قدر چشم بر هم زدنی بود که تصویر خونآلود شهید احسان مرادی صدتکه در آیینهکاریهای حرم نمایان شد؛ تصویر گلولههایی که پس و پیش بر آشیانه تناش فرود آمد و دست آخر قلبش را شکافت و خونش بر صحن وسرای حرم لاله شد، او یکی از شهدای حادثه تروریستی شیراز شد و در دم به جمع شهدا پیوست.
چشم شدم و مابین پنجره مشبک ضریح درست بغل به بغل آیینهکاریها، انعکاس تصویر نماز و راز و نیازش را خیره خیره دیدم، خسته راه بود ولی با دستانش گنبد فیروزهای حرم را آذین بست و گَرد ۶ دهه زندگی از سر و رویش میتکاند و دل سبک میکرد؛ راستش را بخواهید قرار اولش بود با حضرت احمدبن موسی(ع).
از همان وعدهها که بنا داشت دست پر با نسخه شفاعت بازگردد؛ از همان نسخهها که کار پزشک و پرستار نبود و دستی میخواست از حرم امن شاهچراغ و سیل اشکی از آسمان چشمش.
آقا احسان جاده به جاده پیچ و خم راه را به جان خرید تا در آستان مقدس حریم آقا کنار فوارههای قد و نیم قد وضو از نو بسازد و حاجت طلب کند و سوغاتی شفای اعظم خانم را برای دخترانش ببرد.
تمام مسیر اعظم خانم روی قلمدوشش بود نه از حوالی همدان تا شیراز، از ۱۰ سال پیش که رخت بیماری به تن اعظم خانم نشست و پاهایش بیرمق شد او را روی دوش کشاند و پرستار روزهای پر از تشویش و شریک غم شبانهاش شد.
حالا هم عزم کرده بود دو نفری دلشان را به ضریح شاهچراغ گره بزنند و از بیخ دل لباس عافیت بخواهند، به رسم زیارت چادر گلگلی و سجاده پر از یاس را پیشکش اعظم خانم کرد و با سلام و صلوات او را به خدام سپرد و خودش با دلی آکنده از غم اما پر از صبر و رضا به قضا و قدر راهی قسمت برادران شد.
شهادت، سوغات شاهچراغ
همانجا که من چشم شدم و زُل زدم به راز و نیازش، همانجا که پنجه در پنجرههای مشبک گره کرده بود و سلامتی اعظم خانم را با زلالی اشک میخواست، بعد به نماز ایستاد و حال و هوای حرم را جرعه جرعه سَر کشید؛ آقا احسان غرق در تمنای دل و صفای حرم بود که صدایی سکوت مناجات را در هم شکست و لاله بر جای گذاشت.
قدر چشم بر هم زدنی بود که تصویر خونآلوده شهید مرادی صدتکه در آیینهکاریهای حرم نمایان شد؛ تصویر گلولههایی که پس و پیش بر آشیانه تناش فرود آمد و دست آخر قلبش را شکافت و خونش بر صحن و سرای حرم لاله شد، او یکی از شهدای حادثه تروریستی شیراز شد و در دم به دیدار حق شتافت.
این زیارت نوبرانه آقای مرادی آخرین زیارت و برات بهشت شد اما اعظم خانم میان انبوه صدا و شیون زائران حرم امن حضرت احمدبن موسی(ع) با همان پاهای بیرمق و نفس حبس شده در سینه همسر وفادارش را میجویید و صدای توسلش تا گنبد کاشیکاری حرم پژواک میشد.
اعظم خانم به گمانش این حادثه تروریستی از سوی دشمنان قسمخورده رقم خورده، بمبگذاری بوده و همسرش مجروح این اتفاق تلخ است؛ راستش هنوز هم که راهی زادگاهشان هستند نمیداند آقا احسان بغل به بغل شهدا آرمیده و شفاعتی از جنس شهادت نصیبش شده است.
حتی در تماس با دخترانش گفته که آقا احسان فقط به پایش تیر خورده و با مجروحین اعزام میشود؛ وای امان از دل اعظم خانم به وقت وداع و تشییع با پیکر شهید این حادثه تروریستی، امان از دل چهار دختر آقای مرادی که کنج دلشان مهیای سوغات بود از حرم و حالا نسخه شهادت پدر بهترین سوغات این زیارت شد.
ما بچههای حاج قاسمیم، باز هم خون میدهیم
میان اشک و آه و غوغای وداع پدر، فاطمه خانم یادگار شهید مرادی محکمتر از آنچه تصور کنید میگوید: «ما بچههای حاج قاسم هستیم و امروز که پدرمان در این حادثه در جمع شهدا بود افتخار میکنیم، ما از این خونها خیلی دادیم و هر کجا لازم باشد باز هم خون میدهیم تا ایران همیشه ایران اسلامی بماند.
آمریکا و اسرائیل و داعش ندارد ما با غیرت به پای ایران ایستادیم و با تهدید و ترور و شهادت عزیزانم پا پس نمیکشیم.»
فاطمه خانم ادامه میدهد: «پدرم بینهایت مهربان بود و خودش را وقف مادرم کرده بود و ۱۰ سال او را به دوش کشید، آنقدر پاک بود که به شهادت برسد؛ همه حرمها را زیارت کرده بود، جز شاهچراغ که بالاخره رفت و از همانجا یکراست راهی بهشت شد.
همیشه خودش میگفت که امیدوار است گناهانش بخشیده شود اما فکر نمیکرد که شهادت روزیاش شود؛ پدرم واقعا مومن بود و در مسیر خدا حرکت میکرد آخر هم مزدش را گرفت و شهید شد.»
شهید احسان مرادی؛ از اهالی روستای دهپیاز و کارمند بازنشسته آب و فاضلاب از شهدای حمله تروریستی حرم در زیارت نوبرانه شاهچراغ در اثر اصابت دو گلوله شهید میشود و چهار دختر از خود به یادگار میگذارد.
مراسم وداع با این شهید با حضور مردم بصیر و شهیدپرور همدان و جمعی مسئولان همزمان با نماز جمعه ۶ آبان ماه در آستان مقدس امامزاده عبدالله برگزار شد.