« بدتر از هیتلر » سخنرانی محسن هاشمی ، بابل ، 11/10/83 بازگشت به ایران سال 81 : سلام می کنم خدمت خانواده های محترم ، عرض می کنم سالیان سال با سازمان آشنا بودم ، دستگیری در ایران داشتم دو سال در اصفهان زندان بودم ، بعد از آزادی در سال 71 یا 72 بیرون رفتم و فعالیتم را با سازمان ادامه دادم و به عراق رفتم . و آنجا پس از مدتی اعدام جدایی کردم که بعد از نزدیک به 13 ماه حبس در خود اشرف مرا به زندان ابوغریب فرستادند و به مدت 5 سال در آنجا بودم ، حالا شاید گفتنش عذاب آور باشد برای خودم حداقل خاطرات قشنگی برای من
« بر علیه تبلیغات مسموم » سخنان طالب جلیلیان گردهم آئی انجمن نجات در بابل 11/10/83 بازگشت به ایران سال 80 : ابتدا از وضعیت خودم خدمت شما عرض می کنم تا خانواده های محترم کاملاً متوجه شوند که بچه هایشان چقدر نیاز به کمک آنها دارند ، چون کسانی که آنجا هستند با سیم خاردار محصورند ولی سیم خاردار واقعی آن سیم خارداری است که بر ذهن آنها کشیده شده است . من واقعاً دچار همین حصار ذهنی بودم و همین حصار ذهنی باعث شد که من سه الی چهار سال در زندان ابوغریب سخت ترین و شدیدترین مشکلات را تحمل
مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد19 من انوشیروان ریاحی اهل فیروز آباد فارس هستم برای کار رفته بودم دبی. به هر صورت آنجا هر کس که می رود از اول نه خانه ای دارد، نه زندگی دارد، نه اول می رود سرکار، در همین گیر و دار بودم و مشکلاتی داشتم که اینها آمدند از این نقطه ضعف من سوءاستفاده کردند و من را با وعده وعیدهایی که بهم دادند که می برند کشورهای اروپایی، فقط تنها چیزی که بود، بهم گفتند سه تا چهار ماه باید آموزش سیاسی نظامی ببینی، بعد ما دفترهایی داریم تو را می برند آنجا، توی آن دفترها شرکتهای زیادی داریم زیر دستشان، آنجا کار می کنی
« برزخی بین زمین و هوا » سخنرانی ابراهیم خدابنده بابل، 11/10/83: به نام خدا و با سلام خدمت خواهران و برادران ، من ابراهیم خدابنده هستم ، سال 1350 از ایران خارج شدم بعد از گرفتن دیپلم رفتم به انگلستان برای ادامه تحصیل و در انگلستان فوق لیسانس مهندسی برق گرفتم و از همان دوران انقلاب در انجمن اسلامی کار می کردم در خارج از کشور . بعد حدود سال 59 _ 58 جذب سازمان شدم و از آن به بعد عملاً در بخش امور روابط بین المللی سازمان فعالیت داشتم ، آخرین مأموریتی که داشتم فروردین سال 82 بود که
مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد18 به نام خدا اسم من سید طه حسینی بچه شهرستان محلات هستم. من به عنوان مسافرت به کشور ترکیه رفته بودم که با هوادارهای سازمان در ترکیه آشنا شدم که آنها با عنوان کار در خارج مرا گول زدند و گفتند که شما باید به عراق بروید، یک سازمانی آنجا تشکیل شده که احتیاج به نیروی کار جوان دارد. ما از ترکیه وارد عراق شدیم و توسط دو نفر وارد قرارگاه اشرف و به گفته خود مجاهدین وارد شهر اشرف شدیم. وارد اشرف که شدیم، متوجه شدیم که گول خوردیم. چون که آنجا پر از توپ و تانک و وسایل جنگی بود.
« همه شما آزادید دنبال زندگی و کسب و کار خودتان بروید» بسم الله الرحمن الرحیم خوشحالم که خداوند این توفیق را به من عنایت کرد که در جمع صمیمی شما عزیزان افتخار حضور داشته باشم ، از زمانی که به بنده اعلام کردند که چنین برنامه ای را در استان مازندران از طرف انجمن نجات شاخه استان مازندران و گلستان داریم ، باور بفرمایید که از صمیم قلب خوشحال شدم . شاید سؤال بفرمایید که یک مسئول قضایی در استان مازندران چرا باید اینگونه سخن بگوید ؟ همه عزیزان از کشور عزیز ایران هستید ، بالاتر از آن مسلمانید ، اسلام اختیار کردید و
«مجاهدین به منافع عالی مردم ایران خیانت می کنند» * لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگوئید که از چه سالی به سازمان مجاهدین پیوستید؟ _من بساط علی مشکین فام هستم از اسلام آباد غرب اواخرسال 67 بعد از عملیات مرصاد فریب گروهک تروریستی رجوی را خوردم بعد از اینکه وارد عراق شدم وارد پایگاههای آنها شدم بعنوان هوادار تا سال 74 در جریان بحث نفوذی و بازداشت به ماهیت واقعی این گروهک تروریستی پی بردم بعد از آن تصمیم گرفتم که از سازمان خارج شوم ،اما به دلیل محدودیتهای شدیدی که در سازمان وجود دارد نتوانستم این کار را انجام بدهم و مجبور شدم تا زمانی که آمریکا
«شهید محمود زارعی» شهید محمود زارعی متولد :1319 تهران شغل:بقال متأهل دارای 4 فرزند تاریخ شهادت:8/6/1361 شهید محمود زارعی در سال 1319 در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود ، تحصیلات ابتدایی را تا پایان کلاس ششم ابتدایی پشت سرگذاشت و سپس در مغازه ای به کارگری پرداخت و پس از مدتی توانست با پشتکار و تلاش فراوان مغازه بقالی موچکی دائر و به کسب مشغول شود. در 15 خرداد 1342 در میدان بهارستان از نزدیک شاهد جنایات رژیم پهلوی در کشتار بی گناه و مظلوم بود و از همان زمان ماهیت ضد
مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد17 با سلام افشین جعفرزاده هستم متولد شهرستان ارومیه. در سال 1376 برای کار به ترکیه رفتم و بعد از 4 سال که آنجا به خاطر مشکلات خانوادگی که توی ایران برایم بوجود آمد، خواستم به ایران برگردم و این هواداران مجاهدین بودند که توی ترکیه از وضعیت من اطلاع پیدا کردند و با ارتباطی که با من برقرار کردند در عرض 48 ساعت من را جلب خودشان کردند و با حرفها و وعده و وعیدهایی که از سازمان مجاهدین در عراق می دادند و قولهایی که به من دادند که دروغی بیش نبود، ما به این باور رسیدیم که اینها حرفهایشان درست است و قبول