شرم مهران از نگاه مادر
مسعود و مهران اختلاف سنی زیادی با یکدیگر نداشتند. آنها کوچک بودند و یک بار که در حال بازی کردن بودند، دعوایشان شده بود. مهران صندلی را بلند کرد و میخواست به طرف مسعود پرت کند که من همانجا رسیدم و فقط گفتم: « مهران! دستت درد نکند.» خجالت کشید و صندلی را گذاشت. دیگر به یاد ندارم که با مسعود دعوا کرده باشد.
به نقل از مادر شهید مهران اقرع
تاکید شهید آستانهپرست بر اهمیت نماز صبح
زمستان بود و هوا خیلی سرد، تازه نماز به من واجب شده بود. آن زمان مثل الان نبود و خانهها آب گرم نداشتند. باید یخ حوض را میشکستیم و وضو میگرفتیم؛ البته در همان زمان هم خانوادههای مرفهی بودند که بیشتر آسایش داشتند؛ ولی پدر به اندازه توانش خانه اجاره میکرد.
خیلی مقید بود که نمازهای صبحمان قضا نشود. خودش پارچ را آب گرم میکرد و میآورد. اول خودش نماز میخواند، ،بعد برای ما آب گرم میآورد تا وضو بگیریم و سرما نخوریم. یک روز که برای نماز صبح بیدار شدم، دیدم هنوز نمازش تمام نشده است، با خود گفتم: «ای خدا امروز چقدر سرد است، چه کار کنم؟» رفتم و فقط سوری دست و صورتم را شستم و با خودم گفتم که پدرم ببیند دست و صورتم خیس است و فکر کند وضو گرفتم. پدرم به محض دیدن من گفت: «منصوره وضو گرفتی؟» گفتم: «آره! وضو گرفتم.»
پدرم گفت: «برو نمازت را بخوان.» فهمید که دروغ میگویم.
فردای آن روز، پدر من را صدا زد و گفت: «باباجون، منصوره بیا اینجا کارت دارم.» وقتی پیش او رفتم، رو به من کرد و گفت: «باباجون ببین، اصلا ناراحت نباش. فقط میخواهم بگویم، من صبح متوجه شدم که شما وضو نگرفتی و دست و صورتت رو شستی. ببین! میدانی نماز صبح چقدر عظمت دارد؟ میدانی چقدر فرشته و ملائک برای نماز صبح تو صورتبرداری میکنند؟ تو فقط دو رکعت نماز میخوانی؛ ولی میدانی چقدر ثواب برای تو مینویسند؟»
به نقل از دختر شهید آستانهپرست
راهپیمایی کودکان
یکی از بازیهای دوران بچگیاش این بود که عکس امام را روی علم میچسباند، در کوچه راه میافتاد و شعار "مرگ بر شاه" و "درود بر خمینی" سر میداد. بقیه بچهها نیز همراهش راه میافتادند و برای خودشان راهپیمایی تشکیل میدادند.
به نقل از مادر شهید علی بخشی