جنگ تروریستی آمریکا علیه تروریسم

1519152543 Fb5c

بیش از هجده سال از روزی می گذرد که بوش در مقابل چشم جهانیان ، دنیا را به دو گروه «با ما یا علیه ما» تقسیم بندی کرد. این عبارت سرآغاز حرکتی بود که نظم جهانی را تحت تاثیر قرار داد و موجب درگیری های شدید در منطقه غرب آسیا گردید. اما سوال اصلی اینجاست؛ هدف از اتخاذ این استراتژی جدید توسط ایالات متحده چه بود و چه آینده ای برای آن تصور می شد؟

پایان کمونیسم و آغاز جنگ جدید

پس از پایان جنگ سرد و از بین رفتن هژمونی بلوک شرق، اکنون مرکزیت ایالات متحده در کانون قدرت جهانی مورد تردید واقع می شد و همین امر ماهیت سیستم های تحت امر آمریکا در ساختار جهانی را در هاله ای از ابهام فرو میبرد. لذا اولین دستور کار آمریکا پس از پایان جنگ سرد، بازتعریف مفهوم تهدید، شخصیت سازی برای آن و تعریف شبکه ای جدید از دشمن بود که باید تمام مرزهای جغرافیایی را برای بار نفوذ آمریکا در بر می گرفت.

پس از سقوط شوروی، اکنون ایدئولوژی چپ دیگر رقیب خوبی برای صحنه مبارزاتی آمریکا نبود، لذا به سراغ قوی ترین تفکر ضدغربی یعنی اندیشه اسلامی رفت تا با «دشمن سازی» آن، مشروعیت جدیدی جهت اعمال قدرت بیابد. «جنگ علیه اسلام رادیکال»؛ کلیدواژه‌ای بود که در اندیشکده های آمریکایی تولید و توسط رسانه های تحت سیطره ایالات متحده به افکار عمومی تزریق شد. اما این دشمن سازی باید با جرقه ای ویژه خود را به اوج می رساند. انجام یک عملیات غیر ممکن توسط دشمن جعلی می توانست افکار عمومی را قانع کند تا با مرکزیت آمریکا جهان به مبارزه با دشمن جدید بپردازد، لذا ورود به خاک ایالات متحده و از بین بردن نماد اقتصاد آزاد جهانی در عین ناباوری، بهترین شوک پیش از حمله بود. همانطور که بوش گفت: «اکنون وقت تصمیم گیری ملت ها در تمام مناطق است؛ با ما یا علیه ما». این سرآغاز ساختار جدید قدرت در روابط بین الملل بود.

آغاز جنگ مبهم؛ ورود به نظم جدید

اینکه مختصات این جنگ چه بود، علیه چه کسی بود و در کجا و تا چه مدتی باید ادامه می یافت، سوالی بود که آمریکایی ها علاقه ای به پاسخ در برابر آن نداشتند، شاید واضح ترین آن؛ جنگ تا زمانی بود که رقیبی برای هژمونی آمریکا باقی نماند. موید این مطلب عبارتی بود که بوش عنوان کرد: «شروع جنگ با القاعده است ولی پایان ندارد». دفتر مبارزه با تروریسم وزارت خارجه ایالات متحده از سال 1972، یعنی سال حمله به ورزشکاران صهیونیستی در المپیک مونیخ آغاز بکار کرد. شوک حمله به ورزشکاران رژیم جعلی، شاید در دهه 70 میلادی جوابگو بود، اما در سال 2001 باید اتفاق بزرگتری می افتاد. آیا بازهم مسئله رژیم صهیونیستی در میان است؟؛ به این سوال در ادامه پاسخ داده خواهد شد.

افغانستان اولین هدف حمله بود، کشوری با بی نظمی در اختیار گروهی افراطی و جنگ طلب که مردم و همسایگان آن از رفتار آنها به ستوه آمده بودند. لذا بهترین و مشروعترین جغرافیا برای ورود پیروزمندانه آمریکا بود، نه مقاومتی در کار بود و نه محکومیتی، تنها کشورهای همراه ایالات متحده بودند که با درک  بیش از حد شدن قدرت آمریکا در ساختار جهانی و برهم خوردن توازن در ساخت روابط بین الملل، نگران بوجود آمدن جنگ جهانی سوم بودند و هرکدام خواستار سهمی جدید در نظم جدید جهانی بودند. این جنگ، یک جنگ مبهم بود. بدین مفهوم که هدف، مرزجغرافیایی و بازه زمانی برای مبارزه مبهم بود. تمرکز بر بازیگران غیردولتی این اختیار را به آمریکا می داد که مفهوم تهدید جهانی را هرگونه که می خواست تعریف نماید. این آغاز بازی بود که فقط یک طرف آن آمریکا بود، اما آن روی سکه «مبارزه جهانی علیه تروریسم» خود را نمایان ساخت و این سرآغاز بازی بزرگان در غرب آسیا شد.

مسئله ایران و پل پیروزی تا اسرائیل

با واضح تر شدن قصد ایالات متحده در مبارزه با کشورهایی که نظم مورد نظرش را مورد هدف قرار می دهند، این ایران بود که مرکزیت تقابل را پیدا کرد، لذا محاصره ایران با حمله به عراق در سال 2003 با اتهامات واهی انجام گرفت. منطق مبارزه جدید ایالات متحده از سال 1972 در مبارزه با تروریسم تغییری نکرده بود. بازهم قرار بود رژیم صهیونیستی نجات یابد اما این بار از طریق دیگری باید روش تقابل تعریف شوند، ایران، کره شمالی و عراق سه محوری بودند که باید از بین می رفتند تا نظم جدید جهانی شکل بگیرد، اما اولویت عراق و ایران از این رو بود که اگر این جنگ تا سوریه پیش می رفت، پل پیروزی تا  اسرائیل شکل می گرفت و منطقه غرب آسیا در نظمی یکپارچه آمریکایی ظهور و بروز می یافت. با عدم توفیق آمریکا در دستیابی به اهداف رویایی خود در منطقه، کشتار غیرنظامیان در کشورهای عراق و افغانستان و تخریب وجهه جهانی آمریکا در باتلاق منطقه روش های مبارزه با کشورهای متخاصم نیز تغییر یافت. ورود به رویه های چند بعدی از جمله؛ حقوقی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی؛ بطور همزمان نشان از نسل جدیدی از جنگ آمریکا در برابر اهداف از پیش تعیین شده داشت. ساختار جنگ در سه جبهه در حال پیگیری بود:

  1. جنگ مستقیم نظامی با کشورهای دشمن؛
  2. ایجاد شورش در ساختارهای غیرقابل نفوذ؛
  3. تولید گروهای تروریستی به عنوان نیروی نیابتی آمریکا در منطقه.

روش جدید جنگ می توانست، شکست آمریکا در باتلاق منطقه را ترمیم کند و آن جنگ اطلاعاتی علیه اهداف غیر قابل نفوذ بود. استفاده از سیستم های جاسوسی، استحاله فرهنگی و ضربات شناختی، نشان از استراتژی جدید ایالات متحده در غرب آسیا بود که فصل جدیدی در توازن قوای منطقه ای را رقم زد.

ماموریت برای ملت ها علیه ملت ها و شوک ایران

اکنون که دیگر جایی برای ورود نظامی به منطقه نبود وقت نبرد مصنوعی آمریکا در کشورهای منطقه با گروه های تروریستی دست ساز خود ایالات متحده بود. داعش نمود عینی این گروه ها بود که در دوران اوباما شکل گرفت و به جان کشورهایی افتاد که ساختار سیاسی مستحکمی نداشتند. اما کشورهایی مثل ایران نیز از جنگ اطلاعاتی آمریکا بی نصیب نماندند، ایجاد شورش های سال 1388 در ایران پروژه جدیدی بود که نشان از همان جنگ ترکیبی (هیبریدی) را داشت. اکنون پس از گذشت سال ها از حمله آمریکا به منطقه برای نجات نظم آمریکایی روش جدید نیز اتخاذ شد تا شاید شکست قبلی را پوشش دهد. تحریم های بی سابقه علیه ایران بدین معنا بود که قدرت منطقه‌ای این کشور برخلاف طرح های اندیشکده های آمریکایی در حال رشد است. لذا شعار اقتدارآمیز «با ما یا علیه ما» با ملاطفت دموکرات ها به «نجات ملت های تحت ستم» تغییر یافت و این بار پوشش های متعددی را در بر می گرفت. بازی در زمین سوریه، قمار بزرگی بود که پیش از «ترامپ قمارباز» گریبان اوباما را گرفت. این هماوردی نشان می داد که از سال 2001 آمریکا در مبارزه با کشورهایی که علیه نظم آمریکایی هستند تا چه حد پیروز است و تا حدودی تکلیف رژیم صهیونیستی را معلوم می ساخت.

این بار حذف خطر ایران برای نظم جهانی دغدغه ای بود که تمام کشورهای غربی را در برگرفت و ترس کشورهای عربی منطقه نیز بر آن افزوده شد تا اولین جنگ نیابتی جهانی علیه ایران در خاک سوریه آغاز شود. شوک ایران در این بازی پیچیده، تمام معادلات هجده سال گذشته را بر هم زد و توازن قوا را به نفع ایران تغییر داد. اکنون پس از سال ها تحریم، ایجاد شورش و تهدید نظامی مسالمت آمیزترین مبارزه، مذاکره بود. امنیتی کردن پرونده هسته ای ایران پروژه ای قدیمی بود که فراز و نشیب های خود را داشت اما از توان ایران نکاست. لذا ایجاد محدودیت با زبان معامله برد-باخت، آخرین تیر دولت دموکرات اوباما بود. پس از کش و قوس های فراوان، آمریکایی که در سال 2001 هدف خود را «مبارزه با تروریسم جهانی» قرار داده بود با «محور شرارت» به مذاکره نشست و منطق مبارزاتی خود را زیر سوال برد. برجام خروجی این مذاکرات بود که از ابتدا دوامی برای آن حاصل نبود.

ترامپ و باتلاق رویای آمریکایی

امروز؛ دولت جمهوری خواه ترامپ میراث دار ادعای گزافی است که بوش پسر، به ارث گذاشته است. لاف گزاف آمریکا پس از جنگ سرد بار دیگر سوال این متن را به چالش می کشد که؛ هدف از اتخاذ این استراتژی جدید توسط ایالات متحده چه بود؛ و چه آینده ای برای آن تصور می شد؟

تلاش ترامپ برای ترمیم وجهه تخریب شده آمریکا که نشان از افول نظم آمریکایی دارد از تحریم های بی حد و حصر ایران تا دخالت در ونزوئلا، کوبا و کشورهای دیگر حتی به پشت میز مذاکره نشستن با محور دیگر شرارت یعنی کره شمالی نیز کشیده شده است. این در حالی است که عراق و افغانستان نیز عملا محل نفوذ ایران است. نتیجه آنکه جنگ تروریستی آمریکا علیه تروریسم نشان داد، آینده پژوهی های اندیشکده های آمریکا همیشه درست از آب در نمی آید. محاسبه قدرت های نوظهور امروز بدیهی ترین اصلی است که باید به آن توجه شود. همانطور که رهبری انقلاب اشاره فرمودند؛ این فریاد های دولت ترامپ نشان از ضعف روز افزون است و مقاومت در برابر آن، بهترین سیاستی است که می توان اتخاذ نمود. آمریکایی که در سال 2001 با هدف «نجات جهان از تروریسم» پا به عرصه منازعات بین المللی جدید گذاشت، اکنون از رئیس جمهور ایران درخواست تماس تلفنی می کند. شاید این آغاز پایان رویای آمریکایی باشد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31