عروج خونین(18)

Orooje Khooninشهید محراب و عملیات مسلم بن عقیل:

در شب جمعه هشتم مهر ماه سال 1361، در منطقه غرب، بخش سومار، عملیات مسلم بن عقیل با حضور شهید محراب و تنی چند از شخصیت های کشوری و لشکری و وزراء آغاز شد. در این عملیات که در منطقه غرب بی سابقه بود، عده زیادی از مزدوران بعثی کشته یا زخمی و یا اسیر شدند.

قبل از آغاز عملیات، شهید محراب با امام امت ملاقات و گفتگو کرد، روز قبل از عملیات گروهی از فیلمبرداران آمده بودند در منزل تا فیلمی از زندگی شهید محراب تهیه کنند. آن فیلمبرداری هفت ساعت طول کشید و ایشان بی نهایت خسته شدند. پس از فیلمبرداری تلفن به صدا در آمد، معلوم شد قرار است همان شب عملیات شروع شود.

فرماندهان منتظر آیت الله اشرفی بودند، در آن لحظه که نه محافظین و نه وسیله نقلیه ایشان در دسترس بود، با اتومبیل پیکانی که مربوط به قرارگاه بود به سوی محل هلیکوپتر راهنمایی شدند و به قرارگاه عملیات نزدیک شهر سومار آمدند. عملیات مسلم بن عقیل در شب جمعه با دعای کمیل و دعای توسل در ساعت دوازده شب شروع شد.

از آن شب من خاطرات زیادی دارم. بخشی از آن را که مربوط به شهید محراب می شود برای خوانندگان بیان می کنم. در آن شب شهید محراب یک لحظه آرام نبود و تا صبح به دعا کردن اشتغال داشت و هر گاه به ایشان پیشنهاد می شد اجازه دهد چادر را خلوت کنند تا ساعتی استراحت کند، اجازه نمی داد و می فرمود:«امشب شب خواب نیست، شب دعا و توسل است و لحظه ای حاضر نشد استراحت کنند.»

در آن شب نماز جمعه به امامت ایشان منعقد گشت، امام جمعه محترم شیراز، حجت الاسلام حائری در حالی که لباس رزم بر تن داشت، برای رزمندگان اسلام سخنرانی کرد. دعای کمیل توسط برادر آهنگران قرائت شد. رزمندگان می گریستند و ناله می زدند، منظره عجیبی بود. شهید محراب قسمتی از دعای کمیل را شروع به خواندن کرد در حالی که هوا متغیر بود، قطرات باران رزمندگان را نوازش می داد، ماه هم گاهی خودی می نمود.

در اثنا خواندن دعا، آیت الله اشرفی خطاب به رزمندگان اسلام فرمودند:«بوی مشک فضا را گرفته است، نمی دانم شما هم احساس می کنید.» سپس فرمود:«بوی خوشی که فضا را پر کرده، از قدم امام زمان است و به طور قطع و مسلم امام عصر (عج) در این محل تشریف دارند.»

عجیب آن که بعضی از حضار نیز آن بوی خوش را احساس کرده بودند و می گفتند:« ما تا پایان شب آن بوی خوش را استشمام کردیم.» و بعضی می گفتند :«ما فقط یک لحظه متوجه شدیم و دیگر چیزی نفهمیدیم.» آیت الله اشرفی آنگاه در ساعت دوازده شب به دعای توسل مشغول شدند و برای رزمندگان اسلام دعای پیروزی از خداوند طلب کردند.

صبح روز عملیات نزدیکی های طلوع آفتاب که عده ای از رزمندگان و غیر رزمندگان مشغول نماز و دعا بودند، ناگهان یک گلوله توپ مزدوران بعثی در فاصله چند متری چادر شهید محراب و دیگر شخصیت ها آمد که بر اثر آن یک وسیله نقلیه ارتش آتش گرفت.

پس از این ماجرا فرمانده سپاه و ارتش پیغام فرستادند که باید آقای اشرفی از منطقه خارج شوند، چون محل شناسایی شده و هر لحظه احتمال خطر هست. پیغام فرماندهان را برای ایشان آوردند، او در جواب فرمود: «من از این محل نمی روم و آماده هر گونه مسئله ای هستم، زیرا خون من رنگین تر و جان من عزیزتر از این عزیزان رزمنده نیست، من باید تا پایان عملیات اینجا باشم.»

کار به جایی رسید که نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران، حجت الاسلام آقای محلاتی، عبا و عمامه ایشان را برداشت و بر سر و دوش ایشان گذارد و عصای او را به دست وی داد و دست او را گرفت و از چادر بیرون برد و تا جلو اتومبیل هدایت کرد. سپس ایشان را به کرمانشاه برد.

شهید محراب اینگونه عاشق جبهه ها بود و به رزمندگان عشق می ورزید. همان طور که امام فرمودند: «رفتن او ثلمه بر اسلام وارد کرد.» آری با رفتن او آنچنان ثلمه ای بر اسلام وارد شد که تا سالیان زیادی کسی نمی تواند جای خالی او را پر کند. پیرمرد هشتاد ساله با آن همه گرفتاری ها و مشاغل مانند جوان بیست ساله همیشه به جبهه ها و مناطق کوهستانی غرب می رفت.

بنده که در تمام مسافرت های دور و نزدیک همراه او بودم، گاهی خسته می شدم و بعضی از برنامه های ایشان را حذف می کردم. ولی همین که ایشان متوجه می گشت ساعتی برنامه ندارد، اعتراض می فرمود که «چرا من بیکارم، چرا برای این ساعت برنامه نگذاشتی؟»

بنده اظهار می کردم: «شما به استراحت هم نیاز دارید.» می فرمود: «امروز جای استراحت نیست، مگر نمی بینی امام دائماً صحبت می کنند و پیام می فرستند و لحظه ای استراحت ندارند.»

دو روز از عملیات مسلم بن عقیل می گذشت، یکی از برادران پاسدار که در عملیات فتح المبین مجروح شده و از حضرت رضا (ع) شفا گرفته بود، برای مرتبه دوم در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کرده و بر اثر موج انفجار در بیمارستان بستری بود، او پس از بهبودی با وضع عجیب و غیر قابل وصفی به قصد ملاقات با آیت الله اشرفی به منزل ایشان آمد. وقتی چشم این برادر پاسدار به آیت الله اشرفی افتاد، ناگهان ناله ای زد و گفت: «آه.» سپس صدای گریه اش بلند شد.

پس از لحظاتی آرام گرفت و رو کرد به آقای اشرفی و اظهار داشت: «من شب عملیات مسلم بن عقیل امام زمان (ع) را در خواب دیدم و آن حضرت به من پیغامی دادند و فرمودند این پیغام را به آقای اشرفی بده و سفارش کن که ایشان در نماز جمعه به مردم بگوید، متن پیام حضرت این بود که داستان شما رزمندگان اسلام مانند داستان آنهایی است که خداوند در سوره انفال آیه 8 تا 12 بیان فرموده است. این آیات را از روی قرآن نقل می کنیم:

«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ * وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ * إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ ..»

این آیات در رابطه با داستان جنگ بدر است که اولین جنگ بین اسلام و کفار و مشرکین در زمان پیامبر اتفاق افتاد. چون عده مسلمان ها کم بود و تعداد مشرکین زیاد، مسلمان ها نگران بودند و استغاثه به خداوند کردند، خداوند تعداد یک هزار ملائکه را به کمک مسلمان ها فرستاد و آنها از این نگرانی نجات پیدا کردند و در نتیجه مسلمین در این جنگ پیروز شدند.

موضوع دیگر این که لشکریان اسلام آب نداشتند و کفار طعنه به آنها می زدند، خداوند باران شدیدی فرستاد و آنها با آن آب خود را تطهیر و از آب استفاده کردند. آیه آخر در رابطه با رعبی است که خداوند از مسلمان ها در دل کفار قرار داد، مهمترین چیز رعب و وحشتی است که اگر خداوند در دل کفار و مشرکین قرار دهد، آنها شکست می خورند.

این داستان جنگ بدر بسیار مهم است و از این که امام عصر در خواب به این برادر پاسدار فرموده اند، داستان شما رزمندگان نظیر لشکریان اسلام در جنگ بدر است، این یک حقیقت و واقعیتی است که امام فرموده اند. فرمایش امام عصر دلیل است بر به حق بودن رزمندگان اسلام و به ناحق بودن و کافر بودن دشمن. آنچه مهم است این است که ما خود شاهد عملیات مسلم بن عقیل و باریدن باران در آن شب و پیروزی رزمندگان اسلام بودیم. اینها همه حاکی است که خواب برادر پاسدار از رؤیاهای صادبه بوده است.

آن طور که از این آیات استنباط می شود و آن طور که حضرت اشاره فرموده اند، همچنین آقای اشرفی باید به رزمندگان اسلام توصیه می کردند، که مغرور به خودشان نشوند، اگر پیروزی نصیب آنها می شود به کمک خدا است. مطلب سومی که از گفته امام بر می آید این است که باید فرزندان خود را با خواندن سوره های کوچک قرآن آشنا سازیم.

برادر پاسدار این جریان را برای آیت الله اشرفی گفتند و ایشان هم به بنده فرمودند قرآن را بیاورم تا آیات را پیدا کنند. قرآن را باز کردند، آیات مزبور از سوره انفال را پیدا و دقایقی مطالعه کردند. آنگاه برادر پاسدار را در آغوش گرفتند و فرمودند: «این خواب شما از رؤیاهای صادقه است و واقعیت دارد و درست جریان عملیات مسلم بن عقیل مانند جریان جنگ بدر است.»

آنگاه شهید محراب درخواست کردند که جریان را خود در نماز جمعه بگوید، که در هفته بعد یعنی در آخرین نماز جمعه آیت الله اشرفی بین نماز جمعه و عصر جریان را برای نمازگزاران بیان کرد.

شهید محراب و مجروحین جنگ:

از ابتدای جنگ تحمیلی تا شهادت آیت الله اشرفی، بیست و پنج ماه طول کشید. در طول این مدت آیت الله اشرفی در کرمانشاه، همچنین در اصفهان از مجروحین جنگی در  بیمارستان ها عیادت به عمل می آوردند و نسبت به این موضوع همیشه در نماز جمعه توصیه می فرمودند.

جملاتی که او در خطبه ها می فرمود این بود که «مجروحین مهمان شما مردم هستند و این عزیزان راه کربلای حسین را به روی ما باز می کنند. از این عزیزان پذیرایی کنید، اینها جان عزیز خود را در معرض خطر قرار داده اند و هدف اینها دفاع از حریم مقدس اسلام و قرآن و ناموس شما مردم است، از اینها عیادت و تفقد و دلجویی کنید.»

آیت الله اشرفی اصفهانی در عیادت خود از مجروحین به قدری مقید بودند که علاقه داشت با فرد فرد آنها مسافحه کند و بسیاری از مواقع بر دست رزمندگان بوسه می زد و می فرمود: «امام دست و بازوی شما را می بوسد، همان طور که در پیامش فرمودند و من امروز از طرف امام آمده ام دست شما عزیزان را ببوسم.»

در جبهه ها نیز از بیمارستان های مستقر در جبهه بازدید و از مجروحین عیادت می کرد، در عملیات مسلم بن عقیل که تعداد مجروحین زیاد بود، آیت الله اشرفی قادر نبود از یکایک آنان عیادت کند، اینجانب چندین روز متوالی به نمایندگی از آیت الله اشرفی به عیادت مجروحین رفتم و هر بار پس از مراجعت و گزارش حال آنها به ایشان، افسوس می خوردند و اظهار           می داشتند: «چرا این توفیق در این نوبت از من سلب شد و نتوانستم خود شخصاً به عیادت این عزیزان بروم.»

در مسافرت به اصفهان نیز یکی از برنامه های مهم ایشان عیادت از مجروحین بود که در بیمارستان مرحوم آیت الله کاشانی و دیگر بیمارستان ها حضور می یافتند و از مجروحین عیادت می کردند. از جمله در عملیات فتح المبین چند روز پی در پی به بیمارستان های اصفهان رفته از مجروحین عیادت به عمل می آوردند.

به یاد دارم که یک بار شهید آیت الله اشرفی به عیادت مجروحی رفتند که ترکش به گلویش خورده بود و قادر به تکلم نبود، مجروح با اشاره دست درخواست قلم کرد، قلمی به دست او داده شد، بر روی کاغذ نوشت «سلام مرا به امام برسانید و از ایشان بخواهید که امام دعا کنند من بهبود پیدا کنم و دو مرتبه به جبهه بروم و شهید بشوم.»

مجروحین چنین روحیه ای از خود بروز می دادند، این یک نمونه از روحیه مجروحین جنگی ما است، به این دلیل بود که شهید محراب می فرمود: «من وقتی به دیدار رزمندگان و مجروحین می روم، روحیه ام قوی می شود.»

روزی خبر دادند یکی از خلبانان نیروی هوایی عراق مجروح دستگیر شده و در بیمارستان طالقانی کرمانشاه بستری است. آیت الله اشرفی فوراً به عیادت آن خلبان عراقی رفتند، او را از اتاق عمل به اتاق دیگری می بردند، خلبان عراقی با دیدن آیت الله اشرفی التماس کرد که قدری آب به من بدهید. پزشک جراح اظهار داشت: «آب برای او خطر مرگ دارد.»

چیزی که بسیار قابل توجه بود این که در وقت عمل جراحی خلبان به خون نیاز داشت که یکی از برادران پاسدار از خون خودش هدیه کرد. جریان عیادت شهید محراب از خلبان عراقی و صحبت های او در آن عیادت به وسیله تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد.

در آن عیادت آیت الله اشرفی پیامی برای صدام فرستادند مبنی بر این که تو در دنیا اعلام کرده ای رزمندگان اسلام اسرای عراقی را به قتل می رسانند، اینک با توجه به این که این خلبان ... که قرار بود با بمب های خود شهرها و مناطق مسکونی ما را ویران کند و مردم بیگناه را به شهادت برساند و به دست رزمندگان اسلام اسیر شده و تحت عمل جراحی قرار گرفته و یک برادر پاسدار برای نجات او از مرگ حتمی خون بدنش را به او اهدا نمود.

آیا در کجای دنیا سراغ دارید که با اسیرهای جنگی خود این چنین عمل کنند، این اسلام و دستورات آسمانی است که این چنین به ما دستور داده است و لذا پرستاران ما از مجروحین اسیر بهتر پرستاری می کنند، به طوری که بسیاری از مجروحین رزمندگان اسلام در بیمارستان های کرمانشاه اظهار می داشتند که لااقل ما را هم در حد یک مجروح اسیر حساب کنید و از ما پرستاری نمایید و گلایه می کردند که چرا از مجروحین اسیر بهتر پذیرایی و پرستاری می کنید.

عروج خونین(۱۷)


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29