
فکر کن بیخیال از همه دنیا و در افکار قرض و قولهها و قسطهایت، تعطیلات آخر هفته، به دنیا آمدن بچه، عروسی خواهر و.... و هزاران چیز دیگر از خانه بیرون میزنی و یکباره یکی اسلحهاش را به رویت میکشد؛ بنگ بنگ و تمام.....
کلمه ترور را که میشنوم، یاد فیلمهای دهه شصتی میاُفتم. همانها که داستان مردهای انقلابیِ شعارنویس و اعلامیه به دست با سبیلهای دستهبلند و شلوارهای پاچهگشاد را روایت میکند و از ترور شخصیتها توسط منافقین، خانههای تیمی و ...می گوید؛ البته فقط فیلم؛ نه واقعیت!
تصور ترور در واقعیت سخت ممکن می شود.به نظرم ترور ناجوانمردانه ترین شیوه کشتار در جنگ است؛ یک راه بیبازگشت که طرفِ مقابل، فقط و فقط محکوم به مرگ است؛ غافلگیرانه و بدون فرصت دفاع.
اما ماجراهای ترور و کشتارهای زنجیرهای و بیرحمانه توسط منافقین که ما فقط در فیلمها شاهد آن بودهایم، را خیلی از خانوادهها از نزدیک دیدهاند. طبق اسناد موجود و آنچه بزرگترها میگویند، آن وقتها کرج پُربوده از خانههای تیمیِ منافقین و مردم کرج یک وقتی هر هفته در نماز جمعه عزادار یک شهید ترور بودهاند.
حاج علی میرزا ابوطالبی مداح معروف هیات متوسلین به حضرت علی اصغر(ع) مسجدجامع کرج که از سال ۶۱ با حکم آیتالله فلسفی مسوول مداحان استان البرز است، اولین حلقه هدف از زنجیره معروف ۸ نفره و سوژه ترور منافقین در کرج بوده که روز ۱۸ ماه رمضان سال ۶۰ توسط منافقین با ۹ گلوله مستقیمِ اسلحه رولور در محله حصار روبروی مدرسه پرویزیان، جلوی خانه پدری و پیش چشم همسر و دو پسرش ترور میشود.
اما گویا تقدیر بازی دیگری رقم زده و قرار نیست اولین هدف جنایت منافقین به نتیجه برسد. حاج علی با تلاش دکترها به ویژه دکتر کاظمینی رئیس بیمارستان کسرا و پزشکان دستیارش و با جراحیها و خونرسانیهای به موقع، از مرگ حتمی نجات پیدا میکند.
اینها را خودش میگوید، با همان صدایی که از پشت خط تلفن هم گرم و دلنشین و پدرانه است؛ عذرخواهی میکند که خیلی وقت ندارد؛ اما با این حال کلیاتی از ماجرای ترور را توضیح میدهد.
ترور
آن روز حدود ساعت ۸ و ۴۵ دقیقه صبح به همراه همسر و دو پسرم با ماشین از جلوی خانه پدرم در حال حرکت بودیم که موتورسواری سپر به سپر، کنار ماشین من ایستاد. فکر کردم سوالی دارد؛ شیشه را پایین کشیدم. دو نفر بودند که نفر جلویی اسلحه را کشید و به سمتم شلیک کرد؛ فریاد زدم و از خانم و بچه هایم خواستم از ماشین پیاده شوند. مردم در خیابان همه شاهد این صحنه بودند و جیغ و فریاد میزدند؛ اما یک نفر با تیر هوایی، مردم را تهدید میکرد که نزدیک نشوند.
طبق گزارش از صحنه ترور، ۴۲ پوکه فشنگ از کف خیابان جمع کرده بودند که ۹ تای آن به من خورده بود؛ یکی از گلوله ها به گردنم و یکی دیگر به کمرم خورده و از شکم و کنار طحالم خارج شده بود. این دوتا مهلک بود وهمه فکر میکردند که شهید شدهام حتی مطبوعات هم خبر شهادتم را منتشر کردند. بقیه تیرها به دست و پا و قسمتهای دیگر بدنم خورد. با خواست خدا و تلاش پزشکان زنده ماندم و دوماه بستری بودم. هنوز هم گردنم و اعصابم مشکل دارد و خانواده اذیت می شوند.
چرا ترور یک مداح برای منافقین مهم است؟
این سوالی است که ذهنم را درگیر میکند. حاج علی میگوید: پدرم مرحومحاج قاسم ابوطالبی مغازه فرشفروشی داشت و از مبارزان انقلاب بود که با شیخ حسین لنکرانی و دکتر مصدق همراهی میکرد و موسس هیات علی اصغر(ع) کرج بود. من در کنار پدر از کودکی وارد این راه شدم.
شعرهای انقلابی میخواندم و علما هم از من میخواستند که مطابق با وضعیت جامعه و برای آگاهی مردم بخوانم. انقلاب که پیروز شد؛ تیپ ۷۲ حزب الله زیر نظرشهید حاج قاسم دهباشی را برای شناسایی منافقین در مسجد جامع کرج تشکیل دادیم.
ترورهای زنجیره ای/ ۸ نفر ترور شدند
۸ نفر بودیم که منافقین به دفتر امام جمعه و جاهای مختلف شبنامه پخش کردند واخطار دادند که این افراد میکشیم. پنجشنبهها آنها را ترور میکنیم تا روز جمعه در نماز جمعه تشییعشان کنید؛ همین کار را هم کردند و از بین ۸ نفر، من اولین نفر بودم که ترور شدم.
طی دو ماه که من بستری بودم دوستان دیگر هم ترور شدند، که بهخاطر وخیمبودن حالم به من خبر ندادهبودند. جواد جابری، حاج سید کمال قریشی، حاج مصطفی کشاورز، داوود آبادی و یزدیان،همه ترور و شهید شدند.
حاج قاسم دهباشی، دلاوری بود که بارها توسط منافقین ترور شد، اما سرانجام در جبهه بر اثر اصابت خمپاره دشمن، پیکرش سوخت و شهید شد. از این زنجیره فقط من ماندم و حاج مسعود کاظمی.
کشتار و ترور ادامه داشت
منافقین همه رفقایم را در مغازه هایشان ترور کردند و من در خیابان و جلوی چشم مردم ترور شدم.
حاج حسن یزدیان رئیسستاد نمازجمعه کرج بود و در اول خیابان دانشکده مغاره پوشاک داشت. به عنوان مشتری وارد مغازهاش میشوند و وقتی برمیگردد تا برایشان لباس بیاورد، او را ترور میکنند.
حاج سید کمال قریشی پدر شهیدان قریشی هم نجاری داشت؛ جواد جابری در میدان توحید جنب مسجد سجاد، سوپرمارکت داشت و حاج مسعود کاظمی هم مغازه داشت و همه را در مغازههایشان ترورکردند.
تروریستها دستگیر و اعدام شدند
۶ ماه بعد وقتی منافقین اتوبوسهای تهران را آتش میزدند، آنها که مرا ترور کرده بودند، دستگیر شدند و در اعترافاتشان به دو ترور در کرج اشارهکردند.
ما در سفر مشهد بودیم. از دادستانی کرج زنگ زدند که آن دو نفر دستگیر شدند؛ سریع برگردید که در دادگاهشان حضور داشتهباشید. اما من به توصیه خانمم پرسیدم: میشه نباشیم؟!
گفتن: بله. اما نظرتو بگو در دادگاه اعلام میکنیم.
گفتم: من بخشیدمشون.
اگرچه آنها به خاطر اقدامات خرابکارانه دیگرشان در نهایت اعدام شدند؛ اما من ازحق قصاص خودم گذشتم.
زخمی که تا ابد خواهد ماند
فرصت مجال نداد و حاج علی ابوطالبی نگفت از حال روحی همسر و پسرهایش که شاهد ترورش بودند؛ اما می شود تصور کرد حالشان را و زخم ناسوری از جنایت منافقین که تا ابد در روحشان ماند.
منبع: فارس