شهید مرتضی اربابی فرزند حسن در تاریخ 1فروردین1365 در شهرستان زابل استان سیستانوبلوچستان به دنیا آمد. مرتضی فرزند اول خانواده بود.
پدر و مادرش برای تولد او نذر کرده و از خداوند خواسته بودند به آنها فرزندی عطا کند که در راه قرآن و اسلام قدم بردارد. پدر شهید قبل از تولد فرزندش در جبهه سومار بود. تقدیر آن بود که او بماند و فرزندی متولد شود که در راه خدا شهید شود.
او دوران ابتدائی را در مدرسه 15 خرداد، راهنمایی را در آموزشگاه شهید بهشتی و دوره دبیرستانش را در مدرسه شهید حسینی در زابل بود. او در درس و اخلاق، شاگردی نمونه برای معلمانش شده بود. مرتضی در سال 1383 از زابل به زاهدان رفت و به دلیل علاقهاش به سپاه به استخدام آنجا درآمد.
مرتضی برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود به طوریکه مطیع امرشان بود و خواسته شان را رد نمیکرد. با ایمان و اخلاق و رفتار خوبش همه را مجذوب خود میکرد. با خواهر و برادر کوچکتر از خودش خیلی مهربان بود. او هر وقت دم در منزل میرسید، خواهر و برادرش میدویدند تا در را برای برادرشان باز کنند. در کارهای منزل کمک میکرد و ظرف میشست.
به نماز اول وقت بسیار مقید بود. تا امکانش بود در مسجد و به جماعت نماز میخواند.
او خادم مسجد رضوان زابل بود و در برنامههای مسجد همکاری میکرد. به خصوص در ایام تاسوعا و عاشورا به زابل میآمد و در مسجد برای هیئت مشغول آشپزی میشد.
مرتضی در ورزش هم مهارت داشت. او در دوره آموزشی سپاه کشور در همدان موفق به کسب رتبه سوم تکواندو شد.
همیشه آرزوی پوشیدن لباس سبز پاسداری را داشت و میگفت: «شاید یک روز با این لباس لیاقت پیدا کنم و شهید شوم و برای خدا و ولایت کاری کنم.»
مرتضی به خانوادهاش میگفت: «هرکس باید بالاخره یک مرگ داشته باشه چه خوب هست که آن مرگ با شهادت باشد.» یک هفته قبل از شهادتش در جمع خانواده نشسته بود و ناگهان مرتضی روبه پدرش کرد و گفت: «بابا برایم دعاکن که شهید بشوم.»
مرتضی روز قبل از شهادتش یکی از دوستانش را میبیند و گریه میکند. دوستش وقتی علت را جویا میشود، مرتضی میگوید: «من تا چندروز دیگر شهید میشوم.»
او روز یکشنبه 22 بهمن1385 بعد از 45 روز ماموریت در کورین به زابل برگشت و به همراه برادرانش به راهپیمایی 22بهمن رفت. او در ماموریت هیچوقت خسته نمیشد و به دوستانش میگفت: «شما بخوابید. من خودم نگهبانی میدهم.»
مرتضی در 25بهمن1385 درحالیکه باسرویس کارکنان سپاه در حال رفتن به محل کارش بود، توسط انفجار بمب تعبیه شده در اتومبیل پیکان در مسیر اتوبوس، به درجه رفیع شهادت میرسد.
سیره و خاطرات
نماز اول وقت
هر زمان از زاهدان به زابل برمیگشت. هرچه اصرار میکردیم حداقل یک لیوان چای بخور اصلا قبول نمیکرد و میگفت: «اول نمازم را بخوانم بعد میخورم.» همه دوستانش در مسجد او را میشناختند که مرتضی از دوران نوجوانی یک رکعت نمازش ترک نمیشد و همیشه سعی میکرد به جماعت نمازش را بخواند.
پدر شهید
ازدواج
هر زمان به او میگفتیم باید ازدواج کنی، همیشه میگفت: «من هنوز خیلی باید روی اخلاق و ایمانم کارکنم و به این نظام بیشتر خدمت کنم بعد ازدواج کنم.»
خانواده شهید
سرما در کورین
چند وقت قبل از شهادتش باهم به مانور خارج شهر در کورین رفته بودیم شب موقع استراحت هوا خیلی سرد شده بود؛ اما شهید هر دو پتویش را به من داد و گفت: «من حاضرم تا صبح در سرما بسوزم؛ اما شما سردتان نشود. ما جوان هستیم تحمل میکنیم.»
پدر شهید
حرمت خون شهید
مرتضی با اراده خویش این راه را انتخاب کرده بود. او میتوانست به دانشگاه برود و قبول هم میشد؛ اما خودش سپاه را انتخاب کرد و در راه ولایت قدم گذاشت و شهید شد. پس ما هیچ انتظاری از کسی نداریم فقط حرمت خون شهید را حفظ کنند.
پدر شهید
قرمه سبزی
روز قبل از شهادتش به پسرم گفتم مرتضی جان پنجشنبه برگرد تا برایت قرمه سبزی درست کنم. مرتضی چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. روز چهارشنبه خبر شهادتش را برایم آوردند.
مادر شهید
هدیهای برای پدر و آب زمزم برای مادر
بعد از شهادتش مرتضی را در خواب دیدم که به کوفه میرود. به من گفت: «هدیهای برای شما میآورم.» گفتم چه هدیهای؟ گفت: «هر زمان آماده شد میگویم.» شبی مرتضی را در خواب دیدم و گفت: «مادر، میروم مکه و برای شما آب زمزم میآورم. اگر جلوی راهم را نگرفتند، حتما آب را به شما میرسانم.»
پدر و مادر شهید
ارادت شهید به اهل بیت(ع)
مرتضی خیلی به اهل بیت(ع) ارادت داشت و با همان زبان ساده درباره امام زمان (عج) شعری سروده بود.
آقاجان آجرک الله فدای شال سیاهت
چی میشه روضه بخونی برامون با اشک و آهت
توی آسمون بی تو، یک ستاره مونده تنها
یک ستارهای که شاید نرسه به صبح فردا
کربلای تو دلمو برده مهرعشق تورودلم خورده
بانوای تو نینوایی شم پابهپای تو کربلایی شم
صحبت پدر شهید به عوامل تروریستی
این شهدا چه گناهی داشتند؟ آنها که اسلحه نداشته و با شما در جنگ نبودند. نظامی بودند؛ اما مسلح نبودند. حتی لباس نظامی بر تنشان نبود. شهادت آنها چه نفعی به حال شما داشته است؟!