به نام خداوند جان آفرين - حكيم سخن در زبان آفرين
خداوند بخشنده ي دستگير - كريم خطا بخش پوزش پذير
عزيزي كه هر كز سرش در بتافت - به هر در كه شد هيچ عزت نيافت
سر پادشاهان گردن فراز - به درگاه او بر زمين نياز
نه گردنكشان را بگيرد بفور - نه عذرآوران را براند بجور
و گر خشم گيرد به كردار زشت - چو باز آمدي ماجرا درنوشت
دو كونش يكي قطره در بحر علم - گنه بيند و پرده پوشد بحلم
اگر با پدر جنگ جويد كسي - پدر بي گمان خشم گيرد بسي
و گر خويش راضي نباشد ز خويش - چو بيگانگانش براند ز پيش
و گر بنده چابك نيايد به كار - عزيزش ندارد خداوندگار
و گر بر رفيقان نباشي شفيق - بفرسنگ بگريزد از تو رفيق
و گر ترك خدمت كند لشكري - شود شاه لشكر كش از وي بري
وليكن خدواند بالا و پست - به عصيان در رزق بر كس نبست
اگر طالبي كاين زمين طي كني - نخست اسب باز آمدن پي كني
تآمل درآئينه ي دل كني - صفايي به تدريج حاصل كني
مگر بويي از عشق مستت كند - طلبكار عهد الستت كند
به پاي طلب ره بدان جا بري - و زان جا به بال محبت پري
بدرّد يقين پرده هاي خيال - نماند سراپرده الاّ جلال
دگر مركب عقل را پويه نيست - عنانش بگيرد تحّير كه بيست
در اين بحر جز مرد داعي نرفت - گم آن شد كه دنبال راعي نرفت
كساني كزين راه برگشته اند - برفتند بسيار و سرگشته اند
خلاف پيمبر كسي ره گزيد - كه هرگز به منزل نخواهد رسيد
محال است سعدي كه راه صفا - توان رفت جز بر پي مصطفي
و بخوان بر ايشان داستان فرزندان آدم را به حق،هنگامي كه قربان كردند پس پذيرفته شد از يكيشان و پذيرفته نشد از ديگري .
گفت همانا مي كشمت .
گفت جز اين نيست كه مي پذيرد خدا از پرهيزگاران .
اگر دست فراسوي من آري كه بكشي مرا دراز نكنم دستم را به تو تا ترا بكشم ، همانا مي ترسم من خداوند را پروردگار جهانيان .
همانا من خواهم كه برگيري گناه من و گناه خويش را تا شوي از ياران آتش و اين است پاداش ستمگران.
پس بياراست براي او دلش كشتن برادر خويش را پس كشت او را و گرديد از زيانكاران !
پس برانگيخت خدا كلاغي كه ميكاويد در زمين تا بنماياندش چگونه نهان سازد پيكر برادر خويش را .
گفت اي واي بر من ؛آيا عاجز شدم از آنكه مانند اين غراب باشم كه نهان كنم پيكر برادر خويش را ؛ پس گشت از پشيمانان .
براي اين نوشتيم بر بني اسرائيل كه هر كس بكشد تني را نه در برابر تني يا تبهكاريي در زمين مانند آن است كه بكشد مردم را همگي . و آن كس كه زنده سازدش گوئيا زنده ساخته است مردم را همگي .
الهي؛
آن را كه تو خواهي آب در جوي او روان است ، و آن را كه نخواهي ،او را چه درمان است؟
آه از تفاوت راه ،دو پاره آهن از يك بوته گاه،يكي نعلِ ستور و ديگري آئينه شاه !