اساتید حلقههای معرفت آستان قدس رضوی در نشستی تخصصی با موضوع بازخوانی فعالیتهای منافقین میزبان مهندس ابراهیم خدابنده، مدیرعامل انجمن نجات بودند.
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان(خانواده شهدای ترور) مشروح سخنرانی مهندس ابراهیم خدابنده در این نشست ارائه میشود :
یکی از روشهای جذب فرقهها ایجاد ترس و فوبیا در افراد است
بسم الله الرحمن الرحیم. عرض سلام دارم و بسیار خوشحال و مفتخرم که من را در خدمت خودتان پذیرفتید که برخی از تجربیات خودم را با سازمان مجاهدین خلق و به تعبیر مردم ایران، منافقین، بازگو کنم.
من ابراهیم خدابنده هستم. سال ۳۲ در تهران متولد شدم. سال ۱۳۵۰ جهت ادامه تحصیل به انگلستان رفتم، فوق لیسانس مهندسی برق گرفتم و قبل از انقلاب و در خلال انقلاب و بعد از آن عضو انجمن اسلامی در اتحادیه انجمنهای اسلامی خارج از کشور بودم. از سال ۵۹ جذب فرقه تروریستی رجوی شدم و به مدت ۲۳ سال عمدتاً در بخش روابط بینالمللی سازمان فعالیت میکردم. به بیش از ۲۰ کشور دنیا سفر کردم و مأموریتهایی اجرا کردم. در این رابطه و از سال ۸۲ به ایران آمدم و از این سازمان جدا شدم. یکی از نحوههای جذب و شگردهای جذب افراد، ایجاد ترس و فوبیا در آنهاست و انگشت گذاشتن روی مشکلات و مسائل واقعیشان و بعد معرفی کردن یک راه حل کاذب به عنوان کلید حل معما که فرد را جذب میکند. میگویند فرقهها روی چهار نیاز اصلی انسان انگشت میگذارند؛ این چهار نیاز عبارتند از: نیازهای معنوی، نیازهای سیاسی، نیازهای درمانی و نیازهای اقتصادی. یعنی افراد وقتی دعا میکنند عمدتاً روی این چهار مقوله میگنجد. مثلاً یک فردی بار گناهانش زیاد است و احساس سنگینی میکند و حالش خوب نیست؛ این یک نیاز معنوی دارد. عاقبت به خیری میخواهد! یکی هست عدالت اجتماعی میخواهد و رفاه مردم و دوست دارد ظلم نباشد و این یک نیاز سیاسی است. یکی گرفتاریهای مالی و اقتصادی دارد که نیاز اقتصادی است و یکی هم بیماری صعبالعلاج دارد و بچهدار نمیشود و در این چهار مقوله افراد نیازهایشان را مطرح میکنند و خب راهحلهای واقعی دارند. ولی فرقهها و آنها را برجسته میکنند و خودشان را به عنوان راهحل معرفی میکنند.
مجاهدین خلق مدعی بودند که استقلال از آمریکا فقط بهدست آنها میسر میشود
آن موقعی که من جوانی بودم و در ایران انقلاب شده بود، مشکل اصلی جوانان بحث استقلال بود. یعنی تقریباً به معجزه شبیه بود که ایران تا بن استخوان وابسته به آمریکا، مستقل شود و چنین چیزی امکانپذیر نبود. من در این ۲۳ سال در روابط بینالملل فعالیت کردم و با خیلی از سیاستمداران و افراد مختلف برخورد داشتم و به این نتیجه رسیدم که در صحنه بینالملل هر نیرویی و هر کشوری و هر جریانی و هر فردی یک چیزی را باید تعیین تکلیف کند و آن هم تعیین تکلیف با آمریکاست. هیچ کشور دیگری چنین موقعیتی ندارد. آمریکا صد سال است که قلدر دنیا بوده است و همیشه کارش را با زور پیش برده است و عادت کرده است و میگوید هر کس با ما نیست، بر ماست. پس بنابراین باید همان اول یک نظام تکلیفش را با آمریکا تعیین بکند! تکلیف شاه با آمریکا مشخص بود. قدرت سفیر آمریکا در ایران بیشتر از شاه بود. همهچیز را آن تعیین میکرد. حالا ایران میخواهد یک دفعه چرخشی بکند که بگوید مستقل از آمریکاست. ابوالحسن بنیصدر میگفت که بیست سال طول میکشد مثل ویتنام که ما مستقل بشویم. اینکه آمریکا چه هست و که هست؛ اختلاف نظر نیست. یعنی قطعاً همان نظری که ما راجع به آمریکا داریم، پادشاه عربستان سعودی هم همان نظر را دارد. او هم میداند و خوب میداند که آمریکا چه هست و که هست؟ بحث سر تعیین تکلیف و تصمیم است. حالا ایران میخواهد مستقل شود؛ چگونه؟ فردی به اسم احمد شادبختی از مسئولین سازمان در لندن که به نهجالبلاغه مسلط بود و مدام هر حرفی که میزد، پشتش یک آیه میآورد و خیلی هم جذاب بود، حرفش این بود که محال است جمهوری اسلامی بتواند استقلال را حفظ کند و قطعاً به آمریکا وابسته میشود و فقط سازمان مجاهدین خلق است که تا به آخر پرچم استقلال و ضدآمریکایی را حفظ خواهد کرد. از یک طرف ترس را در ما ایجاد کرد که این استقلالی که ما شعارش را دادیم، قابل دسترسی و دوام نیست و از بین خواهد رفت و از آن طرف خودش را به عنوان راه حل معرفی کرد.
مدعیان استقلال از آمریکا دستبهدامن آن شدهاند
اکنون دیگر منافقین دغدغه استقلال ندارد. خود رجوی در یکی از صحبتهایش گفت که ایران از معدود کشورهای مستقل در جهان است. از بحثهایی که آن موقع میکردند این بود که کشوری که بخواهد مستقل باشد و جلوی آمریکا بایستد باید شرایطی داشته باشد. اول یک جمعی بالای ۱۵۰ میلیون داشته باشد. ایران آن موقع ۳۵ میلیون داشت. باید صنعتی باشد و به علم روز مسلط باشد. ایران یک کشور عقبمانده و هفتاد درصد بیسواد و فاقد صنعت و تکنولوژی بود. باید دارای منابع کافی باشد و خودش بتواند این منابع را استخراج کند و استفاده کند. درنهایت با اینکه ایران هیچ کدام از شرایط استقلال را نداشت، توانست آمریکا را از کشور بیرون کند. الان وقتی مریم رجوی در پاریس جلسه میگذارد، آن درندهترین جناحهای امپریالیستی میروند در آن شرکت میکنند؛ یعنی کسانی که خود لیبرالهای غرب هم نزدیک به آن نمیشوند، یعنی کسانی که واقعاً جنگطلب و درنده هستند. بحث این است که با یک بهانهای فرد را جذب میکنند و بعد اتفاقاً مغایر با خواستههای خودش به اعمالی وا میدارند که در ذهنش نمیگنجد که واقعاً دست به چنین کارهایی بزند. سازمان کار خود را شروع کرد. اولاً که سازمان در دفتر حزب و خیلی جاهای دیگر از جمله دفتر بنیصدر نفوذی داشت که رجوی خودش گفت ما هر جا توانستیم با نفوذیهایمان تأثیرگذار باشیم، تأثیر گذاشتیم مثل دفتر بنیصدر و هر کجا نتوانستیم تأثیر بگذاریم، منفجر کردیم مثل دفتر حزب! چگونه تأثیر گذاشت؟
ایرانهراسی یکی از فعالیتهای اصلی منافقین است
در روابط بینالمللی محور فعالیتهای منافقین ایرانهراسی بود که بر خواست غربیها منطبق بود. تصویری از ایران ارائه میکردیم که مردم غرب از آن بترسند. وقتی که بترسند، بعد آلترناتیو خودمان را معرفی کنیم و بگوییم که ما جایگزین آن هستیم و بیایید از ما حمایت کنید. و بدین ترتیب افرادی را جذب کرد و آورد. حالا هر زمانی به یک بهانهای جذب میکند. یک تاکتیک جذب این است که به جای اینکه من شما را به خودم جذب کنم، میآیم میبینم که رقیب من چه کسی است و شما را از آن میترسانم. ترس شما از او، شما را میکشاند به سمت من! یا اینکه میآیم و میبینم که مشکل شما چه هست؟ شما را امیدوار به این میکنم که کلید حل معما دست من است و من هستم که میتوانم این مشکلات را حل کنم که صددرصد هم دروغ میگوید!
پرسش و پاسخ:
درحالحاضر خطر تشکیلات منافقین در عضوگیری چقدر جدی است؟
پدیده جذب به این شکل تاحدودی وجود دارد، اما ایران تجربهای خونین از منافقین دارد. به اعتراف خود سازمان، دوازده هزار نفر را بهشهادت رسانده است. این دوازده هزار نفر که تا الان شهید شدند و آن همه خساراتی که ایران پرداخت کرده است را باید به عنوان یک سرمایه تلقی کرد و روی آن کار کرد. باید فرقه تروریستی رجوی و شگردهای جذبش را به مردم معرفی کرد. هیچ وقت نباید بگذاریم جنایاتشان فراموش شود. منافقین ظلمهای بزرگی در حق ملت ایران کردهاند. یکی از شناختهشدهترین خیانتها در دنیا، همکاری منافقین با عراق و دشمن در حال جنگ است. رژیم صدام حسین به شهرهای ایران موشک میزد و رجوی مشوق او بود و منافقین گرا میدادند. بود. به افراد درون سازمان میگفتند که صدام به تهران موشک زده است و ما میخواهیم بدانیم که خانواده شما آسیبی ندیده باشند و بیایید تماس بگیرید با خانوادههایتان! عجیب بود که یک دفعه رجوی چطور نگران خانواده ما شده است؟ بعد اینها تماس میگرفتند آن هم تماس دونبش؛ یعنی اینکه از عراق تماس میگرفتند با پاریس و پاریس وصل میشد به تهران. خانوادهها نیز اطلاعات کامل را که موشک ها به چه مناطقی برخورد کرده است ارائه میدادند.
در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که پاتکش از طرف ایران معروف بود به مرصاد، رجوی در کنار صدام میخواست تهران را بگیرد و تا ۱۵۰ کیلومتری کرمانشاه رفت و تا سرپلذهاب عراقیها را آوردند. شهید صیاد شیرازی نیروهایی را به عنوان داوطلب جمع کرد و بدون هیچ سلاح سنگینی فقط با کلاشنیکف و آرپیجی و به صورت چریکی جلوی آنها را گرفت. همین واژه مرصاد یعنی کمین به خاطر این بود که از شیوه کمین برای اینها استفاده شد. که این تنها شیوهای بود که میتوانست جلوی اینها را بگیرد.
آقای مهدی نحوی که در حرم امام رضا بمبگذاری کرد و منافقین هم او را به عنوان نیروی خودشان قبول داشتند. آیا واقعاً این یک طرح سازمانی و مصوب در سال ۷۱ بود؟
هیچ جنایت و خیانتی نیست که رجوی از انجام آن ابا داشته باشد؛ یعنی شخصیتش طوری است که برای کسب قدرت خودش را به انجام هر کاری مجاز میداند. آن موقع من یادم میآید سازمان بیانیه داد و تبلیغ کرد که این کار را خود جمهوری اسلامی کرده است و بعدا افرادی که دستگیر شدند افشاگری کردند. رجوی بسته به اینکه شرایط و محیط چگونه باشد؛ به همان رنگ در میآید. یعنی اگر دید الان مارکسیسم روی بورس است، مارکسیست میشود. دید اسلام نان و آب دارد، مسلمان و شیعه دو آتشه میشود. بعد سکولار میشود و فمنیست! مستندی در بیبیسی پخش میشد که یک افسر سابق سازمان سیا در آن میگفت که در چند دهه سابقه فعالیتم با سازمان سیا و خیلی از گروهها، هیچ گروهی را به ملعونی سازمان مجاهدین خلق ندیدم. کارهای خیلی زیادی علیه نظام کردند؛ مثل بحث هستهای. در کتابی تحت عنوان «بحران ساختگی» که نویسنده آن آمریکایی است، افرادی از خود آمریکا میگویند که این یک پروژه اسرائیلی بود که بحران هستهای علیه ایران راه بیاندازیم. گفتند اگر بخواهیم این بحران هستى^Τ '6%껐 ?7 'O i5 ?ʠ ?8Ȣای را از زبان خودمان بگوییم فایده ندارد و بنابراین باید برویم و یک گروه ایرانی پیدا کنیم. سراغ رضا پهلوی رفتند و گفتند تو بیا و یک افشاگری هستهای بکن و ما دنبال آن بیاییم. رضا پهلوی حاضر نشد این کار را بکند و گفت این یک اقدام ضد ملی است و من نمیکنم. یعنی او حاضر نشد و گزینه دوم آنها مجاهدین خلق بود. که رجوی پذیرفت. یک کنفرانس مطبوعاتی گذاشتند و تمام محتوای آن را اسرائیل داد.
امنیت کنونی ما دستاورد حکم قاطع امام در سال 67 است
از اواخر تابستان پارسال که احمد منتظری آن فایل صوتی را پخش کرد و از زبان پدرش بحث اعدامهای سال ۶۷ را مطرح کرد؛ به نظر شما اعدامهای سال ۶۷ چه قضیهای داشت؟
هیچ پدیده و موجود زندهای در دنیا، چیزی مهمتر از امنیت ندارد. امنیت و سلامت را نعمتهای خاموش میگویند و وقتی هست، کسی قدر آنها را نمیداند. الان مثلاً ما میخواهیم اینجا بنشینیم و تبلیغ کنیم؛ وقتی امنیت نداشته باشیم، چگونه میخواهیم این کار را انجام دهیم. معروف است و در خود سازمان هم این مثال را به کار میبرند و میگویند یک گربه هر چقدر هم گرسنه باشد، تا احساس امنیت نکند طرف غذا نمیرود. اگر برگردیم به شرایط ایران؛ از یک طرف با یک کشور خارجی که آمده است و خاک ایران را تصرف کرده است در جنگ است. این دشمن خارجی با حمایت یک گروهی فعالیت میکند که ایرانی است و بالاترین نوع خیانت را انجام داده است و همهجوره دارد با آن همکاری میکند و نمونه مشخص در آن موقع عملیات مرصاد بود. که اگر دیر جنبیده بودیم تهران بودند. تمام قوای نظامی و امنیتی و انتظامی درگیر جنگ هستند. شما هر کشوری بروید، وقتی شرایط جنگی است دیگر با کسی شوخی ندارند. در انگلستان و جنگ جهانی دوم، مجازات دزدی اعدام بود. میگفتند مقامات امنیتی و پلیس ما همه درگیر جنگ هستند و دزدی یک اقدام ضد امنیتی است و به نفع دشمن در حال جنگ است و مجازات همکاری با دشمن، اعدام است. امام فتوای درستی داشت و از آبروی خودش هم به خاطر امنیت مردم مایه گذاشت. خیلی از کسانی که در ۶۷ اعدام نشدند و آزاد شدند، دوباره رفتند عراق و به سازمان مجاهدین خلق پیوستند و آمدند در ایران و عملیات اجرا کردند. درست است که امام از آبروی خودش مایه گذاشت ولی نباید از امام مایه گذاشت و باید بحث مستدل کرد. یک نفر در زندان نشسته است و از سال ۶۰ حکم اعدام گرفته است و تا سال ۶۷ هم ما صبر کردیم که ببینیم بالأخره این تکانی میخورد و عوض میشود یا خیر؟ بعد از عملیات مرصاد از زندانیان پرسیدند تکلیفتان با این گروه چه هست؟ میگوید من سر موضع هستم. یعنی چه؟! یعنی من صحه میگذارم بر بالاترین نوع خیانت ممکن که اصلاً ربطی به اسلام ندارد و بروید در آمریکا و بپرسید که مجازاتش چه هست؟ یکی از بارزترین رأفتهایی که در رابطه با گروه معاند را میشود نشان داد، جمهوری اسلامی از خودش نشان داده است. الان من بیش از هفتصد نفر از اعضا را مثل خودم از مجاهدین خلق میشناسم که دارند زندگیشان را میکنند. خیلی از خبرنگاران که با من صحبت میکردند، تعجب میکردند و میگفتند مگر میشود؟!
آرش صامتیپور را از عراق فرستاده بودند که بیاید و سردار سیفاللهی رئیس پلیس تهران را ترور کند. او به نیروی انتظامی مراجعه کرده بود و درخواست دیدار با سردار سیفاللهی را داشت. گفتند که اتفاقاً دارد میآید و او نگاه میکند و میبیند که جمعی میآیند و بعد میبیند که همه کتوشلواری هستند و فقط یک نفر لباس نظامی دارد و او میگوید که لابد این است و شلیک میکند که گلوله به کتفش میخورد. گلوله دوم خوشبختانه گیر کرد و او را دستگیر میکنند و میبرند کلانتری. در کلانتری او را بازرسی بدنی نمیکنند که غیر از آن ببینند چیز دیگری دارد یا خیر؟ نارنجک داشته است و سیانور. سیانور را میخورد که عمل نمیکند و فاسد بوده است. نارنجک میکشد و دست راستش قطع میشود و شکمش هم پاره میشود و چند نفر هم دور و اطراف زخمی میشوند. او را به بیمارستان نیروی انتظامی میبرند. در آنجا اولین نفری که میرود سراغش، سردار سیفاللهی بود. از او میپرسد که چکار میخواستی بکنی؟ میگوید که من را فرستادهاند که سردار سیفاللهی را بکشم! گفته شما او را میشناسی؟ من هستم! چرا کتف درجهدار ما را سوراخ کردی؟ او را عمل کردند و دست مصنوعی برای او گذاشتند و بعد از کلی ماجرا ازدواج کرد و رفت هلند و الان دارد زندگی میکند. این موارد را چرا نمیگویند؟ یعنی جمهوری اسلامی اگر میخواست انتقام بگیرد که باید او را تکهتکه میکرد. بابک امین، مرجان ملک، حورا شالچی و... که آمدند و عملیات کردند و دیهاش را جمهوری اسلامی پرداخت کرد که اینها آزاد بشوند.
آیا داعش و منافقین در قضیه مجلس و حرم امامخمینی با هم همکاری داشتند؟
یک زمانی بعضی از افرادی که با ما بودند، بین رجوی و صدام حسین همسویی میدیدند. مخصوصاً پیام نوروز سال ۶۶ رجوی را بعد که من خواندم، دیدم او دارد علناً از عراق حمایت میکند و خب آن موقع متوجه نمیشدیم. میگفت ایران آغازگر جنگ بوده است. همسویی خیلی بارز و آشکار است اگرچه اطلاعاتش نیست؛ ولی میشود ارزیابیاش کرد. همسویی خیلی بارزی بین همه دشمنان جمهوری اسلامی وجود دارد. یعنی خیلی سادهنگری است که فکر کنیم اینها با هم ارتباطی ندارند. قطعاً دارند و رجوی دنبال هرکس که دشمنیای با جمهوری اسلامی داشته است، رفته و مانعی نمیبیند. کسی مثل مککین این وسط چکار میکند؟ کسی که با بغدادی عکس دارد و مسئول قاچاق سلاح برای داعش از طریق آلبانی بوده است و الان مجاهدین را به آلبانی برده است و اخیراً رفته است و با رجوی ملاقات کرده است. دیگر باید خیلی ساده باشیم که فکر کنیم ارتباطی بین اینها نیست. کما اینکه ما خیلی ساده بودیم و فکر میکردیم که رجوی با صدام ارتباطی ندارد تا اینکه یک دفعه دیدیم که در بغداد است. بعداً معلوم شد که در سال ۵۹ یک سفر مخفیانه پاریس داشته است و آنجا با بعثیها قرار و مدارهایشان را گذاشته است. این افرادی که آمدند و در مجلس و حرم امام این مسائل را ایجاد کردند؛ افرادی بودند که بومی نبودند! معمولاً یک فردی که بومی نیست مخصوصاً در یک دشتی مثل تهران؛ محال است که بدون کمک بومی بتواند این کار را انجام دهد. یعنی حداقل باید اطلاعاتی در اختیار اینها قرار گرفته باشد که اینها بدین شکل بتوانند و بیایند و خودشان را به مجلس برسانند و محال است که داعش بتواند این عملیات را به تنهایی از رقه کنترل کند! حتماً و حتماً حداقل در بخش اطلاعاتی با اینها همکاری کرده است. کما اینکه رد همکاری منافقین در تمام ترورهای دانشمندان هستهای دیده شده است تا جایی که سیمون هرش خبرنگار آمریکایی گفت که بعضاً اینها رفتهاند و توسط مجاهدین توجیه شدند! خب سازمان مجاهدین خلق بالاترین تجربه ترور را در تهران دارد؛ حتی زمانی روزی صد ترور در تهران انجام میشده است. و این تجارب حالا میرود در اختیار اینها قرار میگیرد. شک نمیشود کرد که حتماً یک همکاری وجود دارد و این هم البته راه به جایی نمیبرد و مشخص است؛ ولی به نوعی میخواهد خودش را عرضه کند برای آمریکا، بلکه در تحولات آینده ایران نقشی هم به او داده شود.
آیا مسعود رجوی زنده است؟ قضیه ازدواجش با مریم قجر عضدانلو و از پشت سر هدف قرار گرفتن نیروهای مسئلهدار چیست؟
اینکه مسعود رجوی کجاست سؤالی است که ذهن خیلی از افراد سازمان را گرفته است و به عنوان یک سؤال ممنوع اعلام کردند و گفتهاند که مرز سرخ است و هیچکس در سازمان حق ندارد بپرسد که مسعود رجوی کجاست. واقعیت این است که چه زنده و چه مرده الان حضور ندارد بالای سر سازمان. البته میشود حدس زد که باشد و اگر نباشد این انسجام و این فعالیتها نبود. به دلایل بسیاری بحث کردهاند که چرا غایب است و رخ نشان نمیدهد؟ چون از زمان سقوط صدام، او نیست! دلایل مختلفی میتواند داشته باشد: برادر من، مسعود خدابنده یک تحلیلش این است که میگوید او در یک کشوری مثل عربستان سعودی است و شرط حضورش در آنجا این است که فعالیتی نکند که مشخص شود. چون در هر کشوری که مشخص بشود هست، قطعاً آن کشور تحت فشار قرار میگیرد؛ هم از طرف جمهوری اسلامی و هم عراق. چون در عراق پرونده اتهامی مسعود رجوی از صدام قطورتر است. جنایاتی که علیه امنیت ملی خود عراق انجام شده است. بنابراین آن کشوری که او در آن مستقر است، شرط میکند کسی نفهمد که تو اینجا هستی و حرفی هم از تو نباید باشد! ممکن است در اردن باشد یا هر جای دیگری. در خصوص مرصاد؛ بله این اتفاق افتاد. مسعود رجوی با هر کس که میخواست تسویه حساب کند، در مرصاد این کار را کرد و از همه مهمتر علی زرکش بود. علی زرکش جانشین رجوی بعد از موسی خیابانی بود. سر انقلاب ایدئولوژیک و... یک اختلافاتی با او پیدا کرد و مسعود رجوی او را خلع ردهاش کرد و بعداً در جریان عملیات مرصاد او کشته شد! بعد از سقوط صدام؛ یکی از جداشدگان سازمان که فرار کرد از عراق و آمد ایران، گفت من در عملیات، راننده علی زرکش بودم و دستور داشتم که او را از پشت بزنم و او را کشتم! خودش اعتراف کرد. خیلی قتلهای مشکوک در اشرف اتفاق افتاده است؛ به عنوان خودکشی و شلیک ناخواسته و.... هر کسی صدایش درمیآمد یکطوری سر به نیست میشد و میگفتند که هنگام تنظیف سلاح شلیک کرده است و خورده است درست زیر گلویش! این شرایط بود. مسئله سوم؛ ماجرای طلاق مریم قجر عضدانلو و ازدواجش با مسعود رجوی یک دستور تشکیلاتی بود که عقدشان ۳۰ خرداد ۶۴ صورت گرفت. خانواده اصلاً در سازمان مجاهدین معنی ندارد. از آن ابتدای تأسیس آن، چیزی به عنوان خانواده به رسمیت شناخته نمیشد و یکی از این شاخصههای خیلی بارز تفاوت گروهها و سازمانهای مشروع با فرقههاست. یعنی اینکه در تمام مذاهب و مکاتب؛ خانواده یک نهاد مقدس است و افراد تشویق میشوند به تشکیل خانواده. در فرقهها بالعکس است و میگویند خانواده لانه فساد است و شرط عضویت در سازمان این است که زن و شوهر از هم جدا شوند و بچههایشان را هم رها کنند.
جذابیتهای? 'Oѣח ?8 'O i5 4տ��دینی در این سازمان چطور باعث جذب جوانان میشود؟
فرقهها اساساً بهانه جذبشان مذهب است. یعنی بیشترین کارکرد و انگیزه جذب را مذهب دارد. مبارزه ضد آمریکایی انگیزاننده بود، بحث اسلام چون انقلابی بود که تحت عنوان اسلام صورت گرفته بود، برای مردم خیلی انگیزاننده بود و برای مردم خیلی اهمیت داشت که میشد آمریکا را از ایران بیرون کرد و خواب و خیال دیگر نبود. منافقین روی اینها سوار شدند. بعد که رفت خارج، رنگ عوض کرد و دید اینها دیگر در آنجا جاذبه نداشت. شعارهای ضد آمریکایی را کنار گذاشت و سکولار و فمنیست شد و الان میگوید ما سکولار هستیم! چون این به نظرشان جذاب است. سال ۵۴ مارکسیسم جاذبه داشت و تقی شهرام گفت ما مارکسیسم هستیم. بسته به اینکه آن روز چه چیز جاذبه داشته باشد. من یادم هست که فریدون گیلانی میگفت هر کسی یک دکانی در خارج از کشور باز کرده است. یکی دکان ملیگرایی باز کرده است و پرچم شیر و خورشید و... . یکی دکان مذهب باز کرده است. میگفت رجوی سوپری زده است که همه چیز در آن هست. دیگر از هر جنسی بخواهید در این سوپر پیدا میشود. هر سلیقهای را برنامه چیده است. افطاری میدهد و ادعای سکولاریسم میکند و ادعای فمنیست میکند و یک روز شیعه میشود و یک روز سنی. بسته به رنگ و شرایط دارد. که البته اینطور افراد همان ویژگی منافق را دارند؛ منافق به تعبیر امام علی (ع) در نهجالبلاغه فاقد بصیرت است.
تعداد اعضای سازمان الان چقدر است و افراد جداشده آیا احساس خطر میکنند یا خیر؟
در رابطه با خودم که احساس خطر میکنم یا خیر باید بگویم که من همیشه به عقیدهام عمل کردهام. همان موقع هم که در سازمان بودم احساس خطر از جانب جمهوری اسلامی میکردم و کاری به این کارها نداشتم. چیزی که فکر میکردم درست است را میگویم. افراد خیلی زیادی از سازمان جدا شدند. از زمان نشست ویلپنت در اول ژوئیه تا الان هفت نفر در آلبانی جدا شدند با وجود اینکه خیلی هم سخت بود. امکان هست که فرار کنند و راحت میتوانند این کار را بکنند ولی باید آن گیرهای ذهنی را حل کنند. سازمان در ذهن اینها کاشته است که بالاترین گناه، جدا شدن از سازمان مجاهدین خلق است! و بعضاً وقتی بیرون میآیند به لحاظ روانی همچنان در این حال و هوا هستند که خیانت کردم بیرون آمدم. ولی با وجود این ریزش نیرو در سازمان خیلی زیاد است. ریزش خیلی بیشتر از جذب است و جذبی وجود ندارد. یعنی تقریباً سازمان مگر تک موردهایی که جذب میکند و آن را هم به کار جاسوسی وادار میکند، جذب ندارد! ولی از آن طرف ریزش نیرو دارد. الان نزدیک به ۲۰۰۰ نفر در آلبانی هستند که روزمره دارند از آن جدا میشوند که به یک معضلی برای کشور آلبانی تبدیل شده است. چون آمریکا به اینها تعهد داد که اینها وقتی به آلبانی بیایند هیچ مشکلی برای شما بوجود نخواهد آمد و هیچ هزینهای نخواهد داشت. الان شروع شده است مشکلات؛ وقتی جدا میشوند دیگر سازمان آنها را رها میکند و میافتند و سربار دولت آلبانی میشوند. کسانی که جدا میشوند این را میگویند که شرایط آلبانی در این دوره به یکی دو سال نخواهد کشید چون همه مسئلهدار هستند و همه دیگر خسته شدهاند.
انگیزه برگشت من هم مفصل است. خواست خدا بوده است و دست من نبود اصلاً! یعنی یک اتفاقی بود که خدایی شد. من را برای مأموریت فرستادند سوریه؛ در آنجا ما با هویت مجاهدین که نبودیم و به عنوان بازرگان ایرانی رفتیم. من و آقای جمیل بصام رفتیم که او هم الان تهران است و ازدواج کرده است و دارد زندگیاش را میکند. آمریکا تازه به عراق حمله کرده بود. دلار را از عراق، سازمان خارج میکرد و تا پاریس میبردیم.
این دفعه به عنوان تاجر ایرانی دستگیر شدیم و بعد از دو ماه که در زندان بودیم، در سوریه هویت ما لو رفت و ما را به اوین بردند. بازجو اولین بار که آمد با من صحبت کند، من گفتم که پوست و گوشت و استخوانم با نام رجوی عجین است و بجنگ تا بجنگیم و حسرت اطلاعات را بر دل شما خواهم گذاشت! بعد او گفت: شام خوردهای؟! گفتم: شام کجا بود در هواپیما و من که به هوش نبودم. گفت: پس یک چیزی بخوریم و گشنه که نمیتوانیم صحبت کنیم! رفت و آمد و گفت که شام تمام شده است و بیا برویم در آبدارخانه که ببینیم چه خبر است؟ رفتیم و شروع کرد به نیمرو درست کردن و بعد از من پرسید پناهندگی در انگلیس چطور است و یادمان رفت که اینجا اوین است و او مأمور رژیم است و حالا باید چکار کنیم؟ نیمرو خوردیم و بعد حلوا ارده آورد و جمیل گفت که من سالهاست که حلوا ارده نخورده بودم! گپ زدیم تا اذان صبح و بعد نماز گفتند برویم بخوابیم! رفتیم و خوابیدیم و بعد از آن آمدیم و دیدیم که بازجوییها این چنین است همه!
بازجو گفت که معمولاً بازجویی اینطور است که بازجو سؤال میکند و متهم جواب میدهد و روال بازجویی اینگونه است و البته الان من هیچ سؤالی از شما ندارم! اگر شما سؤالی دارید از من بپرسید. روال را بالعکس میکنیم! گفتم من چه سؤالی دارم؟! گفت مثلاً از من بپرس که اسم پاسپورتی مریم رجوی چه هست؟ گفتم چه میدانم! گفت معصومه فلان است. خلاصه دیدیم که اطلاعاتش از ما بیشتر است راجع به سازمان و ما تازه باید بپرسیم چه خبر است در سازمان؟! به همین منوال گذاشت و ما ایستاده بودیم سر موضع خودمان. هی هم میگفتیم چرا ما را اعدام نمیکنید؟! گفتند یک زمانی میشود که ما با هم میگوییم و میخندیم و گردش میرویم و خیالت راحت باشد! بعد یک بار بازجوی ما تاسوعا و عاشورا بود و رفت ضمانت داد کتبی؛ عضو یک هیئتی بود و کاغذ نوشت و مسئولیت من را قبول کرد که اگر من فرار کردم، او را به جای من به زندان ببرند! ما را برداشت و برد به هیئت خودش. شب عاشورا. با اینها مشغول شدیم در توزیع قرمه سبزی و انگار رفیق بیست سالهمان بود و اصلاً اینکه او بازجوی اوین است و من چه تصویری از اوین داشتم و این رژیم است و من مجاهد خلق هستم و ما یک دریا خون بینمان است و این یادمان رفت! تا رسید به کتاب فرقهها در میان ما که برادرم برای من فرستاد و این کتاب آمد در زندان. من در شرایطی بودم که تلویزیون نگاه نمیکردم و میگفتم این تلویزیون رژیم است، روزنامه نمیخواندم و دست نمیزدم و کتاب هم همینطور. آن کتاب را شروع کردم به مطالعه و گفتم راجع به فرقههای آمریکاست و ربطی به سازمان و رژیم ندارد و میخواهم بخوانم. کمکم این کتاب پردهها را کنار زد.
بعضیها میگویند شما ۲۳ سال بر یک عقیده بودید و چطور تغییر کرد؟ گفتم انگار شما ۲۳ سال در یک اتاق تاریک باشید و فقط به شما بگویند که اینجا چه خبر است و بعد چراغ را روشن بکنند؛ ۲۳ سال طول میکشد که بفهمید در آن اتاق چه خبر است؟ در آن همه چیز را میفهمید. پرده که میافتد همه چیز مشخص میشود. بعد فهمیدم دروغی نبوده است که رجوی به ما نگفته باشد. تمام این تکنیکهای روانی که من دارم در این کتاب میخوانم روی ما اعمال کرده بود! بعد شروع کردم کتاب را ترجمه کردن. ترجمه کردم و انتشارات دانشگاه اصفهان هم چاپ کرد و بعد دیگر در یک شرایط روانی خیلی بدی قرار گرفتم و انگار زیر پای آدم یک دفعه خالی میشود. یعنی اینکه تمام جوانیام رفته است و الان؛ یکی از نفرات وزارت اطلاعات که میآمد در زندان صحبت میکرد، بلد بود چهکار کند! در این رابطه خیلی با من کار کرد و حال من را خیلی خوب میکرد. به لحاظ اینکه میگفت ۲۳ سال عمرت را گذاشتی و چیزهایی یاد گرفتهای که در هیچ دانشگاهی یاد نمیدهند و خیلی از مسئولین ما بلد نیستند و تو فکر نکن که باختهای! تو الان یک دکترای تخصصی داری در یک زمینهای که حالا میتوانی این را استفاده کنی و مثل تو کم داریم! تو این امکان را داری که جبران کنی و میتوانی فعالیت کنی و اینها را در اختیار دیگران قرار بدهی. که من آنجا شروع کردم به مطالعه روی فرقهها و از آن موقع نوشتم و تألیف کردم که از آن فضای حال بد بیرون آمدم. یک خاطره هم بگویم.ما در زندان بودیم و اذان صبح که شد، زندانبان آمد و به من گفت که سریع آماده شوید که باید بروید! بچههای بند گفتند که در این ساعت فقط برای اعدام میبرند! الان نه قاضی هست و نه بازجو و نه ملاقات! گفتم خیلی خب! بعد سوار شدیم و همیشه از در اوین که بیرون میآمدیم سمت چپ میرفت و این بار به جای اینکه سمت چپ برود به سمت راست رفت. فکر کردیم میدان تیر اینهاست! سپردیم خودمان را به خدا و آمدیم فرودگاه مهرآباد! پیاده شد و دو نفر از آقایان آمدند و برگههایی را امضا کردند و من را تحویل گرفتند و دیدم که مادرم در فرودگاه نشسته است. گفت دیشب با من صحبت کردهاند که قرار است برویم مشهد و خلاصه تو را هم آوردهاند که با هم به مشهد برویم.
سخنرانی خدابنده در نشست رویش فرهنگ: