غلامرضا بنی اسدی
پیش ترها در داستانی کودکانه - به فصل کودکی- خوانده بودم که خرگوشی عصبانی از دست خورشید که هر روز کتاب ِ خواب هایش را پاره می کرد و یخ رویاهایش را آب می نمود ، بر آن شد تا تیر و کمانی تهیه کند و به بلندترین نقطه ی زمین برود و قلب خورشید را نشانه بگیرد و با شلیک پیکانی در قلب آن ، برای همیشه از بیداری بگریزد و خواب خویش را دوام بخشد .غافل از این که اگر به بلندترین نقطه ی زمین برود و هر چه می تواند قد بکشد ، هرگز دست او به خورشید نخواهد رسید.
حالا که دارم به گذشت سال ها از شهادت خورشید سپاه حق ، امیر سرافراز لشکر توحید – صیاد شیرازی – می اندیشم ، در می یابم که به راستی ، خورشید دست نیافتنی است و خرگوش های حقیر تروریست ، همچنان در خواب قدم می زنند و به نبودن مردی دل خوش می کنند که نبودن او، سرشار بودن است.
این خاصیت شهادت و فقط شهادت است که رفتن را لبریز از آمدن می کند و مرگ را پر از زندگی ! و چنین است که شهید، به بی مرگی می رسد و خدواند نیز در قرآن خویش ، به شهادت این حقیقت می آید که : " کشتگان در راه حق را مرده مپندارید..." و در این فصل خوب زیستن نیز همان گونه که در فصل حیات ظاهری خویش با سیاهی و تباهی پیکار می کرد، پیکار می کند.

ما نیز به عینه دیدیم که پس از ترور او ، دنیا برای یک بار هم که شده ، یکپارچه این ترور شوم و تروریست های شوم تر را محکوم کرد؛ حتی آمریکا و انگلیس نیز به صراحت ، آدم کش ها را محکوم کردند و از تعقیب آنان در سرزمین خود سخن راندند و فضا به گونه ای شد که عرصه بر تروریست ها ، هر لحظه تنگ و تنگ تر می شود.
در داخل کشور نیز ملت به یک همبستگی بزرگ رسید تا به قولی با پرشکوه ترین بدرقه و تشییع ، پس از بدرقه ی پیکر امام(ره)، ثابت کند که به فرزند دلاور ایران و اسلام احترام می گذارد.همه عزادار بودند، از پیر مردی که فقط به ایران دلخوش بود تا آن جوانی که جز عشق به اسلام و ولایت در سر نداشت . و چنین بود که خیلی از دیدنی ها را دیدیم...