زندگينامه
در سپیده دم پنجم تیر ماه سال 1340 در شهر تهران چشم به دنیا گشود و تحت سرپرستی پدر و در دامان پر مهر و عطوفت مادر پرورش یافت . او از هوش و استعداد سرشاری برخوردار بود و به همین مناسبت توانست تمام سال های تحصیلی دوره ابتدایی را با معدل 20 پشت سر بگذارد . از ده سالگی به همراه برادر بزرگترش شهید مسعود کبکانیان به مساجد و محافل مذهبی راه یافت و با مسائل اجتماعی – سیاسی اسلام آشنا گردید .
از همان دوران با پخش اعلامیه در جریان مبارزات مردم علیه رژیم طاغوتی قرار گرفت و هم زمان در جهت تقویت جسم و جان و صیغل دادن عزم و اراده خویش برای پیمودن راهی که در آینده ای نزدیک در پیش داشت به کوهنوردی و فعالیت های ورزشی پرداخت .
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت های مبارزاتی وی دامنه وسیعتری پیدا کرد و علیرغم آن توانست دیپلم خود را در سال 1358 با معدل 7/18 از دبیرستان البرز دریافت کرده و با رتبه عالی در کنکور سراسری پذیرفته شود و در دانشگاه تهران در رشته پزشکی به ادامه تحصیل بپردازد .
او در جهاد سازندگی شیراز و ایرانشهر (بلوچستان) مدتی به فعالیت پرداخت و پس از آن در مرکز فعالیت های اسلامی مسجد مهدی (عج) در تهران مشغول به کار شد . آنگاه در خدمت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه 2 تهران در آمد و با اعتقادی راسخ و عزمی جزم برای خدا و به نفع مردم محروم و ستمدیده گام بر می داشت .
شهید کبکانیان متصف به صفات و اخلاق اسلامی بود و با صله رحم و رفتار پسندیده و شایسته ای دیگران را نیز به جانبازی و ایثار در راه خدا تشویق و ترغیب می نمود . همچنین به نقاشی ، طراحی و کارهای هنری نیز علاقمند بود و ساعاتی از اوقات فراغت خود را به این کار اختصاص می داد و به این ترتیب استعداد و هوش سرشار خود را در زمینه های سالم ، سازنده و مفید به کار می انداخت .
او پس از شهادت برادرش مسعود ، تقریباً سرپرستی خانواده را بر عهده داشت ، زیرا که سایر برادرانش در سنگر جهاد سازندگی در سیستان و بلوچستان به سر می بردند و تنها او در کنار خانواده اقامت داشت ، ولی با همه این احوال رسیدگی به خانواده هیچگاه وی را از انجام سایر وظایف و مسئولیت های اسلامی و انقلابی باز نمی داشت ...
شهادتنامه
تا این که بعدازظهر پنج شنبه به همراه حمید صفویان مورد سوء قصد سه تن از منافقین تروریست قرار گرفت و با بدنی مجروح اما روحیه ای قوی و استوار به بیمارستان منتقل شد و این در حالی بود که زخم های عمیق ناشی از اصابت 7 گلوله ژ3 را بر بدن داشت .
سعید در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری و تحت مراقبت های ویژه پزشکی و اعمال جراحی متعدد قرار می گیرد ، ولی معالجات به دلیل کثرت و شدت جراحات مؤثر واقع نمی شود و او پس از 24 روز مقاومت با بدنی پاره پاره و خونین ، ولی ایمانی راسخ و نفسی مطمئن به وصال معشوق می رسد ؛
و در ضیافت الهی به دیدار برادرش مسعود و همرزمش حمید نائل می شود تا در کنار آنان از نعمات بی منتهای الهی در سرائی جاویدان متنعم گردد و شاهد زوال و عذاب دیو سیرتانی باشد که برای رسیدن به مطامع پست و حقیر خود مزورانه و ناجوانمردانه به هر جنایتی دست می یازند و مطمئناً سرانجامی جز شکست و نابودی و نفرین در دنیا و آخرت نصیب شان نمی گردد .
وقتی مادرش از او می خواست که کمتر در صحنه باشد ، شهید با چشمی گریان و لحنی آرام می گفت : " مادر! می خواهی خون سعید پایمال شود ، خون او دینی است بر گردن ما ، ما باید در صحنه بمانیم ... " آخرین کلماتی که شهید سعید در حال احتضار بر زبان آورد این بود : " شکر الک یا الله ، شکرالک یا حبیب الناس ."
مزار شهید : بهشت زهرا ، قطعه 24 ، ردیف 90 ، شماره 45