فرمانده شجاع پابرهنه
جنگیدن آقا رجب هم خصوصیات عجیبی داشت. همیشه آستین و پاچههایش را مقداری بالا می زد. بدون کفش و کلاه حرکت میکرد و همه بچهها را در وسط میدان مدیریت میکرد. ایشان معمولاً کفش پایش نمی کرد و بسیار شجاعانه میجنگید. روحیاتی در ایشان بود که ما در احادیث و در وصف یاران پیغمبر شنیده بودیم.
یکی از همرزمان شهید رجبعلی محمد زاده
حضور ملائکه در جبهه
مهدی برایم تعریف می کرد.«اینجا امدادهای غیبی شامل حال ما شد. میگفت: در گیری بین نیروهای ما و عراق بود. رفتم داخل خط دیدم گوشة خط خالی هست ولی تانکهای دشمن نمیتوانند جلو بروند، خیلی برایم عجیب بود به مسئول گروهان تماس گرفتم.گفتم: نیرو بفرستید دشمن میتواند به راحتی ما را دور بزند گفت: آنجا نیرو هست. من فرمانده لشگر بودم و میدانستم نیروی آنجا نیست. یکی از افراد دشمن را اسیر گرفتیم گفتم: چرا ازآن سمت اوننن ما را دور نزدید.گفت: ما آمدیم ولی به ما آرپیچی میزدند مهدی اشک در چشمانش جمع شد. گفت: من دیدم ملائکه خدا داشتند به کمک بچهها آرپیچی میزدند.»
یکی از همرزمان شهید مهدی زینالدین
سفرههای رنگین
همه را میشناخت. برخی ها که دعوتش میکردند نمیرفت!
میگفت: اینها سفره چربی میاندازد، چند جور غذا بر سر سفره میآورند. من اگر سر چنین سفرهای بنشینم دیگر چطور در چشمان مردم فقیر نگاه کنم. جلسه هم اگر بود نمایندهاش را میفرستاد خودش کم پیش میآمد برود.
یکی از آشنایان شهید محمدناصر ناصری