گفتارمتن مستند «بر مدار تباهی»

 Barmadar

سلفیت مکتبی است که مبتنی است بر بازگشت به سیره‎ و اندیشه شناخته می‎شود.عمده ویژگی‎های این مکتب: اخذ به ظواهر آیات و روایات و نفی هرگونه تفسیر و تقلید، تقلید محض از رفتار و اعمال سلف، گریز از نوآوری و اجتهاد می‎باشد.

این افراد کسانی هستند که در این رابطه دستگیر شده و مقابل دوربین ما نشسته و پیشینه‎ی فکری خود را بازگو می‎کنند.

کاوه شریفی، عضو گروهک تروریستی توحید:

وقتی در سلفی می‎گویند قرآن و سنت به فهم سلف صالح، یعنی تا سه قرن اول، دیگر هر چه که در سه قرن اول دین بوده در این زمان هم باید دین باشد و هر چه هم دین نبوده در آن زمان، در این زمان اگر انجام بشود دین نیست، هر چند روایت‎های ضعیف یا روایت‎های ساختگی هم در این زمینه وجود داشته باشد.

بشیر شاهنظری، عضو گروهک تروریستی تروریستی توحید:

در اصل دو دسته هستند، یکی جهادی هستند و دومین دسته‌شان لاجهادی هستند.جهادی‎ها که جهاد می‎کنند و همین طور مشغول جهاد هستند، یک سری از آنها در افغانستان، عراق و کشورهای مجاور هستند و یک سری‎شان همین گروه ما بودند برای (نامفهوم) ...خودمان.یک سری‎شان لاجهادی هستند که می‎گویند هنوز وقتش نرسیده و در اصل توجیه اصلی‎شان این است که هنوز وقتش نرسیده است!! هنوز به قدرت و تمکینی که می‎خواستیم نرسیدیم که دست به اسلحه ببریم و جهاد کنیم.

راوی:

در سال 88 و با توجه به اتفاقات سیاسی مربوط به فضای بعد از انتخابات و جلوه دادن رسانه‎های بیگانه در براندازی نظام جمهوری اسلامی که فقط به شهر تهران مربوط می‎شد، اعضای این گروهک تروریستی در اقدامی جنون‎آمیز حمله به پاسگاه نیروی انتظامی را در دستور کار خود قرار می‎دهند.آنچه که اتفاق می‎افتد را از زبان یکی از اعضای سابق این گروهک تروریستی می‎شنویم.

کاوه ویسی، عضو گروهک ترویستی توحید:

حدود بیست تا اسلحه داشتیم که آن هم از مرز عراق آمده بود داخل کشور، خب آرایش نظامی جلوی پاسگاه گرفتیم، اولین تیری که شلیک شد، در را باز کردیم و رفتیم داخل حیاط.یک کمی در حیاط یک سری از بچه‎ها یک ماشین را فکر کنم آتش زدند، نمی‏دانم تیکا بود یا نه؛ یک سری الگانز هم بود که تیراندازی که شد آنها هم سوراخ سوراخ شدند.یک چند دقیقه‎ای آنجا بودیم، برگشتیم رفتیم بالای کوه که آنجا که کوه بود که بعد یک سری تیراندازی دنبالمان شد.

راوی:

بعد از اقدامات تروریستی این گروهک، نیروهای امنیتی در چندین اقدام اطلاعاتی و هوشمندانه یکی از خانه‎های تیمی این افراد را شناسایی کردند که به روی مأموران آتش گشودند.صدای آتش متقابل نیز همه جا را پر کرد و اعضای این خانه‎ی تیمی به هلاکت رسیدند.این تمام اعضای این گروهک تروریستی نبود، بخشی از آنها در خانه‎ی تیمی دیگری بودند که هنوز شناسایی نشده بود.

کاوه شریفی:

تقریباً بیست و هفت نفری بودند یعنی جز آن گروهی که حمله کرده، سری اول را می‎گویم که آن گروه اول شش، هفت نفر فرار کردند، پنج شش نفر کشته شدند و تقریباً هفده نفری هم الان در زندان هستند.

Barmadar2

راوی:

همه چیز در شهر عادی بود و مردم مشغول کسب و کار خود که ناگهان صدای انفجاری در مرکز شهر و جلوی دستگاه خودپرداز بانک مشخص کرد، اعضای بعدی این گروهک دست از اقدامات تروریستی خود نکشیدند.

چند روز بعد در اقدام دیگر دو نفر از اعضای این گروهک در اقدامی جنون‎آمیز به میدان اصلی شهر حمله می‎کنند و تعدادی از مردم عادی را به گلوله می‎بندند.در این جریان 4 نفر از پرسنل نیروی راهور نیروی انتظامی نیز به شهادت می‎رسند.

این تصاویر هوایی میدان آزادی شهر سنندج است.اینجا همان مکانی است که چهار پرسنل راهور نیروی انتظامی به شهادت رسیدند.محل اصابت گلوله‎های این افراد تروریست خودنمایی می‎کند.مسئله‎ای که این افراد به آن فکر نکرده بودند، دوربین‎های مدار بسته‎ی اماکن آن منطقه بود که باعث شناسایی‎شان می‎شود.

Barmadar3

به تصاویر خوب نگاه کنید، در اینجا با موتورسیکلت خود را به کوچه‎ی نزدیک میدان رسانده و در این تصویر پیاده و به مکان عملیات برمی‎گردند.سلاح‎ها را در گونی قرار داده تا بدین وسیله تا میدان راحت‎تر تردد کنند.در این اقدام تروریستی، تعدادی از رهگذرها و مردم عادی متأسفانه مورد اصابت ناجوانمردانه‎ی اعضای این گروهک قرار می‎گیرند و جان خود را دست می‎دهند.این شخص یکی از مجروحین این اقدام تروریستی است که دیده‎های خود را بازگو می‎کند.

یکی از مجروحین:

گلوله به کمرم خورد و به پشتم.من نمی‎دانم از کجا آمد و خورد به من؛ بعد بستند به رگبار، رگبار چقدر طول کشید یک دقیقه یا دو قیقه و نیم، نمی‎دانم، من می‎گویم دو دقیقه، شاید یک دقیقه و نیم همین طور طول کشید.

راوی:

با تلاش شبانه‎‌روزی سیستم امنیتی و ناامن شدن استان برای اعضای گروهک تروریستی و نبود منابع مالی، آنها از استان کردستان خارج و در استان‎های همجوار راهی به جز سرقت جهت تأمین منابع مالی پیدا نمی‎کنند.

لقمان امینی، عضو گروهک تروریستی توحید:

چون موقعیت امنیتی منطقه یک جوری شده بود که به راحتی نمی‎توانستیم خانه گیر بیاوریم، نمی‎توانستیم اسلحه بخریم؛ یعنی مثلاً یک اسلحه‎ای که ما قبلاً می‎خریدیم مثلاً پانصد هزار تومان، الان شده بود نزدیک سه چهار میلیون تومان، به خاطر شرایط امنیتی منطقه.همین باعث شد که بچه‎های گروه تصمیم گرفتند یک کاری را انجام بدهند؛ یعنی اولویت گروه شد انجام یک مأموریت و یک کاری برای به دست آوردن پول.

یکی از بچه‎ها گفت بهترین کار به نظر من؛ سرقت از بانک یا طلافروشی است.البته این نفری که می‎گفت، گفت من خودم بیشتر با طلافروشی موافق هستم.چون طلافروشی از لحاظ امنیتی و این که نگهبانی داشته باشد و اسلحه‎ای باشد، این مسائل نیست.راحت‎تر می‎شود کار انجام داد.

راوی:

البته برای سرقت نیز ادله پیدا می‎کنند که همگی بر اساس زاییده‎ی تفکرات انحرافی سلفیت است.

لقمان امینی:

بچه‎ها در عقیده‎ی سلفیت می‎گفتند اگر برویم بگردیم یک طلافروشی که مثلاً دارد صلیب می‏فروشد، دارد مجسمه‎ی اهورامزدا را می‎فروشد، یا مثلاً روی مغازه‎اش نوشته یا محمد! یا نوشته یا رسول الله! که اینها از نظر سلفیت کفر است و این نفر تکفیر می‎شود.

Barmadar4

راوی:

آنها یک طلافروشی را شناسایی کرده و بر اساس تفکر سلفیت آن را مخالف دین و معاند می‎شمارند، و قتل او را مجاز می‎دانند.این تصاویر مربوط به سرقت از همان طلافروشی است.این اقدام آنها با موفقیت به انجام می‎رسد؛ اما برای سرقت بعدی نیاز به دو اتومبیل پیدا می‎کنند که با واکنش سریع‎تر بتوانند از محل متواری شوند.نحوه‎ی پیدا کردن اتومبیل دوم را این شخص توضیح می‎دهد.

لقمان امینی:

مسئله‎ی ماشین مطرح شد، وقتی مسئله‎ی ماشین مطرح شد، بچه‎ها می‎گفتند ماشین، اسماعیل می‎گفت خیال‎تان راحت باشد؛ ماشین با من.به اسماعیل گفتم بابا این کار ماشین را بگذارید به عهده‎ی من، این ماشین را من می‎توانم تهیه کنم.بعد گفتند چه جوری و اینها.

بعد یک روزی که رفتیم و در خیابان دور می‎زدیم، اسماعیل و علی با من بودند و اسلحه همراه‎شان بود.در خیابان می‎‌رفتیم، آن طرف خیابان یک پراید سفیدی بود، راننده‎اش آمد ماشین را روشن کرد و از پارکینگ آمده بود بیرون ، گذاشته بود ماشین گرم بشود، خودش آمد این طرف خیابان در یک سوپرمارکت.من بعد به اسماعیل گفتم من بروم این ماشین را بیاورم! اسماعیل گفت: نمی‌شود، گفت آن روش قدیمی بهتر است.گفتم: نه! من می‎روم و می‎آورم.

رفتم در ماشین را باز کردم و نشستم داخل ماشین، سوئیچ هم رویش بود و ماشین روشن بود؛ ماشین را آوردم جلوی در آن خانه‎ای که گرفته بودیم و یک چادر خریدیم و کشیدیم رویش.بعد شب آن را بردیم در گاراژ خانه.پلاک‎هایی که قبلاً در سنندج، بچه‎ها می‎رفتند پلاک ماشین‎ها را می‎دزدیدند و به آن نمی‏‎گفتند دزدی، می‎گفتند ما این کاری که داریم الان انجام می‎دهیم،  از یک مسلمان یک چیزی را قرض می‎گیریم که خدمتی به اسلام بشود! مثلاً می‎آمدند پلاک ماشین آقای X را می‎کندند، پلاک عقب این ماشین، پلاک جلوی آن ماشین، خلاصه یک گونی پلاک داشتند، کاری می‎خواستند انجام بدهند، از این پلاک‎ها می‎بستند روی ماشین‎ها.

راوی:

پیگیری‎ها در سیستم امنیتی و شناسایی چهره‎ی اعضا، در سرقت‎ها و تعقیب و مراقبت که بعضاً به چند شب متوالی کشیده می‎شود، باعث می‎شد چند نفر از اعضای تروریستی این گروهک بدون هیچ‎گونه درگیری مسلحانه دستگیر بشوند و اطلاعات جدیدی به دست نیروهای امنیتی استان می‎افتد.

کاوه شریفی:

بعد از این که آخرین نفر که من را گرفتند، دیگر من سبب شدم که آن گروه کلاً کسی از آنها نماند؛ چون آدرس خانه‎ها را دادم، خانه‎های تیمی را گفتم، حتی آن چیزی را که گمان داشتم را به آنها گفتم.

راوی:

اعضای این گروهک تروریستی دیگر جایی را برای پنهان شدن امن نمی‎بینند و به همین دلیل به کوه‎های اطراف پناه می‎برند و در خانه‎های مخروبه و خالی از سکنه، جایی را برای سکونت پیدا می‎کند.چهار نیروی محیط‎بان که به وظیفه‎ی ذاتی خود یعنی حفاظت از گونه‎های نایاب جانوری و گیاهی مشغول بودند، در تیررس این افراد قرار می‎گیرند.متأسفانه هر چهار نفر را در اقدامی ناجوانمردانه به شهادت می‎رسانند.

برادر شهید حسین پناهی:

Barmadar5

برادرم اولاً حدود دو سال تا دو سال و نیم در صدا و سیما کار می‎کرد، قراردادی.بعد از آن در محیط زیست استخدام شد در بیجار.حدود پنج شش سالی بیجار بود.سعادت آباد بیجار.

بستگان شهید:

سال 80 بود رفت اداره‎ی محیط زیست استخدام شد.کارش راننده‎ بود، محیط‎بان بود.کارش راننده‎ی محیط‎بان بود.

از بستگان شهید مسعود علیخانی:

مأموریت می‎کرد در کوهها که به واسطه‎ی شکار و جنگل‎های کوه را آتشزار نکنند و علفزارها را آتش نزنند.و فقط کارش همین بود.کاری نبود که بگویید مثلاً رفته با گروهی درگیر شده هرگز! اسم اینها را نمی‎دانستند، یعنی مأموریت آنها جوری بود که فقط مسئول همین کوهها بود.

برادر شهید حسین پناهی:

حدود یک سال تا یک سال و نیم سنندج بود در سیزده اسفند 89 با سه نفر از رفقایش در همین روستای کانی اوجگل بودند، شهید شدند.

پدر شهید مسعود علیخانی:

اینها فقط چهار محیط‎بان بودند، پسر من هیچ مسئولیتی نداشت، فقط محیط‎بان بود و فقط از طبیعت محافظت می‎کرد.فقط یک بار که پایش شکشته بود مرخصی آمد به خدا پسرم خیلی پاک و عزیز بود من هیچ  دلخوری از پسرم نداشتم.فقط خوشحالم که پیش خدا و پیغمبر سرافرازم.

مادر شهید مسعود علیخانی:

خدایا تقاص این اشک‎های من را بگیر.هر کس که سرنوشت پسر من را این جور کرد خدایا به درگاهت قسم که حق من را بگیر.خدا می‏داند که خیلی عزیز و مهربان و مردم دار بود.از بچگی خیلی زیبا بود، خدایا حق من را بگیر.

برادر شهید حسین پناهی:

ساعت هشت و نیم شب بود و من آمدم جلوی درب خانه، ماشین اداره جلوی خانه ایستاده بود گفت یک سری از همکاران‎مان رفتند مأموریت و مشکلی برایشان پیش آمده که خونه‎ی آقام نمی‎دانستند، اینجا نبود قبلاً من هم گفتم چه مشکلی؟ گفتم چرا شهید شدند، گفت مشخص نیست.ما رفتیم جلوی پزشکی قانونی کسی هم آنجا نبود تا فردا صبح که ما خبردار دادند با اصابت گلوله شهید شدند.

بستگان شهید:

این نامردها با اسلحه‎ی کلاش اینها را ترور کرده بودند.اینها را شهید کرده بودند.تیر خلاص هم به سرش زده بودند، سه تا تیر به کمرشان خورده بود یک تیر به بازوی این دستش، یکی تیر به بازوی آن دستش و یک تیر هم روی قفسه‎ی سینه سمت راست که در فیلمش مشخص هست.

راوی:

یکی از این افراد محمود احمدی‎نژاد نام داشت.او سالیان زیادی را در نگهداری از محیط زیست و گونه‎های جانوری خاص به فعالیت مشغول بود.او مستند ساز، نویسنده و تدوین‏گر بود و این تصاویر مربوط به آخرین اثر اوست، مستندی که هیچ وقت نتوانست آن را ببیند.

دختر شهید محمود احمدینژاد:

وقتی هم که از اداره می‎آمد، معمولاً صبح زود بود، هر زمانی که موقعیتی داشت همینجا می‎نشستند پای نوشتن.اگر چیزی هم می‎خواستند از فرهنگ لغت‎هایی که داشتند در می‎آوردند و دوباره شروع می‎کردند، یعنی خیلی فعال بود.

Barmadar6

پارسال مأمور نمونه شدند.کسی بود که آزارش به هیچ کسی نمی‎رسید، به جز این که به محیطش واقعاً دلسوزانه کمک می‎کرد، عاشق طبیعت بود.جرم پدر من یا امثال پدر من حفاظت از حیوانات بی‎زبان بود، اگر این جرم است، حرفی نیست؟

راوی:

تمام سیستم امنیتی در حال رصد این گروهک تروریستی بودند، زیرا هنوز تمامی گروه و خانه‎ی اصلی گروه شناسایی نشده بود و اگر دستگیری صورت می‎گرفت احتمال از بین رفتن اعضای این گروهک و به دنبال آن از بین رفتن اطلاعات بعدی بود.بهترین کار ممکن یعنی فقط تعقیب و مراقبت اعضای این گروهک تروریستی در دستور کار قرار می‎گیرد.

مردم منطقه نیز هر روز اخبار را پیگیری می‎کنند و خواستار دستگیری اعضای این گروهک تروریستی هستند.نتیجه‎ی شب‎ها تعقیب و مراقبت خوشحال کننده است.خانه‌ی تیمی اصلی گروهک تروریستی به صورت کامل شناسایی می‎شود و تمام اعضای گروه آنجا حضور دارند.

نیروهای امنیتی با بارها اعلام می‎کنند که این خانه به صورت کامل محاصره شده و خود را تسلیم کنید؛ اما جواب چیز دیگری است.بعد از چند سالعت درگیری شدید و البته همکاری همه جانبه‎ی مردم تمامی افراد این گروهک تروریستی به هلاکت می‎رسند.البته حرکت در امتداد تباهی سرانجامی به غیر از این نخواهد داشت.

لقمان امینی:

به جوانانی که هم سن و سال خودم هستند، به آنها می‎گویم، من یک روزی جای شما نشسته بودم، مستندات زیادی را نگاه می‎کردم، وضعیت‎هایی را می‎دیدم، جریاناتی را می‎دیدم، اصلاً برایم مهم نبود.می‌گفتم: بابا! این کجا و من کجا.ولی خودم در یک سال شدم این لقمانی که الان اینجا نشسته، یک تروریست تکفیری جنایتکار، که کارهایی که کرده، ترور بوده، سرقت مسلحانه بوده، آدم ربایی بوده، که همه‎ی اینها حکمش اعدام است.فقط از آمدنم به اینجا یک هدف دارم، مسلمانان و جوانان هم سن و سال من، مثل من گرفتار دام تکفیر نشوند.

بشیر شاهنظری:

دانشجوهایی که مثلاً مثل من هستند، سلفی‎هایی که هستند در دانشگاه‎ها، برویم و برایشان حرف بزنیم.بگوییم آقا! منی که تا دیروز سلفی بودم و این جور عقایدی داشتم، بر اساس همین عقایدم یک روزی اسلحه برداشتم، که شما این جوری نشوید، ما اینجوری بودیم.درست است به ظاهر می‎گویند بحث دینی و اینها هست، ولی وقتی می‎روی داخل اصلاً یک چیز دیگر است.

Barmadar7

کاوه شریفی:

اگر چیزی بخواهد این کار را بکند، فکر کنم یک چنین چیزی در انتظارش است.فکر کنم کسی هم نمی‎خواهد دربدر شود، یا در زندان‎ها زندگی بکند.به خاطر همین سعی کنند راها صحیح را انتخاب کنند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31