... تحقيق درباره اسلام را شروع کردم و به «مسجد مرکزي لندن» رفتم. آنموقع از شيعه و سني چيزي نميدانستم. در آن مسجد مطالب زيادي دربارة اهلسنت ياد گرفتم و بالاخره مسلمان شدم. بعد از آن در کلاسهاي زيادي شرکت کردم. اين سرگذشت من بود.
آن مسجدي که رفتي مال اهلسنت بود؟
نشانه خاصي نداشت. اين مسجد بزرگترين مسجد لندن است و عربستانسعودي آن را ساخته است. مسئولش هم يک ديپلمات سعودي است.
پس بهتر است بگوييم مسجد وهابيهاست!
(خنده)! بله، کاملاً درست است. همة تعاليم اسلامي من از زاويه ديد سعوديها بوده است. اغلب تازهمسلمانها، اسلام را مساوي عربستان ميدانند و بعداً ميفهمند که غير از اسلام سعودي، شاخههاي ديگري هم در اين دين وجود دارد... مسئله اين است که عربستان، تسنن را کلاً به نحو ديگري معنا کرده است و همه، تسنن را مترادف با وهابيت ميدانند.
اين حرفها را از «جِرِمي لانس استانتون» شنيدم؛ يهودي تازهمسلمان انگليسي که ميخواست دربارة تشيع بيشتر بداند. او دربارة زيارت، توسل، شفاعت و مسائلي از اين قبيل، شبهاتي داشت و در آخر، پس از دو سال تحقيق و پرسوجو و البته در نهايت به لطف آشنايي با دعاي کميل، مکتب اهلبيت(ع) را برگزيد.
اما تأثير اسلام سعودي در حد شبهات شفاعت، توسل و زيارت قبور باقي نمانده است. امروز، صحبت از تازهمسلماناني است که تحتتأثير غوغاي تبليغاتي وهابيت، به گروههاي تکفيري ميپيوندند و نه تنها بر سر برداشتهاي افراطي خود از اسلام جان ميسپارند، بلکه با اعمال خشونتبار خود، بخشي از بار تبليغات اسلامهراسانة غرب را به دوش ميکشند. اين روزها، هر خبري درباره حملات انتحاري گروههاي تکفيري، گريزي هم به «سامانتا لوتوِيت» دارد؛ زن تازهمسلمان انگليسي معروف به «بيوه سفيدپوست» (White Widow)، فراريِ متهم به چندين بمبگذاري در آفريقا و همسر «جرمين ليندسِي»، تازهمسلمان ديگري که در حملة انتحاري سال 2005 در متروي لندن جان خود را از دست داد.
خوشآمدگويي به سبک وهابي
اينکه جويندگان حقيقت در نقاط مختلف جهان به دام وهابيت گرفتار شوند، دور از انتظار نيست. طبيعي است که عربستانسعودي ثروت سرشارش را صرف تبليغ مرام افراطي خود کند و طبيعيتر اينکه هرکس بهدنبال تحقيق درباره اسلام برود، پيش و بيش از همهچيز، منابع وهابي را در دسترس بيابد. بنابراين هر فرد تازهمسلمان، حتي در دنياي غرب، در حلقهاي از دوستان وهابي قرار ميگيرد. سرگذشت «زينب ترنر»، تازهمسلمان انگليسي، گوياي همين حقيقت است: «بيشتر دوستان مسلمانم وهابي بودند و برخوردهاي خشن و رفتار تندشان آزارم ميداد. آنها غير از خودشان، همه را اهل جهنم ميدانستند و اين به من، که همة کسوکارم مسيحي بودند، خيلي برميخورد.»
تبليغ گستردة مرام وهابيت و سلفيگري، فرياد تازهمسلماني ديگر بهنام «مرضيه ويرجينيا تيلور» را هم برآورده است: «يکي از گلههاي من از شيعيان (حداقل شيعيان انگلستان) اين است که به مسئلة تبليغ، چندان اهميتي نميدهند و منتظرند ديگران سراغ آنها بروند. بهنظرم به همين دليل است که اغلب تازهمسلمانان جذب سلفيها و وهابيها ميشوند. چون مثلاً وهابيها در همين انگلستان در کوچهوخيابان ميايستند و با توزيع جزوه و بروشور و... عقايدشان را تبليغ ميکنند.»
«فاطمه آسيه» هم ميگويد: «من هر هفته ايميلهاي ناخواسته دريافت ميکنم که من را بهخاطر انتخاب تشيع گمراه ميخوانند و مرتب به من هشدار ميدهند.»
«مايا سودن»، تازهمسلمان آمريکايي، هم گرفتار همين فشارهاست: «تکفيريها به من ميگويند که اگر زني سني که با مردي سني ازدواج کرده، شيعه شود، عقد ازدواجشان باطل خواهد شد.»
نهادهاي پوششي وهابيت
در آمريکا چند نهاد بسيار فعال و گسترده وجود دارند که امور مسلمانان اين کشور را سروسامان ميدهند و تبليغات اسلامي گستردهاي دارند. «انجمن دانشجويان مسلمان» (MSA)، «جامعة اسلامي شمال آمريکا» (ISNA) و «شوراي روابط اسلام و آمريکا» (CAIR) از معروفترين اين نهادها هستند. تصور کنيد که دانشجويي غيرمسلمان در يکي از دانشگاههاي آمريکا به اسلام علاقهمند ميشود؛ او پيش از هر چيز «انجمن دانشجويان مسلمان» را در برابر چشمان خود خواهد ديد. بنابراين براي تحقيق دربارة اسلام به سراغ دفتر اين انجمن در دانشکدة خود ميرود و اگر مسلمان شود، به يک تکفيري تمامعيار تبديل خواهد شد.
اما اين، همة ماجرا دربارة اين نهادهاي اسلامي نيست. «استيون سليمان شوآرتز»، نويسنده و روزنامهنگار تازهمسلمان آمريکايي است که بيشتر، او را بهخاطر مخالفت سرسخت با وهابيت ميشناسند. کتاب «دو چهره اسلام: آلسعود از سنت تا تروريسم» از آثار اين مسلمان اهلسنت است که در ردة پرفروشترين کتابهاي آمريکا قرار گرفته است. شوآرتز از برگزارکنندگان تجمع سالانة مقابل سفارت عربستان در واشنگتن در اعتراض به تخريب بقيع است.
وي در گفتوگو با دوهفتهنامة آمريکايي «نشنال ريويو» در توصيف روابط محکم آمريکا با وهابيت ميگويد: «متأسفانه بهجز خود عربستانسعودي، آمريکا تنها کشوري است که در آن، اسلام زير سلطة وهابيت قرار دارد. 80درصد مساجد آمريکا تحتتأثير وهابيت هستند؛ هرچند اين بدان معني نيست که80درصد نمازگزاران آمريکا وهابي هستند. با اين حال، عوامل وهابي همواره در پي تحميل عقايد خود بر نمازگزاران اين مساجد بودهاند.» شوآرتز ميافزايد: «همة نهادهاي «رسمي» اسلامي در آمريکا، بهويژه شوراي روابط اسلام و آمريکا (CAIR) و جامعه اسلامي شمال آمريکا (ISNA)، مراکز پوششي وهابيت هستند.»
شوآرتز پس از نگارش«دو چهره اسلام: آلسعود از سنت تا تروريسم»، جزوهاي با عنوان «راهنماي تشکلهاي اسلامي و عربي در دانشگاهها و مراکز شمال آمريکا» منتشر کرد. او در اين جزوه که آن را با نام مستعار «سليمان احمد الکوزووي» چاپ کرده بود، بسياري از نهادهاي اسلامي آمريکا را بخشي از «لابي وهابي» در اين کشور خواند. برخي از اين نهادها عبارتند از: کميته ضدتبعيض آمريکا و اعراب؛ مؤسسه اعراب و آمريکا؛ انجمن دانشجويان مسلمان؛ شوراي روابط اسلام و آمريکا؛ شوراي امور عمومي مسلمانان؛ شوراي مسلمانان آمريکا؛ جامعه اسلامي شمال آمريکا. به عقيده شوآرتز، اين نهادها به تقليد مستقيم از نهادهاي مهم يهودي در آمريکا خلق شدهاند. وي در عين حال، معتقد است که نهادهاي اسلامي آمريکا برخلاف نهادهاي يهودي اين کشور، پراکنده نيستند، چون همه به پول عربستانسعودي تکيه دارند.
رَپرهاي مجاهد!
جبهة رسانهاي غرب قصد دارد تا با بزرگنمايي نقش تازهمسلمانان در تقويت گروههاي تکفيري، آنها را مسئول برهمزدن امنيت جهاني نشان دهد و بدين ترتيب گامي ديگر در تبليغات اسلامهراسانه خود بردارد. بازتاب چنين اخباري در رسانههاي غرب، اين پيام را به والدين آن ديار منتقل ميکند که مراقب فرزندان خود باشند و آنها را از «شر» اسلام حفظ کنند.
با اين حال، نشريه آمريکايي «پوليتيکو» ريشه خشونتگرايي برخي تازهمسلمانان و نيز مسلمانان ساکن غرب را نه در آموزههاي اسلام، بلکه در فضاي فرهنگي و اجتماعي غرب ميداند. اين نشريه در مقالهاي با عنوان«جبهة جديد القاعده: رپ جهادي» به قلم «عاملخان»، خبرنگار پيشين رويترز و بيبيسي، مينويسد: «عبدالماجد عبدالباري، خواننده رپ متهم به قتل جيمز فولي، خبرنگار آمريکايي، در جايي بين سوريه و عراق، نتيجة فرهنگي در ميان جوانان بريتانياست که توانسته دو سبک زندگي بهظاهر متناقض گَنگستا رپ و جهادگرايي را در هم ادغام کند. او همانند داگلاس مکآرتور مککين، جوان آمريکايي هوادار موسيقي هيپهاپ که بهتازگي در جنگ بهنفع داعش کشته شد، نمايندة تحولي تازه و بسيار ترسناک در تاريخ جهادگرايي امروز است. هم مککين و هم يک غربي ديگر يعني دنيس مامادو کاسپرت، خواننده آلماني موسيقي رپ، هر دو تازهمسلمان هستند.»
نويسندة اين مقاله از آشنايي با جواناني سخن ميگويد که در سال2008 آنها را در لندن ديده است: «هيچيک از اين جوانان بين 16 تا 20ساله در خانوادهاي مسلمان، بزرگ نشدهبودند. آنها عضو باند خلافکاري بودند که به انواع جرايم دست ميزدند. آنها چند هفته پيش از اين ديدار تصميم گرفته بودند که مسلمان شوند و دليل گرايش آنها به اسلام اين بود که اين دين را دشمن «نظام» جامعة خود ميدانستند و آنها هم با آن نظام دشمن بودند. نکتة ترسناک اين است که داعش توانسته با استفاده از ايدئولوژي به ارثبرده از القاعده، بين دو دنياي کاملاً متفاوت رپ و اسلامگرايي پلي ايجاد کند. اين ايدئولوژي، مردان جوان متأثر از احساس مبهم ناعدالتي و خشم عليه غرب را بهسوي خود جذب ميکند.»
عاملخان آشکارترين تشابه ميان موسيقي رپ و اسلامگرايي تکفيري را «حس نارضايتي از جامعة گستردهتر» ميداند و ميافزايد: «هر دو گروه، بر کينه، انتقام و خشونت بهعنوان راهي براي بازگرداندن تعادل، پافشاري ميکنند. هر دو گروه، مخاطبان خود را به سير فکري مشابهي ميبرند. پيروان گروههاي تکفيري و شنوندگان موسيقي رپ هر دو به اين احساس دست مييابند که در کانون حماسة آشکار و خطرناکي قرار دارند که رهايي از آن مستلزم توانايي و جرأتداشتن است؛ اگر کسي اين شجاعت را به خرج داد، به نوعي رضايت ابدي دست خواهد يافت.»
نزديک بود تکفيري شوم!
«مايکل محمد نايت» جوان تازهمسلمان آمريکايي است که در مسير جستوجوي خود بسياري از گرايشهاي اسلامي و شبهاسلامي، مانند «امت اسلام» و «جنبش پنجدرصدي» را از نزديک چشيده است. نايت چندين کتاب در حوزه معرفي اين گرايشها هم نگاشته است. او در مقالهاي در روزنامه واشنگتنپست، ريشة گرايش تازهمسلمانان به گروههاي تکفيري را در فرهنگ آمريکايي ميبيند. عنوان مقاله، از اين قرار است: «ميفهمم که چرا غربيها به جنبشهاي جهادي مانند داعش ميپيوندند. من تقريباً يکي از آنان بودم.»
«بيست سال پيش، از دبيرستان کاتوليک خود در نيويورک، نقبي زدم تا در مدرسهاي در پاکستان درس بخوانم که مخارجش را عربستان ميپرداخت. تازهمسلماني نوجوان بودم که به اين فرصت چسبيدم تا در مسجدي زندگي کنم و تمام روز را قرآن بخوانم.
اين قضيه در سالهاي مياني دهة1990 اتفاق افتاد که مقاومت چچن در برابر حاکميت روسيه زياد شده بود. ما بعد از کلاس، تلويزيون را روشن ميکرديم و اخبار رنج و ويرانگي چچن را تماشا ميکرديم. تصاوير نگرانکننده بود؛ آنقدر نگرانکننده که طولي نکشيد به فکر رهاکردن تحصيل علوم ديني، سلاح برداشتن و نبرد براي آزادي چچن افتادم.
هيچ آيهاي در خلال حلقههاي قرائت قرآنمان من را به جنگ در چچن وادار نميکرد، بلکه ارزشهاي آمريکاييام انگيزه اين تصميم بود. من در آمريکاي دهة80 ريگان بزرگ شده بودم. از ترانههاي کارتونهاي آن زمان ياد گرفته بودم که «براي آزادي بجنگ، هر جا که بحراني پيش آمده است» و تصور ميکردم که حق و وظيفة افراد است که هر جاي روي زمين، آزادي، عدالت و برابري را در خطر ديدند، دخالت کنند.
سرانجام تصميم گرفتم در اسلامآباد بمانم. آدمهايي که بالاخره من را قانع کردند که به جنگ نروم، مسلماناني نبودند که در رسانههاي ما اصلاحگران ليبرال و غربدوست معرفي ميشوند. آنها بهشدت محافظهکار بودند؛ برخي ممکن است آنها را «متعصّب» بخوانند. در همان فضاي آموزشي که به من ميگفتند مادر غيرمسلمانم در آتش ابدي جهنم خواهد سوخت، اين را هم ميگفتند که با عالمشدن، خيرات بيشتري نسبت به سربازشدن بهدست خواهم آورد. اين افراد اهلحديث، روايت پيامبر را به من يادآوري ميکردند که مرکّب قلم علما از خون شهدا با ارزشتر است.
سناريوي ذهني من از آزادسازي چچن و تبديل آن به دولتي اسلامي، خيالي کاملاً آمريکايي بود که در آرمانها و ارزشهاي آمريکا ريشه داشت. هر وقت ميشنوم که در نقاط مختلف جهان، يک آمريکايي پرواز ميکند تا خود را بر سر آزادي ديگران به درگيري بيندازد، با خود فکر ميکنم کاري آمريکايي کرده است، خيلي آمريکايي!
و مشکل همين است. ما را چنان پرورش دادهاند که عاشق خشونت باشيم و اشغال نظامي را عملي خير بدانيم. فرد آمريکايي که ميخواهد در جنگ داخلي کشوري ديگر مداخله کند، جهانبيني خود را به همان اندازة تفاسير جهادگرايانه از قرآن، مديون خودبرتربيني آمريکايي هم هست. من در کشوري بزرگ شدم که فداکاري نظامي را بزرگ ميشمارد و خود را مستحق بازسازي ديگرْ جوامع براساس ديدگاه خود ميداند. من، پيش از انديشيدن به دين، اين ارزشها را در خود نهادينهکردهام. پيش از آنکه حتي بدانم اسلام چيست؛ چه برسد به مفاهيمي مثل «جهاد» يا «دولت اسلامي». زندگي آمريکاييام به من ياد داد که مردان شجاع چنين عمل ميکنند.»
منبع: نشریه راه نما، شماره دوازدهم، ویروس فراگیر تکفیر
مصاحبه کننده: احمد عبدالهزاده مهنه