روايت هابيل

Besmele

به نام خداوند جان آفرين - حكيم سخن در زبان آفرين

خداوند بخشنده ي دستگير - كريم خطا بخش پوزش پذير

عزيزي كه هر كز سرش در بتافت - به هر در كه شد هيچ عزت نيافت

سر پادشاهان گردن فراز - به درگاه او بر زمين نياز

نه گردنكشان را بگيرد بفور - نه عذرآوران را براند بجور

و گر خشم گيرد به كردار زشت - چو باز آمدي ماجرا درنوشت

دو كونش يكي قطره در بحر علم - گنه بيند و پرده پوشد بحلم

اگر با پدر جنگ جويد كسي - پدر بي گمان خشم گيرد بسي

و گر خويش راضي نباشد ز خويش - چو بيگانگانش براند ز پيش

و گر بنده چابك نيايد به كار - عزيزش ندارد خداوندگار

و گر بر رفيقان نباشي شفيق - بفرسنگ بگريزد از تو رفيق

و گر ترك خدمت كند لشكري - شود شاه لشكر كش از وي بري

وليكن خدواند بالا و پست - به عصيان در رزق بر كس نبست

اگر طالبي كاين زمين طي كني - نخست اسب باز آمدن پي كني

تآمل درآئينه ي دل كني - صفايي به تدريج حاصل كني

مگر بويي از عشق مستت كند - طلبكار عهد الستت كند

به پاي طلب ره بدان جا بري - و زان جا به بال محبت پري

بدرّد يقين پرده هاي خيال - نماند سراپرده الاّ جلال

دگر مركب عقل را پويه نيست - عنانش بگيرد تحّير كه بيست

در اين بحر جز مرد داعي نرفت - گم آن شد كه دنبال راعي نرفت

كساني كزين راه برگشته اند - برفتند بسيار و سرگشته اند

خلاف پيمبر كسي ره گزيد - كه هرگز به منزل نخواهد رسيد

محال است سعدي كه راه صفا - توان رفت جز بر پي مصطفي

و بخوان بر ايشان داستان فرزندان آدم را به حق،هنگامي كه قربان كردند پس پذيرفته شد از يكيشان و پذيرفته نشد از ديگري .

گفت همانا مي كشمت .

گفت جز اين نيست كه مي پذيرد خدا از پرهيزگاران .

اگر دست فراسوي من آري كه بكشي مرا دراز نكنم دستم را به تو تا ترا بكشم ، همانا مي ترسم من خداوند را پروردگار جهانيان .

همانا من خواهم كه برگيري گناه من و گناه خويش را تا شوي از ياران آتش و اين است پاداش ستمگران.

پس بياراست براي او دلش كشتن برادر خويش را پس كشت او را و گرديد از زيانكاران !

پس برانگيخت خدا كلاغي كه ميكاويد در زمين تا بنماياندش چگونه نهان سازد پيكر برادر خويش را .

گفت اي واي بر من ؛آيا عاجز شدم از آنكه مانند اين غراب باشم كه نهان كنم پيكر برادر خويش را ؛ پس گشت از پشيمانان .

براي اين نوشتيم بر بني اسرائيل كه هر كس بكشد تني را نه در برابر تني يا تبهكاريي در زمين مانند آن است كه بكشد مردم را همگي . و آن كس كه زنده سازدش گوئيا زنده ساخته است مردم را همگي .

الهي؛

آن را كه تو خواهي آب در جوي او روان است ، و آن را كه نخواهي ،او را چه درمان است؟

آه از تفاوت راه ،دو پاره آهن از يك بوته گاه،يكي نعلِ ستور و ديگري آئينه شاه !

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31