جواد منصوری را اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به حکم شهید بهشتی دانستهاند. وی از مبارزین فعال علیه رژیم پهلوی بود. از فعالیتهای ایشان باید عضویت در حزب ملل اسلامی و حزبالله را نام برد. در راستای همین مبارزات دوبار به زندان افتاد. بار اول از سال 44 تا سال 48 و بار دوم از سال 51 تا سال 57 زندانهای مختلف رژیم را تحمل کرد. به بهانه همین مبارزات و همکاری با گروههای مبارز دیگر گفتگویی با محوریت سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را با ایشان ترتیب دادیم.
آقای دکتر بهعنوان نخستین سئوال بفرمایید علت تشکیل گروههای سیاسی با گرایشهای چپ براي مبارزات چریکی در سالهای 42 به بعد چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. از ابتدای دهه 40 یک سری تحولات در سطح بینالمللی و در روابط ایران و آمریکا بهوجود آمد و همچنین بهدلیل فعالیتهای ضد آمریکایی که در ایران گسترش پیدا کرده بود؛ فضای مبارزات سیاسی بهتدریج فعال شد و حتی بعد از مدتی به مبارزات رسمی، قانونی و پارلمانی بسنده نکرد و به سمت مبارزة مسلحانه گرایش پیدا کرد. این گرایش به سمت مبارزات مسلحانه دلایل متعددی داشت که از جملة آنها بیاثر بودن مبارزات پارلمانی و... یا اینکه تحت تأثیر فضای مبارزات جهانی به سمت مسلحانه رفت. به گونهای که ما در دهه 40 شاهد سلسلة گستردهای از این مبارزات مسلحانه و گروههای تروریستی بودیم که طبیعتاً اخبار این تحولات در داخل ایران، موجی از تمایل به اینگونه مبارزات را بهوجود آورد؛ بهایندلیل حتی حزب توده که مخالف مبارزة مسلحانه بود، از اواسط دهه 40 به مبارزة مسلحانه گرایش پیدا میکند و بعدها گروه بیژن جزنی با نام فدائیان خلق و جریانات مذهبی هم طبیعتاً تحت تأثیر چنین فضایی به مبارزة مسلحانه گرایش پیدا میکنند. البته جریانات مذهبی طبعاً به طور عمده دو شاکلة اصلی داشتند:
1- با حفظ کامل اعتقادات دینی خودشان وارد مبارزة مسلحانه شدند؛ مثل مؤتلفه و فدائیان اسلام و حزبالله و حزب ملل اسلامي.
2- گروهی از نیروهای مذهبی با تلفیق و ترکیبی از اسلام و مارکسیسم وارد مبارزة مسلحانه شدند. استدلال آنها هم این بود که مارکسیسم فلسفة علمی است و علم مبارزه را دارد و اعتبار جهانی دارد؛ دنیا تحت حاکمیت مارکسیسم است و ما اگر بخواهیم با امپریالیسم آمریکا بجنگیم؛ حتماً باید با استفاده از همراهی مارکسیسم باشد. لذا چه بهلحاظ اعتقادی و چه بهلحاظ تاکتیکی، همراهی با مارکسیسم و مارکسیستها را لازمة مبارزه و مقدمة پیروزی میدانستند. این وضعیت طبعاً باعث شد که مارکسیسم در کشور ما گسترش پیدا کند. حتی در میان روشنفکران؛ گرایش به مارکسیسم تحت تأثیر فساد و سلطه و جنایات آمریکا و ظلم وابستگان به آمریکا گسترش پیدا کرد. لذا مارکسیسم شد مکتب مبارزه و مکتب آزادیخواهی و حتی مکتب عدالت! و مبارزة مسلحانه به عنوان خط مشی اصلی این جريان شد و به تعبیر خودشان مبارزة مسلحانه استراتژی اصلی مارکسیسم بود.
بعد از 15خرداد بهتدریج در میان مجموعههای اسلامی هم گرایشات به مبارزه مسلحانه بیشتر شد. اما درعینحال بین مجموعة مسلمان این اختلاف وجود داشت که عدهای معتقد بودند، ما باید به مارکسیسم اقتدا و همکاری کنیم و ابتدا با امپریالیسم آمریکا بجنگیم؛ ولی جریان دیگر مذهبی معتقد بود که خطر شوروی و مارکسیسم برای ما مانند خطر امپریالیسم غرب و سرمایهداری است. بنابراین ما با مارکسیستها و مارکسیسم همراهی نمیکنیم. اختلافاتی که بهویژه از سال 50 به بعد خیلی آشکار شد. جریان التقاطی در علنیترین شکل آن، سازمان مجاهدین خلق بود و جریان اصیل مذهبی که اصالت خودش را تا آخر حفظ کرد، حزب ملل اسلامی، حزب مؤتلفه و حزبالله بود.
- آيا مشی مبارزاتی گروههای چپ بهویژه مجاهدین خلق با مشي حضرت امام هماهنگي داشت؟
سازمان مجاهدین خلق طبعاً با دیدگاههای حضرت امام هماهنگی نداشتند. اولاً در شناخت آنها از اسلام قطعاً نقطهنظرهای متفاوتی بود. دوم اینکه در ائتلاف با مارکسیسم، تضاد آشکاري با ديدگاه امام داشتند. اما سازمان میدانست جایگاه و پایگاه نفوذ امام در کشور را ندارد؛ و لذا تظاهر میکرد به اینکه مخالفتی با حضرت امام ندارد و حتی گاهی به اصرار و به دروغ تظاهر میکرد که امام از سازمان منافقین حمايت ميکند. به خصوص از سال 50 که اینها موفق شدند نظر مثبت تعدادی از آقایان روحانی را جلب کنند و این را ملاک و دلیلی قرار دهند که سازمان با مواضع حضرت امام مغایرتی ندارد و همچنین از نظر مبارزاتی هم مورد تأیید است.
از سال 53 به بعد، کسانی که از ابتدا سازمان منافقین را تأیید میکردند، جدا شدند و به این ترتیب به طور کلی با دهه 40 تفاوت کرد. رسماً سازمان در واقع یک مجموعه مستقلی شد برای خودش که طبعاً حمایت روحانیون را نداشت، حمایت بسیاری از مردم را نداشت و فقط بخشی از روشنفکران و دانشگاهیان و تعدادی جوانان و نوجوانان که صرفاً به مبارزه فکر میکردند، به سازمان پیوستند.
- تأثیر گرایشات مارکسیستی بر روند همکاری سازمان با گروههای مبارز دیگر به ویژه مذهبیها، چهطور بود؟
تا سال52، تعداد زیادی از گروههای مذهبی و شخصیتهای مبارز تصورشان این بود که میتوانند اشتباهات سازمان را تصحیح کرده و با این سازمان در آینده همکاری داشته باشند، ولی از سال 52 مشخص شد که؛ سازمان دوستی با مردم عادی و یا همراهی روحانیون با خودش را صرفاً یک ابزار و سکوی پرشی میداند برای خودش و موقعیت خودش و بهاینترتیب به هیچ یک از نظرات مردم و روحانيون اعتنا نمیکند. به این دلیل از سال 53 به بعد، دیگر شاهد استقبال روحانیون از همکاری با سازمان مجاهدین نیستیم، و حتی میبینیم آنهایی که قبلاً به سازمان پیوستند، جدا میشوند. و به این ترتیب حتی در داخل زندان هم، تعداد بسیار زیادی از افراد مذهبی از سازمان جدا میشوند و حتی حاضر نمیشوند سفرهشان یکی باشد و میگویند سفره ما را جدا کنید. و البته اینها مسائلی است که در اوج اختلافات و در سالهای 54 و 55 در زندان بوجود میآید.
- ارزیابی شما از فعالیتهای سازمان، در پیشبرد مبارزات با پهلوی چگونه است؟
در ابتدا تصور میشد که سازمان بتواند یک روش و یک فرهنگ انقلابی را در میان نیروهای مذهبی به وجود بیاورد و به این ترتیب مبارزه علیه سلطه طاغوت گسترش و عمق پیدا کند؛ اما واقعیت این است که خیانتهای سازمان، ضربة سختی به نیروهای مبارزاتی بود؛ تعداد زیادی نیروهای اصیل از بین رفتند، همچنین دچار اختلاف و تفرقه شدند؛ به این ترتیب همانطور که حضرت امام در یکی از صحبتهایشان فرموده بودند زیان اینها برای اسلام بیشتر از نفع آنهاست، واقعاً همینطور شد. سازمان تحت تأثیر شعارها و فضای مبارزاتی دهه 40 و با توجه به آشنایی ناقصی که با مبانی اسلامی داشت، التقاط اسلام و مارکسیسم را انتخاب کرد. در نتیجه رفتار دوگانهای را با گروههای مذهبی داشت؛ از یک طرف در ظاهر خیلی سعی میکرد که آنها را جذب کند و با آنها همراهی نشان دهد، ولی در واقع اعتقادی به نیروهای مذهبی نداشت.
بهعنوان مثال موردی را اشاره بکنم که در سال 1354 در زندان، اشکالات سازمان را در دوازده محور جمعبندی کردم؛ و با یکی از سران سازمان در زندان به نام محمود عطائی این مطالب را مورد بحث قرار دادم. جالب این است که تقریباً تمامی این موارد را محمود عطائی قبول داشت. ولی میگفت ما ممکن است اینها را تصحيح بکنیم، اما اعتراف نمیکنیم که اشتباه بوده است.
1- اولین مطلبی را که مطرح کردم این بود که اصل کردن مبارزه و فراموش کردن اخلاق و معنویت، سازمان تمامی اهداف خود را به مبارزه کردن در راستای آمال و اهداف معطوف میداشت و در نتیجه بسیاری از ارزشهای اخلاقی و بعد معنوی را به فراموشی سپرده بود و بدین ترتیب، فساد و قدرتطلبی در میان افراد سازمان شکل گرفته بود، به طوری که انجام فرایض و ارزشهای اخلاقی، اهمیت خود را از دست داد.
2- بیتوجهی به مبانی اعتقادی و رعایت احکام شرعی برای رعایت چهرة روشنفکرانه و خوشامد دیگران؛ مخصوصاً مارکسیستها، باعث شد بسیاری از مبانی اعتقادی از جمله اعتقاد به حضور و ظهور امام زمان علیهالسلام و حتی رعایت احکام شرعی مانند مرجعیت و تقلید و یا توجه به مسائلی مانند طهارت و غیره مورد بیاعتنایی سازمان قرار گیرد. بهطوری که اینگونه مقولات را غیرانقلابی و غیرمفید میدانستند.
3- در چنین شرایطی، جنگ مسلحانة شهری که تئوری اصلی آنها برای رسیدن به قدرت بود، نتوانست تودههای مردم را با خود همراه کند و درنتیجه سازمان پِیدرپِی ضربات زیادی خورد. بسیج مردم و متشکل کردن آنها نیاز به شعارها و حرکتهایی متناسب با جامعه ایران داشت که جنگ مسلحانه نمیتوانست چنین هدفی را تحقق بخشد.
4- از نظر سازمان، مسئله وحدت نیروها به اندازهای اهمیت داشت که پیوند و وحدت با مارکسیستها را اصل اساسی برای مبارزه با رژیم قرار داد؛ به طوری که مخالفین وحدت با مارکسیستها را مرتجع میدانست. تحریم کتابهای ضدمارکسیستی و دفاع از اصول ماتریالیستی یا دیالکتیک نمونههایی از این تفکر است. کتابهای شهید مطهری، کتابهای مرحوم علامه طباطبائی، کتابهای دکتر شریعتی توسط سازمان تحریم شد؛ برای اینکه میگفت اینها تفکرات ضدمارکسیستی است.
5- در موارد زیادی مانند انحراف سازمان، سابقة سوء بعضی از افراد؛ سازمان حقایق را کتمان میکرد، اخبار برای حفظ موقعیت و تبلیغ برای سازمان، جعل و به شکل گمراه کنندهای منتشر میشد؛ به طوری که بعد از کشف واقعیتها موجب یأس و سرشکستگی تعداد زیادی از مبارزان شد؛ نظیر داستان حمایت امام خمینی از سازمان در پی ملاقات حسین روحانی در نجف که در سال 52 پخش شد و اصلاً واقعیت نداشت و امام هیچگاه از آنها حمایت نکرد.
6- سازمان تلاش گستردهای در اقناع افراد به هر قیمتی داشت و برای جذب افراد و حفظ آنان، هرگونه خلاف و اشتباهی را به شکلی توجیه میکرد. بههمیندلیل تحلیلهای ضدونقیض و توضیحات غیرواقعی به امری عادی در میان اعضای سازمان تبدیل شده بود؛ نظیر جریان قتل شریف واقفی، مرتد شدن تعدادی از اعضا در مشهد و شیراز، ارائه تحلیلهای غلط از جریانها.
7- سازمان برای اثبات حقانیت مبانی خود و رد مواضع دیگران؛ بسیاری از واقعیتها را نادیده گرفت. بیتوجهی به خیانتهای مارکسیستهای شوروی در طول تاریخ مبارزات و وجود افراد ناسالم و همچنین بیتوجهی به نفوذ و موقعیت روحانیون در ایران نمونههایی از این بیتوجهی و برخوردها بود.
8- افراط و مغالطه در مورد مؤسسین در بعضی از اعضای سازمان به قدری بود که این تصور را در افراد بهوجود آوردند که آنها انسانهایی استثنائی و بدون اشتباه هستند. نقل شرح زندگی آنان بهگونهای که آنان را در زمرة قهرمانان بزرگ تاریخ میآورد، شرح و تفسیر نظریات آنان به شکل خاص و ترجیح آنان بر دیگران، گوشهای از اقدامات سازمان، «تدوین ایدئولوژی علمی اسلام توسط رهبران سازمان کاری بینظیر در طول تاریخ اسلام بوده است.» این جملهای بوده است که بارها اینها تکرار میکردهاند. این نمونهای از جملاتی است که مرتباً تکرار میشد و متأسفانه بعضی از افراد بدون توجه به واقعیت آن را تکرار میکردند؛ یعنی اینکه این آقایان برتر از امثال شیخ طوسیها و شیخ مفیدها و... بودند.
9- ارائة تفسیرهای خودسرانه از قرآن، آیات و روایات و مخصوصاً عباراتی از نهجالبلاغه مطابق نظر و میل خودشان که تفسیر و تعبیر میکردند. به طوری که برای توجیه هر یک از کارهای خود، آیه و روایتی را در توجیه آن نقل و تحلیل میکردند. توجیه و تفسیرهای مادی و به قول خودشان علمی از آیات و روایات روش متداولی بود. در بین اعضای سازمان که بعضاً خودشان قادر به قرائت متن عربی نبودند، قرآن را تفسیر و مطالب مورد نظر را به آنان نسبت میدادند. برداشتهای غلط و تفسیر به رأی، امر رایجی در میان اعضا بود. این جریانی که در سال 52 حسین احمدیروحانی میرود در نجف خدمت امام و یک مقدار از قرآن و نهجالبلاغه را میخواند، امام میگوید که اینها خیلی خطرناک هستند و مثل آن یهودیای هستند که رفته بود، نهجالبلاغه را حفظ کرده بود و آمده بود و سوء استفاده کرد.
10- سازمان هر چند راههای مبارزاتی و تفکرات گروههای ملیگرا را مردود میدانست، ولی از آنها در مقابل جریان اسلامی و پیروان امام خمینی حمایت میکرد. از نظر سازمان، مبارزات فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی و نهضت اسلامی شدن صنعت نفت بیثمر و غیرعلمی بود. چون همراه با نظریات مارکسیستی نبود؛ برخوردهای متکبرانه، نادیده گرفتن زحمات و مبارزات دیگران، برخوردهایی از مواضع بالا، روش جاری و متداول اعضای سازمان بود. علت اینگونه برخوردها را در موفقیتهای سازمان و برتری آنها بر دیگر گروهها می توان جست.
11- خودمحوری و تحقیر دیگران.
12- ترور شخصیت مخالفان، اهانت، برچسب زدن، تهمتزنی را سازمان برای تثبیت موقعیت خود به هواداران آموزش میداد؛ بهطوری که بعضی از افراد از ترس اتهام و متهم شدن، یا جذب سازمان میشدند و یا در مقابل آن سکوت میکردند. آثار و پیامدهای هر یک از موارد فوق در عملکرد سازمان قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مقدار زیادی پیدا شد.
- اعلامیه تغییر مواضع چه تأثیری در زندان و خارج از زندان گذاشت؟
در واقع خط بین اعضای سازمان و مخالفین کاملاً مشخص شد و کاملاً از هم جدا شدند و سازمان نتوانست دیگر مثل گذشته توجیه بکند و یا فریب بدهد و از این نظر ریزش زیادی در اعضای سازمان داشت.
بسیاری از اعضای سازمان دیگر به آنها و به تجزیه و تحلیلهای آنها، به مدیریتشان، به هدایتشان و به آموزشهایشان بیاعتنایی کردند و سازمان بهایندلیل خیلی هم ناراحت بود و بسیار تلاش زیادی کرد تا توجیه کند و در واقع به نوعی اوضاع را به گذشته برگرداند. در سال 56 سازمان تمام شد. چون در بیرون تمام یا نوددرصد نیروهایشان دستگیر یا کشته شده بودند و در داخل زندان هم منزوی شده بودند. در واقع از ابتدای سال 57 وضعیت سازمان مجدداً به طور جدیدی احیا شد؛ به این نحو که اعضای سازمان که در زندان بودند، به تدریج آزاد شدند و کسانی هم که در بیرون پراکنده بودند به تدریج دور هم جمع شدند؛ باتوجهبه فضایی که وجود داشت و سازمان را در واقع نوسازی کردند و مشی مبارزة مسلحانه را کنار گذاشتند و شروع کردند به فعالیت در شکل تبلیغاتی و سیاسی و حضور در اجتماعات مردمی و بهخصوص جذب نیروهای جدید به ویژه از میان نوجوانان و جوانانی که به جریان انقلاب پیوسته بودند و از گذشته و ماهیت سازمان خبر نداشتند. لذا اعضای سازمان در سال 58 حدود نود درصد از کسانی بودند که در سالهاي 56 یا 57 عضو سازمان شده بودند.
- در مناسباتی که منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شد سازمان چقدر حضور تشکیلاتی داشت؟
اینها به این صورت عمل نمیکردند؛ بهخاطراینکه نمیخواستند در جریان انقلاب قرار بگیرند، ولی بههرحال یک سری تشکلهای جداگانه و محفل و برنامههای جدا داشتند. سازمان علیرغم این ضرباتی که خورده بود و کلاً اعتماد خودش را در میان مردم از دست داده بود، ولی اینها بههیچعنوان زیر این بار نمیرفتند که پایگاهی ندارند. بلکه معتقد بودند که تمام انقلاب در دست اینهاست. در صحبتهای گردانندگانشان این طور عنوان میکردند و لذا در آبان ماه 57، زمانی که مرحوم آیتالله طالقانی و عدة دیگری از زندان آزاد میشدند، محمدرضا سعادتی به این آقایان میگوید رفتید بیرون، به امام پیغام بدهید که مبادا دولت تعیین کند، ما دولتمان را تعیین کردیم؛ کادرمان هم مشخص است، اگر شما دولت تعیین کنید، ما با شما همکاری نمیکنیم و شما شکست میخورید؛ این حرف در آبان 57 و از زندان اوین است! محمدرضا سعادتی هم جاسوس شوروی است. منظور این است که علیرغم وضعیتشان اینها چه ادعاهایی داشتند؛ شارلاتان بازی!
- عدم تقید به مسائل مذهبی از سوی نیروهای سازمان که این اواخر دیگر معروف شده بود، چه تأثیری داشت در همکاری با گروههای مبارز؟
طبعاً گروههای مبارز انتظار نداشتند که سازمانی که نام اسلامی را بر خودش گذاشته است و با همین عنوان میخواهد افراد را جذب کند و بعداً اگر بتواند حکومت را به دست بگیرد، این چنین دروغ بگوید و تهمت بزند و دیگران را از صحنه خارج بکند و نسبت به مبانی دینی بخواهد نوعی انحراف به وجود آورد، مثلاً به عنوان نمونه اینها بحث مرجعیت دینی را قبول نداشتند، میگفتند ما از همه مراجع بیشتر میفهمیم و اسلام واقعی را ما درک کردهایم. خیلی جدی این اعتقاد را داشتند. یعنی اینها هر کتاب مارکسیستی را ممکن بود خوانده باشند، ولی یک بار به یک رسالة عملیه برای یک مسئله شرعی مراجعه نمیکردند و هر کار دلشان میخواست، میکردند. خودشان را مسلمان میدانستند در حد بالاتر از مراجع و علامه طباطبائی و شهيد مطهري میگفتند اینها اسلام را نفهمیدند و ما فهمیدیم.
- با این شرایط خانههای تیمی که داشتند و موازین شرعی رعایت نمیشد؛ مبارزین مذهبی چه نظری داشتند؟ طرد نمیکردند یا برخورد خاصی نداشتند؟
افشای مسائل غیراخلاقی در خانههای تیمی نفرت عجیبی بین افراد مذهبی نسبت به سازمان بوجود آورد. نهایت سازمان به طور دائم توجیهش این بود که کسانی که این کار را کردند، اینها فرصت طلب هستند و اینها انحرافی هستند و اینها اعضاي سازمان نیستند.