ضدانقلاب که غيوراصلي را، تهديدي عظيم براي پيشبرد اهداف خود در خاک ايران يافته بودند صبح روز بعد از عملياتبا منفجر کردن بمبي در ماشين حامل وي، باعث شدند از ناحيه سر، شکم و پا به شدت آسيب ببينند که در تاريخ نهم مهرماه 1359 در بيمارستان سوسنگرد به فيض عظيم شهادت نايل شد. |
سردار شهيد علي غيور اصلي چهارم بهمن ۱۳۳۱ شب اربعين حسيني در مشهد به دنيا آمد. پس از اتمام دوره راهنمايي به تهران عزيمت کرد و در واحد تيپ نيروهاي ويژه هوابرد ارتش استخدام شد. او بسيار زيرک و سختکوش بود و پس از اين که دورههاي متعددي را در داخل کشور گذراند، براي تکميل تجربيات نظامي به چند سفر خارج از کشور از قبيل آلمان، ايتاليا، مصر و اردن فرستاده شد و علاوه بر آشنايي هرچه بيشتر با مسائل و تاکتيکهاي نظامي اين فرصت را يافت تا فرهنگهاي مختلف را از نزديک مشاهده کند. بسيار صحيح و با قرائت نماز ميخواند و به همين دليل در ارتش به او نظر مساعدي نداشتند. ارتش به مرور، همزمان با آشنا کردن هرچه بيشتر او با مسائل نظامي، فرصت انديشيدن به ظلمها و نابهسامانيها (که ناشي از يک رژيم ديکتاتوري بود) را هم به وي داد. غيوراصلي که علاقه زيادي به مطالعه کتابهاي تاريخي و تاريخ اسلام داشت، به آثار استاد شهيد مطهري جذب شد و مصرانه سخنرانيهاي ايشان را دنبال ميکرد. همزمان با انقلاب به سبب تحولاتي که در غيوراصلي ايجاد شده بود، ارتش از جانب او احساس خطر ميکرد و او را با تمام تجربياتش به لشکر ۹۲ زرهي اهواز انتقال داد. او روحيه بسيار بالايي داشت و به گفته فرزندش اهل عمل بود و هرگز در مقابل مشکلات عقبنشيني نميکرد.
مدتي در برخي کشورهاي عربي عليه رژيم دست به فعاليتهايي زد. سرانجام در جريان جشنهاي ۲۵۰۰ ساله رژيم شاهنشاهي، به همراه يک تشکيلات مذهبي اسلامي قصد ترور شاه را داشتند که موضوع فاش شد و علي موفق به فرار گرديد. پس از آن به مدت يک سال با وانت در بين شهرهاي مختلف به کار مشغول بود و خانوادهاش تا مدتي از وي بيخبر بودند. تا اين که در اوايل سال ۱۳۵۷ دستگير و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. پس از چند ماه حکم اعدام غيوراصلي صادر شد اما با پيروزي انقلاب اسلامي به همراه ديگر زندانيان سياسي آزاد شد و مدتي بعد به همراه علي شمخاني، انجمن اسلامي را تشکيل دادند. او که استوار دوم نيروي زميني لشکر ۹۲ اهواز بود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و مسئول آموزش نظامي کل استان خوزستان شد. علاقه زيادي به امام خميني (ره) داشت. از ايشان به عنوان هديهاي آسماني نام ميبرد و سعي ميکرد هدف امام خميني (ره) را از انقلاب و مبارزه با استکبار بهتر درک کند و به ديگران هم انتقال دهد. با آغاز شورشهاي ضدانقلاب در کردستان و شرارتهاي ضدانقلاب عليه مردم به فرمان امام خميني (ره) به همراه بقيه نيروها به منطقه شتافت و با عارف شهيد دکتر مصطفي چمران با سعي و تلاش بيوقفه، نقشههاي جنگي را طرح ميکردند و به اجرا ميگذاشتند. در روزهاي آغازين جنگ تحميلي نقطه عطفي را در تمام فعاليتهاي خود به وجود آورد. زماني که دشمن بعثي به آساني وارد خاک ايران شد و به نزديکي شهر اهواز رسيد، با توجه به اين که تمام پشتوانههاي شهرهاي ديگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط اين شهر به منزله سقوط بقيه مناطق بود. در اين شرايط غيوراصلي با روحيه قوي و تزلزلناپذير به منطقه شتافت. يکي ديگر از همرزمان، از قول شهيد جواد داوري وقوع عمليات را اينگونه نقل ميکند: «غيوراصلي آرام بالاي تپهها قدم ميزد و دشمن لحظه به لحظه نزديکتر ميشد اما هنوز دستور آتش نداده بود. يک لحظه در من تزلزل ايجاد شد. با خود گفتم، شايد غيور اصلي با دشمن تباني کرده باشد. بعد شروع کردم به دادوبيداد و سروصدا. اما او همچنان روي تپه قدم ميزد، شايد ميخواست به ما روحيه بدهد. دشمن که به ۱۰ متري رسيد، دستور شليک داد. دشمن غافلگير شده بود و به گمان اين که با لشکري مجهز و عظيم روبهرو شده، ۹۰ کيلومتر عقبنشيني کرد.» غيوراصلي، با باز کردن لولههاي آب، تانکهايي را که در زمينهاي مزروعي پراکنده شده بودند در گل نشاند. غافلگيري نيروهاي بعثي به حدي بود که اسراي عراقي بعدها در اظهارات خود اشاره کرده بودند: «ما گمان کرديم نيروهاي شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزديک اهواز برسيم اما ما را در اين تله به دام انداختند.» ضدانقلاب که غيوراصلي را، تهديدي عظيم براي پيشبرد اهداف خود در خاک ايران يافته بودند صبح روز بعد از عمليات که ۴۰ تن از نيروها را براي عمليات بعدي سازماندهي کرد و عازم سوسنگرد شد تا تدارکات نيروها را آماده کند، با منفجر کردن بمبي در ماشين حامل وي، باعث شدند از ناحيه سر، شکم و پا به شدت آسيب ببينند که در تاريخ نهم مهرماه 1359 در بيمارستان سوسنگرد به فيض عظيم شهادت نايل شد.