دهد ؟ راستی هم چه شده است که امروز قدرتهای جهان خوار عالم نه فقط از مسئولین مملکت ما و انقلاب ما که حتی از بچه های 12 ساله و جوانان 19 ساله ما نیز می ترسند ؟ سعید مگر چه کرده بود و چه قدرتی در بازوان قهرمان او در ایمان استوار او نهفته بود که چنین از او بیمناک شده اند و برای قتل او برنامه ریزی کردند ؟ راستی سعید ها کیستند و این خبیث ترین و شقی ترین انواع تروریست ها چه ضربه ای و در کجا از او و هم رزمانش خورده اند و می خورند که چنین می کنند ؟ پاسخش را از عملیات فتح المبین و بیت المقدس و عملیات رمضان باید گرفت . آن حماسه ها است که این مظلومیت هایی را نیز در خویش دارد و خدایا در قصه شگفت این ملت چه حکمتی نهفته است ؟
کارنامه سیاه (50)