سازمان مجاهدین خلق ایران(منافقین) در سال 1344 برای مبارزه علیه رژیم پهلوی تشکیل شد؛ اما با شناسایی اعضای آن توسط ساواک، در سال 1350 بنیانگذاران آن اعدام شدند و بسیاری از اعضای آن به زندان افتادند. در سال 1354 این گروهک تغییر ایدئولوژی خود را اعلام کرد و در درگیریهای درونگروهی بر سر این موضوع چندین نفر از اعضای آن کشته شدند.1 این گروه تندروترین گروه در میان سازمانهایی بود که ادعای التزام به اسلام را مطرح میکردند. تندرویهای آنان بدانحد بود که اگرچه برای مقابله با رژیم پهلوی، در مشی مسلحانه با ناکامی روبهرو شده بودند، اما کماکان این رویه را تبلیغ میکردند. این درحالیبود که امام خمینی(ره) در روند انقلاب هیچگاه مشی مسلحانه را تأیید نکرده بودند.2 طبعاً در هر انقلاب، نیروهای انقلابی برای جایگزین ساختن نظامی تازه، نیازمند تشکیلات و سازماندهی گستردهای هستند و شکلدادن به تشکیلاتی در فاصله اندکِ میانِ بالاگرفتنِ تظاهرات خیابانی و پیروزی انقلاب اسلامی اساساً مقدور نبود. با این اوصاف منافقین بهعنوان گروهی که تجربیاتی در زمینه سازماندهی و تشکیلات بهصورت مخفی داشتند، بر این گمان بودند که پیشینه و تجربۀ آنها در زمینه تشکیلات پنهان، وجه ممیزهای است که رهبری انقلاب را ناچار خواهد ساخت برای مدیریت کلان جامعه بر این تشکیلات تکیه نموده و به رادیکالیسم مورد نظر آنها تن در دهد.3 با تشکیل شورای انقلاب، بهعنوان نخستین نهاد انقلابی در دیماه 1357 و پس از آن دولت موقت از سوی رهبر انقلاب، اعضای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در امر تسخیر مناصب حکومتی جمهوری اسلامی ناامید شدند.4
گذشته از مواضع پیش از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) همواره مبلغ مشی مسلحانه بودند، بهطوریکه عملاً از تبلیغات سازمان مزبور، برمیآمد که انقلاب اسلامی را بهرهبری امام خمینی(ره) بهرسمیت نشناختهاند. این دیدگاه بعداً مورد اعتراف مسعود رجوی قرار گرفت: «حتی یک سال قبل از ورود [امام]خمینی به ایران از روی اطلاعیههایی که میداد، تفکر و ماهیتش را بهطور مکتوب تحلیل نموده و بر خصایص ارتجاعی او انگشت گذاشته بودیم. در این تحلیل... آشکارا گفته بودیم که اگر [امام]خمینی بیاید هیچ مسئلهای را از جامعه نخواهد توانست حل نماید و باز انقلاب دیگری لازم خواهد بود.»5 امام خمینی(ره) نیز این گونه مواضع سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را تشخیص دادند؛ اما تا هنگامی که نقض رسمی قانون صورت نگرفته بود و جنگ مسلحانه به مرحلۀ علنی و عینی در سطح اجتماع درنیامده بود، از اعمال محدودیت بر سازمان مزبور خودداری نمودند.6
همزمان با اوجگیری نهضت اسلامی ایران و پیروزی آن در سال 1357، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) با این اعتقاد که جمهوری اسلامی، نظامی مرتجع است، مبارزه علیه انقلاب اسلامی و برنامهریزی جهت بهدستگرفتن حکومت را آغاز کرد. این تشکیلات با جمعآوری سلاح از پادگانها و جذب و اغفال نیروهای جوان و سازماندهی آنها درپی فراهم آوردن یک زمینه اجتماعی مناسب بود. در ابتدا خود را همگام و همراه نهضت اسلامی نشان میداد و حتی عکس امام را نیز در کنار آرم سازمان قرار داده و از ایشان بهعنوان رهبری قاطع و سازشناپذیر یاد میکرد. پس از روی کار آمدن بنیصدر با نزدیک شدن به او آشوبها و تظاهرات زیادی را آشکارا سازمان دادند و دست پنهان آنان در بسیاری از آشوبهای منطقهای محسوس بود؛ اما پس از عزل بنیصدر از ریاستجمهوری، منافقین که تنها امید خود را از دست رفته میدیدند در تاریخ 30خرداد1360 با انتشار اطلاعیهای علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، اعلان جنگ مسلحانه کردند و درصدد نابودی انقلاب اسلامی برآمدند. درباره حرکت مسلحانه گروهک منافقین در تاریخ 30خرداد1360 اسناد و مدارک زیادی منتشر شده است. این اسناد در بین خاطرات و مصاحبههای افراد مختلف از گروههای اپوزیسیون، اعضای جدا شدۀ منافقین و حتی بیانیهها و مصاحبههای خود تشکیلات منافقین بهمنظور دفاع از حرکت سال 60 خویش در نزد هوادارانشان است. از مهمترین این اسناد میتوان به کتاب «30 خرداد بهروایت شاهدان» نام برد که در سال 1377 از سوی تشکیلات منافقین منتشر شده است.7
در مورد 30 خرداد، گروهک منافقین بدون در نظر گرفتن مسائل مربوط به خود همچون ایدئولوژی، ساختار، نیروها، استعدادها، استراتژی و تاکتیکها و در یک کلام تمامی آنچه که رفتارهای حساب شده یا نشده خود بوده است، تمامی تقصیر و گناه پیدایش و پیامدهای 30 خرداد را به گردن حکومت اسلامی و گردانندگان آن میاندازد و بر این ادعاست که جمهوری اسلامی موجب پیدایش و حتی مجبور کردن منافقین، به ورود به فاز نظامی شد و خود سازمان در این مسئله هیچ نقشی نداشته است.8
رجوی در «جمعبندی یکساله» عملکرد منافقین و همچنین در سخنرانیهای بعدی وی، راجعبه بزرگداشت 30 خرداد، بهصراحت و گاه بهطور تلویحی اعلام کرد، از آغاز منتظر جنگ با آیتالله خمینی بوده است و عدم انجام حرکت 30خرداد یعنی مرحلهسوزی؛ زیرا بهزعم وی در آن زمان 50درصد مردم، 40درصد قوای ارتش و همچنین 500هزار نیروی مجاهد از طرفداران منافقین بهشمار میرفتند و همچنین انبارهای سلاح و مهمات پر بود و لذا همه چیز برای قیام آماده بود و گروهک منافقین درصدد برکشیدن عنصر اجتماعی برای نابودی حکومت بود.9 اینها همه دلایلی است بر انتخاب 30 خرداد توسط این تشکیلات، بهطمع برکشیدن همان عنصر اجتماعی و ایجاد انقلابی شبیه به کودتای اجتماعی در کشور، بهسبک لنینیسم و با یاری میلیشیای منافقین که در نظر مسعود رجوی دقیقاً پیشدستی بر امام خمینی(ره) محسوب میگردید.10
اگر 30 خرداد آنگونه که منافقین ادعا میکنند بر آنها تحمیل شده باشد، لزومی ندارد مسعود رجوی بخواهد اینچنین، درپی توجیه اقدامات خویش در آن مورد باشد و کافی است که نقش تشکیلات منافقین را تنها دفاع بداند و دیگر نیازی به گزارش از انبارهای سلاح و نیروهای وفادار به تشکیلات نیست. حال آنکه رجوی در گزارش خویش، سعی بسیار در توجیه حرکت 30 خرداد دارد و معتقد است، این اقدام در بسیاری جهات نیز پیشگیرانه و عاقبتاندیشانه بوده است.11 در قسمتهایی از این توجیهها، در تناقض بسیار آشکار با ارقام قبل، ادعای عدم آمادگی تشکیلات منافقین و اینکه 30 خرداد نه از لحاظ تاریخی و نه سیاسی امکان پیروزی نداشت را نموده و با این دلایل شکست منافقین را توجیه مینماید.12
اما نکته دیگر این است که رفتن اعضای ردهبالای منافقین، ماهها قبل از 30 خرداد به خانههای مخفی و تیمی ازجمله خود رجوی و پنهانکردن بنیصدر، همچنین سعی فراوان در تحریک بنیصدر در رویارویی او با جمهوری اسلامی بهخصوص از 14اسفند1359 به بعد و وارد معامله شدن با او باوجود اختلافات وسیع و اتهامهای منافقین به او، دلیل دیگری بر آمادگی و نقشه برای انجام حرکت مسلحانه بود.13 البته گروهک منافقین دارای استعداد شورش و قیام مسلحانه و درگیریهای خیابانی و ترورهای مسلحانه نیز بود؛ چنانکه قبل از انقلاب نیز به این کارها اقدام کرده بود و تنها فروپاشی منافقین بهدلیل حملات تند ساواک شاه و همچنین مخالفت صریح امام خمینی(ره) با درگیری مسلحانه که قبلاً به آنها اشاره شد، مانع ادامۀ این کارها گردیده بود.
رجوی قبل از 30 خرداد نیز در فکر جنگ مسلحانه بود و بهترین شاهد این مدعا، سخنرانی او در میتینگ امجدیه است که در آن با صراحت تمام، حکومت را تهدید نمود و اعلام کرد، ایران را به لبنان تبدیل خواهد کرد.14 علاوه بر آن، نشریه مجاهد در تاریخ 2تیر1359 نیز از قول مسعود رجوی این تهدید را دوباره اظهار کرد: «یکعده میخواهند ایران را ترکیه بکنند، ولی ایران که ترکیه نخواهد شد؛ لبنان خواهد شد و ما میگوییم که در یک تجربۀ لبنانی نیروهای انقلاب نیستند که بازندۀ اصلی هستند.»15 منظور از ترکیه در این سخن استحاله و سکوت نیروهای مخالف همراه با آرامش، استبداد و زندگی عادی است. درحالیکه لبنان مصداق آشوبهای خیابانی و شهری بین گروههای مختلف مسلح در آن زمان بود و رجوی نیز آنگونه که پیداست به آن الگو علاقۀ فراوانی داشت و علاوهبر این سخنان، اقدام دیگر این گروهک برای راهپیمایی مسلحانه تا اقامتگاه امام(ره) را نیز میتوان شاهد دیگری بر صدق این نظر؛ یعنی هدف منافقین مبنیبر شروع جنگ مسلحانه دانست.16
در هر صورت علاوه بر مسائلی که پیش از این بیان گردید، جای شک و شبههای نیست که انتخاب حرکت مسلحانه در 30خرداد60 از سوی گروهک منافقین با حسابگری و اختیار کامل و از روی زیادهخواهی برای نابودی حکومت ایران بود. این درحالی بود که به اقرار خود رجوی، نهتنها راههای مسالمتآمیز برای گفتگو و تفاهم با حکومت اسلامی نیز وجود داشت، بلکه هاشمی رفسنجانی که آن زمان هم از مسئولان ردهبالای نظام محسوب میشد، به نمایندگی از سوی امام خمینی(ره) از منافقین درخواست کرده بود بهجای تشنجآفرینی و شورشگری، با شرکت در مقامهای کلیدی و اجرایی نظام بهکار مشغول شوند.17
در اظهار نظرهای مسعود و مریم رجوی و کتاب «30 خرداد به روایت شاهدان» ادعاهای دیگری از گروهک منافقین به چشم میخورد مبنیبر سرقت انقلاب ضدسلطنتی توسط امام خمینی(ره)، تدوین قانون اساسی توسط خبرگان و مسیر آن که منجربه تشکیل جمهوری اسلامی شد و همچنین عدم اجازه به مسعود رجوی برای کاندیداتوری ریاستجمهوری و ترکیب مجلس دورۀ اول شورای ملی که مدعی هستند همین عوامل منافقین را به اقدام مسلحانه مجبور کرد. در پاسخ به این ادعاها باید گفت رهبری امام خمینی(ره) و حضور او بهعنوان رهبر انقلاب و حکومت ایران، مورد اتفاق تمامی احزاب و گروههای شرکت کننده در انقلاب اسلامی و ازجمله احزاب چپ و لائیک همچون حزب توده و حتی خود گروهک منافقین و مهمتر از همه تمامی مردم ایران بود که این حقیقت علاوه بر بیانیهها و سخنان شخصیتهای سیاسی آن زمان، در شعارهای انقلابی و عکسها و پوسترهایی که در تظاهرات دوران انقلاب دیده میشد، بهعنوان مهمترین و زندهترین سند مردمی مورد قبول همگان است. اقدامهای خود منافقین در کسب نظر مساعد امام خمینی(ره) نسبتبه فلسفه تشکیل و فعالیت منافقین نیز شاهدی بر این مدعاست که یگانه فرد مورد نظر برای رهبری ایران امام خمینی(ره) بود که استقبال 12بهمن1357 نیز در این راستا صورت گرفت.
درباره مسائلی همچون مجلس خبرگان، قانون اساسی جمهوری اسلامی و شکلگیری حکومت در قالب جمهوری اسلامی نیز باید گفت، خبرگان قانون اساسی با انتخاباتی آزاد و رأی حداکثری مردم تشکیل شد و بدیهی است که این خبرگان به وکالت از سوی مردم حق داشت هر نظامی را که میخواست بهعنوان قانون اساسی برقرار کند. از طرفی اصل برقراری جمهوری اسلامی نیز با آرای قاطع 98/2درصدی مردم در رفراندوم 12فروردین1358 تأیید شد. لذا اگر مسعود رجوی و گروهش دارای وجهۀ مردمی و مقبولیت عام میبود، قانون اساسی و جمهوری اسلامی رأی نمیآورد؛ زیرا در نوع حکومت رجوی خواهان جمهوری دموکراتیک اسلامی بود. بنابراین رأی مردم به قانون اساسی و جمهوری اسلامی دلایلی آشکار است بر مردمی بودن نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن امام خمینی(ره) و گروهک منافقین بههیچوجه نمیتوانست به آنها اعتراضی داشته باشد و حداقل برای حرمت قائل شدن به رأی مردم هم که شده، باید به آنها احترام میگذاشت و الزامهای آن؛ مانند تحویل دادن سلاحها را نیز میپذیرفت.
درباره مسئله انصراف مسعود رجوی از کاندیداتوری برای انتخابات دورۀ اول ریاست جمهوری که با نظر امام خمینی(ره) در سال 58 مبنیبر این که «کسانی که به قانون اساسی رأی مثبت ندادهاند، نباید رئیس جمهور شوند» صورت گرفت نیز، باید به چند مسئله اشاره کرد:
- این سخن امام خمینی(ره) در تاریخ 29دی58 و در پاسخ به استفتای گروهی از مقلدین خویش داده شد و صرفاً پاسخ و یا حکم مذهبی و توصیهای برای مقلدین و رأیدهندگان بود و نه حکم حکومتی و مسعود رجوی از فهرست کاندیداها حذف نشد، بلکه خود به دلیل نامساعد بودن شرایط انصراف داد؛
- امام خمینی(ره) در پیامی رسمی که بهمثابۀ حکم حکومتی بود در تاریخ 14دیماه58 اعلام کردند از حق قانونی خویش مبنیبر بررسی صلاحیتها بهدلایل مختلفی همچون کمبود وقت و تعداد زیاد داوطلبان گذشته است و انتخاب را به ملت واگذار میکند و با این حکم، رجوی از نظر قانونی میتوانست در صحنه بماند؛
- اگر امام خمینی(ره) بهطور صریح، رجوی را از کاندیداتوری حذف میکرد، امری طبیعی بود چون رجوی میخواست به مقام ریاستجمهوری در نظامی دست پیدا کند که از اساس با آن مخالف بود و با قانون اساسی آن بهطور آشکارا و عملی مخالفت کرده بود؛
- رأی آوردن ابوالحسن بنیصدر که بعدها چهرۀ محبوب و سنگر منافقین شد، نشان داد انتخابات ریاستجمهوری در شکلی آزاد و حتی مورد نظر گروهک منافقین برگزار شد. بنابراین مخالفت منافقین با این انتخابات شکلی بیمعنا به خود میگیرد.18
درهرحال به نظر میرسد این ادعاهای تشکیلات منافقین، تنها بهانههایی برای شروع جنگ مسلحانه بوده است و تمسک به آنها صرفاً برای رهایی از بنبست ناشی از شکست 30 خرداد میباشد. اعتراف به بیبرنامگی و بهانهگیری را بعدها رجوی چنین اظهار کرد: «در یک وقت در یکی از نشریات از موضع به اصطلاح چپ، انتقادی از مجاهدین شده بود با این مضمون که: مجاهدین بیهدف و بیبرنامه و با بیکلهگی زدند به سیم آخر ولی اینطوری به حکومت نخواهند رسید... اینکه از آغاز حکومت [امام] خمینی، مجاهدین هدف و برنامه روشنی داشتهاند یا خیر را میگذارم برای بعد؛ اما الحق «بیکلهگی مجاهدین» توصیف درستی است؛ دیدید که با بیکلهگی تمام زدیم به سیم آخر!»19
ارجاعات:
- نجاتی، غلامرضا، «تاریخ بیست و پنج سالۀ ایران (از کودتا تا انقلاب)»، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1379،ص 381.
- مهدی زاده، ع «بسترهای شکلگیری 30خرداد1360» فصلنامه مطالعات تاریخی، بهار 1388، شماره 24، ص 175.
- همان، ص 176.
- همان.
- رجوی، مسعود، «جمعبندی یکساله»، ص 15 و 18.
- مهدی زاده، ع «بسترهای شکلگیری 30خرداد1360»، ص 179.
- «30خرداد به روایت شاهدان: مروری بر رویدادها بهمن 57 تا خرداد60»، بی جا، انتشارات ایران کتاب، 1377.
- آصف، جلال، «نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه 30خرداد60» فصلنامه مطالعات تاریخی، بهار 1378، شماره 28، ص 121.
- آصف، جلال، «نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه 30خرداد60»، ص 145-144.
- رجوی، مسعود، جمع بندی یک ساله، ص 42.
- همان، ص 100 و 108.
- «چه باید کرد، (نگاشته جمعی از جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق ایران(منافقین)»، ص 16 و 21.
- آصف، جلال، «نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه 30خرداد60»، ص 146-145.
- شمس حائری، هادی، مرداب، ص 39.
- مجاهد، 95، 2تیر1359.
- آصف، جلال، «نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه 30خرداد60»، 146.
- همان، 148.
- آصف، جلال، «نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه 30خرداد60» فصلنامه مطالعات تاریخی، بهار 1378، شماره 28، ص 150-148.
- مسعود رجوی، به نقل از چه باید کرد، ص 24.