سازمان جهنمی با پیرانی کودک

من فرشید نصراللهی، متولد تهران و بزرگ شده زنجان هستم.

در شهریور ماه سال 1380 از طریق یکی از اقوامم در دانمارک به گروهک منافقین پیوستم.

 

 

Nasrolahi1

 

با این نیت که بروم ترکیه و از ترکیه به اروپا پیش خودش بروم. بعد از اینکه ما به ترکیه رفتیم، آنجا به ما گفتند که بعد از دو سه ماه که رفتید عراق، ما شما را منتقل می کنیم پیش خانواده تان یعنی دانمارک. ولی این کار را نکردند و بعد از یکی دو ماهی که من توی قرارگاه اشرف ماندم، وقتی بهشان قضیه را گفتم، منکر این قضیه شدند و گفتند که اگر بخواهی از سازمان جدا شوی، سرو کارت با استخبارات و مخابرات عراق و زندان ابوغریب است و من چاره ای نداشتم جز اینکه به صورت موازی با سازمان فعلاً باشم تا اینکه بتوانم یک جوری از دستشان فرار کنم و همیشه دنبال یک فرصتی بودم که از سازمان بزنم بیرون.

خوشبختانه بعد از جنگ آمریکا و عراق، وضعیت سازمان خیلی متزلزل شد. دیگر آن بستگی و شرایط بسته را نداشت. آن جو امنیتی و جو سرکوبی که در داخل سازمان نسبت به نفراتش بود. در اولین فرصت قبل از مصاحبه وزارت خارجه من با سه تا از دوستانم توانستیم از اشرف فرار کنیم و خودمان را به کمپ آمریکایی ها برسانیم. من از شرایط در داخل سازمان بخواهم بگویم خیلی زمان می برد و خیلی طولانی است و درک کردن آن وضعیت برای آدمهایی که خارج سازمان باشند، یعنی محیط داخل سازمان را ندیده باشند، خیلی مشکل و سخت است. سازمان منافقین تکیه اش بر این است که من مبارزه می کنم برای آزادی خلق ایران، برای نجات مردم ایران. با یک ایدئولوژی که سوار شده بر روی افکار مسعود رجوی. ولی همانطور که همه مردم ایران می دانند و حتی خود بچه های داخل سازمان هم می دانند سازمان هیچ ملاء خاصی در داخل ایران نداشت. اینها کاملاً سوخته بودند در داخل ایران. مردم ایران اینها را خیلی خوب می شناختند. سازمان سعی می کرد که نفرات خودش را با بحث های ایدئولوژیکی، بحثهایی که بر چند پایه بود، بحثهای تشکیلاتی، بحثهای سیاسی و انقلاب ایدئولوژیک درونی خود سازمان. هر نوع اعتراض و یا حتی هر نوع انتقاد به دستگاه آنها برای بچه های خیلی خطرناک بود. حتی ممکن بود طرف را از بین ببرند. بارها و بارها اتفاق افتاده بود. بهترین شقش این بود که به ابوغریب و به استخبارات و اطلاعات عراق سپرده می شدند.

به هر حال در سازمان مجاهدین، بچه ها در شرایط بسیار بسیار روحی و روانی خرابی بودند. چون هیچ ارتباطی با بیرون و با خانواده هایشان ندارند. رجوی خانواده و عواطف خانوادگی را به عنوان یک کانون فساد می دانست. اصلاً توی صحبتهایش هم بود که می گفت خانواده، پدر، مادر، زن و بچه جزو کانون های فسادند و این مانع مبارزه و جنگ است. قبل از جنگ عراق ما علناً می دیدیم وابستگی های سازمان را به دولت بعث. چه کمکهای نظامی، چه کمکهای مالی، چه کمکهای لجستیکی از خود مکانها و مقرهای خود سازمان و پایگاههایش و این که چه تجهیزات و سلاحهایی داشتند و چه خرجهایی که می کردند، چه در داخل سازمان و چه در ملاء خارجی شان. پس این وابستگی سازمان به عراق به همه بچه های سازمان و حتی به مردم ایران هم ثابت شده بود. حتی من بعد از اینکه از سازمان جدا شده بودم، تلویزیونهای مختلف را نگاه می کردم، می دیدم که مردم عادی هم دیگر می دانند که سازمان ستون پنجم صدام حسین بود. که چه در جنگ عراق چه در بحث امنیت ملی ایران چه الان در بحث پروژه های اتمی یا پروژه های دیگر جمهوری اسلامی، چقدر اینها را به قیمت ماندگاری خودش، به قیمت مزدوری خودش به آمریکا، به عراق و یا به هر جای دنیا می فروخت. جنگ ایران و عراق هم که من از بچه هایی که خیلی قدیمی تر بودند، بارها و بارها شنیده بودم که گره های موشکهای صدام حسین را روی شهرهای ایران می دادند یا ستون پنجمی برای عملیاتهایی که ستون پنجمی برای عراق داشت می کرد. اطلاعات عملیات ها را به صدام حسین می فروخت. از این بحثها زیاد است و این را فکر می کنم دیگر عادی ترین نفر مردم ایران آن کسی که حتی وارد اینجور مسائل هم نبوده، خیلی خوب این را می داند. ما در سازمان محدودیت هایی که داشتیم مثل محدودیت حتی داخل زندان نبود. کوچکترین دسترسی حتی به یک رادیو نداشتیم. تلویزیون کاملاً مدار بسته بود و داشتن رادیو یکی از جرمهای بزرگ بود که ممکن بود حتی به سیستمهای امنیتی شان هم کشیده شود. من نسبت به بچه هایی که در سازمان هستند چون خیلی از آنهایی که دستشان به خون آلوده نیست، خیلی از آنهایی که به هر حال گول خوردند یا با یک نیت های دیگری رفتند که شاید آن موقع ها فکر می کردند این نیت ها، نیت های خوبی است یا برایشان مهم بود، من فقط صحبتم بیشتر با آن بچه هاست. بچه هایی که در داخل اشرف هستند یا بچه هایی که در داخل کمپ آمریکایی ها هستند. این بچه ها در بمباران تبلیغاتی و سیاسی خود سازمان قرار گرفتند. که جمهوری اسلامی اعدام می کند، زندان می کند، با زندانهای سیاسی خودش برخورد بد می کند. ولی خدا شاهد است من از آن روزی که آمدم، این مکانی که بودم پیش برادران، اینجا همان غذایی به ما می دادند که خودشان می خوردند، همان آبی را به ما می دادند که خودشان می خوردند. زندگی مان در کنار هم بود که این را من در سازمان که ادعای جامعه بی طبقه توحیدی می کرد، ندیدم. بچه هایی سازمان چون من اطلاعاتی در مورد مسائل پزشکی و فوریتهای پزشکی دارم، بچه های سازمان بیشترشان بیماری داشتند. بیماریهای جدی که رسیدگی می خواست واقعاً. چقدر از آدم ها سل داشتند، چقدر هپاتیت داشتند، واقعاً اینها را از خود نفر مخفی نگه می داشتند. ولی اینجا چیزی که من دیدم با چیزی که حتی در داخل کمپ آمریکایی ها که این نفرات کاملاً نفرات مخالف سازمان هستند، کاملاً متفاوت بود. از آن روزی که من از طریق صلیب سرخ وارد فرودگاه مهرآباد شدم، برخورد بسیار بسیار خوبی با ما داشتند. حتی صحبتهایی که با من می کردند، می گفتند این اطلاعاتی که شما می خواهید به ما بدهید به درد ما نمی خورد. ما فقط می خواهیم شما را به خانواده هایتان برسانیم. منی که سه چهار سال از همسرم، از دخترم، از پدرو مادرم دور بودم، تمام تلاششان را می کنند که من را به خانواده ام برسانند. ولی سازمان مجاهدین مرز سرخ کرده بود که من حتی وضعیت بچه ام را در داخل ایران ندانم. درخواست تلفن کردن به داخل ایران، اگر کسی این درخواست را می کرد، یا مارک نفوذی بهش می زدند، یا مارک این می زدند که تو از سازمان می خواهی جدا شوی، تو از مناسبات دور شدی و واقعاً کسی جرئت نمی کرد از این درخواست ها بکند. ولی از آن موقعی که من آمدم با خانواده ام تماس گرفتم، الان بیشتر کار وزارت اطلاعات شده که دنبال مسائل خانوادگی ما باشد که می دانم در حیطه مسئولیت اینها نیست. من فقط از بچه ها خواهش می کنم، از بچه هایی که من را می شناسند، از کسانی که با هم به ترکیه رفتیم، از کسانی که در سازمان مدتی من باهشان بودم، خواهش می کنم بنشینند فقط فکر کنند. من هیچ تأکیدی ندارم که به ایران بیایند. هیچ تأکیدی ندارم که بخواهم مثلاً تعریفی از جمهوری اسلامی بکنم. شما اگر انتقادی، حرفی، صحبتی دارید مستقیم بیایید اینجا بزنید. به خدا من مطمئنم که با جان و دل جمهوری اسلامی قبول می کند.

اگر خدای ناکرده من که می دانم چنین چیزی اتفاق نمی افتد، یک روزی با هر نیتی با هر مزدوری که می کند، رجوی و سازمان مجاهدین پایش به ایران می رسید مردم ایران را قتل عام می کرد. من مطمئن هستم، وقتی سازمان مجاهدین مسعود رجوی به نفرات خودش به نفراتی که قسم خورده خودش بودند، رحم نمی کرد و انواع و اقسام شکنجه های روحی و جسمی اعمال می کرد، بچه ها هستند اینجا می توانند بیشتر توضیح بدهند سر این قضیه که بارها و بارها چقدر شکنجه شدند. وقتی به اینها رحم نمی کرد، به مردم ایران می خواست رحم کند؟ اگر رجوی بحث انتقاد به جمهوری اسلامی دارد، خب می ایستاد انتقادش را می کرد. چرا سوار می شود روی یک سری مسائلی که واقعاً ربطی به او ندارد. مسائل قضایی ایران، مسائل جنایی ایران، کسانی که جنایت در ایران کردند چرا شما سوء استفاده سیاسی در خارج کشور ازش می کنید؟ بعنوان این که اینها زندان شدند و فلان... این مجامع حقوق بشری خوشبختانه تا الان به این قضیه خوب پی بردند. حدود یک ماه پیش دیدبان حقوق بشر گزارش نسبتاً جامعی نسبت به این قضیه داد. ما این گزارش را ایمیلش را داخل کمپ آمریکایی ها گرفتیم و خواندیم. حتی یک مورد دروغ من در این گزارش ندیدم. کم کاری کرده بودند. خیلی کم کاری داشت نسبت به این قضیه خیلی مسائل را رو نکرده بود. خب شما به عنوان یک گروهک هستید، دیدبان حقوق بشر در مورد شما اینطور می گوید. در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا، در لیست تروریستی اتحادیه اروپا هستید. خب شما هنوز به صورت یک گروهک هستید، به عنوان یک مخالف هستید، به این صورتید. اگر به داخل ایران می آمدید، به چه روزی می خواستید بیفتید. من مطمئنم یک دیکتاتوری راه می افتاد. رجوی در اشرف یک امپراتوری برای خودش درست کرده بود. در بهترین وضعیت زندگی می کرد، بهترین خودروها را سوار می شد، بهترین امکانات زندگی را داشت. ولی بچه های سازمان در گرمای شصت هفتاد درجه عراق در وضعیت بسیار بسیار بد، در وضعیت بحرانی، در وضعیت بیماریهایی که واقعاً با کوچکترین امکانات پزشکی و کمترین امکانات پزشکی اینها قابل درمان بودند، ولی نمی کردند. بعد از اینکه اینها وارد کمپ آمریکایی ها می شدند، چکاپ می شدند، بیشترشان هپاتیت داشتند، سل داشتند یا بیماریهای خاص کلیوی و ...

اگر شما صحبت از جامعه بی طبقه توحیدی می کنید، اگر صحبت از خلق قهرمان می کنید، پس این مسائلتان چیست؟ شما حتی به نفرات خودتان رحم نکردید. بعد از جنگ و حتی من می توانم بگویم قبل از جنگ، مسعود و مریم رجوی از عراق فرار کردند. مریم رجوی در فرانسه در ویلای خودش در اورسورواز دارد زندگی می کند. واقعاً یک زندگی شاهانه. پولهای هنگفتی که از کشورهای مختلف و یا به صورت کلاهبرداری و مالی کاری و اسمهای مختلفی رویش هست در می آوردند و در اورسورواز خرج این پارلمان، این نماینده مجلس، این فرد، آن فرد که یک حمایت کذا برای خودشان درست کنند. من بحثهای ایدئولوژیک سازمان را اصلاً نمی خواهم بکنم چون هم باعث لوث کردن قضیه اش می شود. چون این بحثها را باید سالیان سال در موردش نوشت، توضیحات مفصل در موردش داشت. هر بحثش به یک نوعی سرکوب است، به یک نوعی کیش شخصیت است، به یک نوعی تفتیش عقاید است. یا مجاهدین خلق یا ابوغریب. آخر کجای دنیا این را می گویند؟ کجای اسلام این را نوشتند؟ آزادی افکار آزادی اندیشه در همه جای دنیا الان در کشورهای دیکتاتوری هم دارند این کار را می کنند. ولی شما در یک سازمان دو سه هزار نفره نتوانستید این را اجرا بکنید. واقعاً کسی جرئت نمی کرد حرفی به شما بزند، حتی به صورت انتقادی. من دوباره باز این را می گویم من طرف صحبتم آن بچه هایی هستند که آنجا دارند زندگی می کنند، مخصوصاً در سازمان. حالا بچه های کمپ به یک نوعی کمکشان می کنند، یا مثلاً خانواده هایشان باهشان در تماسند که بتوانند یک تصمیم درست بگیرند. من اصلاً اینجا نه قصد تبلیغ جمهوری اسلامی را دارم نه می خواهم مثلاً به صورت اجبار یک حرفی بزنم، اصلاً اینطور نیست. هر کس انتقاد به جمهوری اسلامی دارد، هر کس حرفی در مورد جمهوری اسلامی دارد، بیاید در پشت میز به جمهوری اسلامی بزند. نه با ترور کردن، نه با رعب و وحشت ایجاد کردن، نه با حرفهای دروغ و کذا زدن نسبت به افراد. هر کس هر کدام از آن بچه ها صحبتی دارند می توانند به صورت تلفنی به صورت حضوری من مطمئنم هر کس بیاید به ایران و نخواهد حتی در داخل ایران زندگی کند با دست باز می تواند پاسپورت بگیرد و برود کشورهای دیگر زندگی کند. من مطمئنم این را که کسی اینجا با او کاری ندارد. جمهوری اسلامی فقط یک لطفی در حق من کرد من را به خانواده ام نزدیک کرد. خانواده آدم نزدیک ترین و عزیز ترین نفراتند. منی که سه چهار سال است بچه ام را ندیدم، نمی دانم در چه شرایطی است، چطور بزرگ شده تمام این فشارها روی خانواده ام آمده و از ساده لوحی، ساده لوحی خودم و خیانت رجوی، من خودم را بهترین لفظی و بهترین مارکی که می توانم به خودم بزنم، "فریب خورده" است. من شرمنده مردم ایران هستم، شرمنده خانواده ام هستم و تمام تلاشم را می کنم که بتوانم این بچه ها را در اشرف کمک کنم که بهترین تصمیم را بگیرند. من به هیچ وجه نمی گویم ایران بیایند. بهترین تصمیم را بگیرید که فقط از آن سازمان جهنمی از آن پیرمردان کودک که ذهنهایشان مال 50 سال پیش است جدا بشوند و یک زندگی آرام در کنار خانواده شان آن چیزی که واقعاً خودشان دوست دارند زندگی کنند.

دیگر مزدوری صدام حسین تمام شده و الان مزدوری آمریکا را می کند. من می دانم با چه وضعیت کسانی که دم از اسلام انقلابی می زدند، چه روابط کثیفی با آمریکایی ها دارند. من تاریخهای خیلی کشورهای دنیا را خواندم، در هیچ جای دنیا نشده حتی مخالفهای سرسخت کشورها، اطلاعات داخل یک کشور را به یک آدم بیگانه و به یک کشور بیگانه برای رسیدن به اهدافی که مطمئن است خودش هم به آن اهداف نمی رسد، بدهد. واقعاً هم آمریکا او را پشیزی حساب نمی کند. له شده ی آمریکاست. به عنوان دستمال کاغذی دورافتاده ازش استفاده می کند. آمریکا تمام تلاشش را می کند که این نفرات را در کمپ نگه دارد و به صورت اینکه دولت عراق اینها را تعیین تکلیف کند.

من این را مطمئنم، اگر عراق به ثبات برسد و یک دولت مقتدر بیاید به عنوان یک حسن همجواری و به عنوان این که محتاج است به ایران. این را همه دنیا می دانند که عراق محتاج ایران است اینها نهایتاً از عراق اخراج خواهند شد. آخرین خبرها را من داخل کمپ می گرفتم، جمهوری اسلامی با این همه ضربه ای که از عراق خورد یک میلیارد دلار دارد به عراق کمک می کند. نمیدانم در بازسازی عراق کمک خواهد کرد. ما در داخل ایران چه می خواهیم؟ ثبات در منطقه. این ثبات را می خواهیم خودمان به دست بیاوریم. نه یک کشور دیگر. ولی من مطمئنم اینها از عراق اخراج خواهند شد و آواره این کشور و آن کشور می شوند. و چوب این قضیه را فقط بچه های بیچاره آن سازمان می خورند. من از آن بچه هایی که در سازمان هستند از آن دوستان که با همدیگر مدتهای طولانی آنجا زجر و مصیبت کشیدیم در نشستها چقدر سرکوب شدیم، در آن جریان انقلاب ایدئولوژیک سازمان چقدر سرکوب شدیم، چقدر تفتیش عقاید شدیم.ازشان خواهش می کنم بهترین تصمیم را بگیرند و از این سازمان جهنمی جدا شوند و پیش خانواده هایشان بیایند. این خانواده ها با دست باز با آغوش باز با نیت پاک پذیرای همه شان هستند.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31