صدام در آخرین مصاحبهاش پیش از عملیات فروغ جاویدان گفته بود مجاهدین نگران نباشند! مردم ایران یکی یکی به آن ها خواهند پیوست و حتی با همین روایت، ساح های زیادی به منافقین داده بود تا مردم ایران را علیه انقلاب اسامی مسلح کند. اما منافقین با دیدن مقاومت مردم کوچه و بازار، همان ابتدا دست به کشتار فجیع مردم غیرنظامی زدند و بیمارستان اسلامآباد را با بیمارانش به آتش کشیدند. یقیناً بهترین راویان این حوادث، خود اهالی کرمانشاه هستند. در ادامه شرح ماجرای عملیات فروغ جاویدان را از زبان برخی از اهالی کرمانشاه میخوانیم.
فکر میکردند مردم برایشان گوسفند سر میبرند
آقای فتح الله حقیقی: شنیدیم منافقین از قصرشیرین وارد شدهاند. ما بین کرند و قصرشیرین بودیم. رفتیم اسلامآباد و گلوگاه را گرفتیم. ولی نمیدانستیم اینها این قدر نیرو دارند. یک ارتش کامل آورده بودند. کل مسیر اسلامآباد تا گردنه مرصاد تانک و نیرو بود. صدام هم تا سرپلذهاب بمباران کرده بود. فکر میکردند وقتی وارد شوند مردم برای آنها گوسفند سر میبرند. نمیدانستند قبرهایشان در اینجا آماده بود. بچهها در رادیو کردی اعلام کردند اگر اینها از استان کرمانشاه خارج شوند، کرد دیگر غیرت ندارد. بنابراین محلیها ریختند در حسن آباد. وقتی وارد اسلامآباد شدند درگیری شدیدی صورت گرفت. حتی در محله شهریارشهر جنگ تنبهتن شد. من ۶۵ سال سن دارم.
در عمرم آدمهایی به این جنایتکاری ندیدم. در روایات درباره کربلای امام حسین (ع) شنیدهایم ولی من کربلای امام حسین (ع) را در اسلامآباد دیدم. به هیچ کسی رحم نمی کردند. یکی از دوستان من، بچه اش روی دوشش بود که منافقین با تیر او را زده بودند. بچه اش روی دوشش شهید شد. به یگانگی خدا قسم این ملعونهای بی دین در بیمارستان اسلامآباد، مردم عادی و سپاهی را جمع کردند روی هم و آتش زدند. من تیر خورده بودم. رفتم بیمارستان. از زیر آنها صدای یکی می آمد که میگفت من را بیرون بیاورید. آن قدر جنازه روی او بود که نتوانستیم. با همان وضعیت رفتیم به سمت کرمانشاه که قبل از گردنه مرصاد، منافقین جلو ما را گرفتند. لباس شخصی تنم بود. از من پرسیدند کجا میروی؟ گفتم زخمی شدهام. اجازه ندادند عبور کنیم. ساعت 10:30 شب تیر خورده بودم و تا یک بعدازظهر فردا از من خون میرفت. درنهایت به کرمانشاه رسیدم و من را با هواپیما به بیمارستان آبان تهران بردند. الحمدلله درسی به آن ها دادند که فراموش نکنند. ولی منافقین فوری سیانور میخوردند. بارها تکرار می کنم جنایتی نظیر جنایتهای منافقین را ندیدم.
حتی به مزارع مردم هم رحم نکردند
مهین زمانی، رئیس سابق بنیاد شهید و ایثارگران اسلامآباد غرب: از نخستین حمله هواپیماهای بعثی به اسلامآباد غرب شاهد جنگ بودم؛ خیابانی که محل هیاهوی کودکی ما بود غرق خون و آتش و دود شد. بیش از هزار بار شهر من بمباران شد. دوران جنگ را در کوه و با فقر و گرسنگی زندگی کردیم اما مقاومت کردیم. پدرم هم در این دوران شهید شد؛ اما بدترین خاطر ه من در طول زندگی ام سه روز حمله منافقین به شهر ما بود که آن را به حمله چنگیزخان مغول تشبیه میکنم.
من 20 سالم بود. ۴مرداد حدود ساعت ۱۰ صبح بود. چشم که باز کردیم دیدیم هواپیماهای عراقی پیشاپیش، حمله منافقین را پوشش میدهند. تا آمدیم دفاع کنیم، منافقین خانه به خانه ما را تسخیر کردند. بنا به تجربههایی که داشتیم سریع بچهها را جمع کردیم و رفتیم به سمت بیمارستان که به داد زخمی ها برسیم. همشهریها گفتند: بیمارستان را منافقین آتش زدند. به یک تخت هم رحم نکردند. کل بیمارستان را به آتش کشیدند. به سمت روستاهای اطراف بروید. به سمت روستای میرعزیزی، روستای تجر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. در بین راه دیدیم منافقین بر سر راهشان به مزارع هم رحم نکردند و همه آنها را آتش زدند.
نیروهای مردمی تا جایی که توانستند بیماران را جمع و به روستاهای اطراف منتقل کردند. آقای منصوری گفت یک دختر منافق آمد بالای سرم و تیر خلاص به من زد. خون زیادی از بدنم رفته بود. به کما رفته بودم و خدا به من رحم کرد که نمردم. خانم یارریزی دو بچه نوزاد داشت که منافقین جلو چشمانش به آنها شلیک کردند. من می خواهم از آنها بپرسم شما که از این آب و خاک بودید، در جبههها دست در دست صدام گذاشتید و علیه ما جنگیدید، گفتیم وطنفروش هستید، اما حالا جز جنایتکار و کودک کش چه اسمی می توان روی شما گذاشت؟ واقعاً واژهای پیدا نمیشود. در این عملیات از طفل پنج ماهه تا پیرزن ۸۰ ساله را شهید کردند. حدود 40 تا 45 نفر فقط زن و کودک را شهید کردند. اینها فقط این را بدانند هرگز در این مملکت پایگاهی نخواهند داشت. کما اینکه بیش از 30 سال از آن روز میگذرد.
جنایتی که منافقین کردند، عراق هم انجام نداد
گلاب پروین، مادر شهید پرویزیانی: زمانی که منافقین حمله کردند، جنایتی که در اسلا مآباد کردند حتی حکومت عراق هم انجام نداده بود. وقتی به اسلامآباد وارد شدند مردم فکر کردند عراق وارد اسلامآباد شده، رجوی ها اعلام کردند مردم اسلامآباد به هیچ عنوان شهر را خالی نکنید. ما برای حمایت شما آمدیم که به شما کمک کنیم و نجاتتان دهیم. ولی مردم اسلامآباد خوشبختانه گوش ندادند.
وقتی شهر به تصرف منافق ها درآمد بزرگترین جنایت تاریخ را مرتکب شدند. زنده زنده مردم را سوزاندند و بیمارستان اسلامآباد غرب را به رگبار بستند. در قسمت غسالخانه بیمارستان، چاله ای کندند و تمام اجساد را در آن دفن کردند. وقتی منافقین به چهارزبر میرسند چون دیگر هیچ راه ارتباطی با اسلامآباد و کرمانشاه نداشتند نیروهای کمکی از خرم آباد وارد شدند.
پسر من باقر پرویزیانی از نیروهای بیسی مچی در تیپ نبی اکرم (ص) بود که منافقها او را در فرودگاه اسلامآباد در ۴مرداد ۶۷ به شهادت رساندند.
پیروزی در عملیات
با کمک خدا و امداد غیبی بود خانم شکوهی زاده: من دقیق یادم است زمانی که منافقین حمله کردند ما در اسلامآباد بودیم. از روستای زرده خور وارد اسلامآباد شدند. ناهار میخوردیم که به شهر حمله کردند. در بلندگو اعلام میکردند ما مدافع شما هستیم، نترسید و فرار نکنید. ولی جنایاتهای آنها از همان ابتدا شروع شد. مردها تا توانستند زن و بچه ها را به روستاهای اطراف بردند وخودشان ایستادند تا از شهر دفاع کنند. پدرم تنها توانست ما را بردارد تا از شهر خارج کند. نتوانست ماشین گیر بیاورد و ما را پیاده تا سهراهی اسلامآباد به سمت کرمانشاه برد.
وقتی خبر رسید منافقین به سمت کرمانشاه میروند، از راه و بیراهه ما را به روستای خانواده مادری ام برد. یادم میآید وقتی هواپیماها بمباران میکردند، پدرم ما را در گل فرو میکرد که ترکشها به ما برخورد نکند. ما را در روستا گذاشت و دوباره به شهر برگشت. پدرم میگوید به سمت بیمارستان اسلامآباد رفته و دیده منافقین زخمیها را قتل عام کردند. آن قدر بوی تعفن جنازهها زیاد بود که مردم مجبور شدند گور دسته جمعی ایجاد و همه جنازه های شهر را در آن دفن کنند.
پس از اینکه منافقین به چهارزبر رسیدند، با کرمانشاه قطع ارتباط شد و هیچ نیروی کمکی نتوانست به سمت اسلامآباد بیاید. بنابراین نیروهای کمکی از سمت خرم آباد وارد شدند و عملیات مرصاد شروع شد. هر کسی که این عملیات را دیده، میگوید پیروزی در عملیات با کمک خدا و امداد غیبی بوده است. پدر و عمویم تعریف کردند جنایاتی که منافقین در اسلامآباد انجام دادند، ارتش بعث عراق انجام نداد. به کوچک و بزرگ رحم نمیکردند؛ درصورتی که شعارشان این بود که ما برای حمایت از شما آمدیم، شهر را خالی نکنید.
این مطلب در تاریخ ۵مرداد۱۳۹۹ در روزنامه قدس منتشر شد.